آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Saturday, February 11, 2012


بی بی کــرزی بعـــد از ده ســـال تحمـــل درد فـــراق یار بالاخـــره از وصـــال مـــلا کـــور زوی نا امـــید گشـــته
کـــوچـــه عشـــق بدل کـــرد

حماسه عشق های افسانوی یوسف زلیخا ، لیلی و مجنون ، ورقه گلشاه را همگان شنیده اند و به پاکی و قدرت عشق و محبت آسمانی ایشان سر تعظیم فرود آورده و از درد هجران و غم فراق که این عاشقان دلباخته و پر وبال سوخته در راه عشق های بزرگ و ملکوتی شان تحمل کرده اند انگشت حیرت بدهان برده و به عظمت روح بزرگ و صبر جمیل آنها صد آفرین گفته اند.ما چه نسل خوشبخت هستیم  که سعادت آشنایی با چنین عشق بزرگ و آسمانی را نه در قله های مه آلود خیالی و افسانوی کوه قاف و اساطیر هزار و یکشب داریم بلکه شاهد حماسه چنین عشق بزرگ و ملکوتی در عالم واقعیت و زندگی خاکی به چشمان گنهگار خویش می باشیمسخن از عشق پاک بی بی کرزی و ملا کور زوی است که بی بی کرزی چون مولانای رومی که در راه عشق شمس تبریزی خرقه و سجاده و تسبیح را در خرابات مغان انداخت وی نیز دست آورد های ده ساله دیموکراسی ، جامعه مدنی و حقوق بشر را به سان قالین سرخ پیش پای یار جفاکار فرش کرده و سر مستانه نعره سر داد که: من اسیر چشم کور یار هستم ... پیمانه بده که خمار هستم
بار ها گفت که من در راه وصال دلدار از هیچ قربانی دریغ نخواهم کرد و اگر خون هزاران جوان افغان درین راه بزمین ریزد من ابراهیم وار به آن لبیک خواهم  گفت و اگر صد بار یار ستمگر به من جواب رد دهد من باز دست تمنا بسویش دراز کرده و در جستجوی آدرس و شماره تلفون وی خواهم گشت.اگر دشنام فرمایی وگر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب و دندان ملا را
اما با وجود  چنین ادعای های بلند و بالا جوهر اصلی این عشق تا آن عشق های اساطیری لیلی و مجنون بکلی از هم فرق دارند ، عشق آنها که تجسم عینی روح بزرگ آن عصر بود چون آهن پولاد و سنگ خارا درد فراق و هجران یار را با کمال صبر و برده باری تحمل کرده و خمی به ابرو نیاورده ولی عشق بی بی کرزی و ملا کورزوی که زاده و پدیده عصر کاغذ و پلاستیک ، آب نل و روغن نباتی است لهذا از آن دوام و بقای آن عشق های افسانوی و اساطیری یوسف زلیخا برخوردار نبوده و چون درخت بید در اندک شمالی به لرزه افتاد و قامت خم میکند.ازینرو بی بی کرزی فقط بعد از تحمل ده سال رنج فراق یار بالاخره ناف محبتش رفته و موتر عشقش در دشت نامردای پنچر شد که از مجبوری دست دوستی و محبت بسوی رقیب یار قدیم دراز کرده و عشق یار دوچشم را جاگزین عشق یار یک چشم  کرد و چنین می سراید کهمن اسیر چشم کبچه مار هستم ... پیمانه بده که خمار هستم

با تقـــــــــديم حــــــــــــرمت
حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانی

No comments: