دوشنبه, 27 شهریور 1391 ساعت 14:39
دختر «چهگوارا» از پدر میگوید
«چرا باید عاشق پدرم باشم، آن هم پدری که هیچ وقت در کنار من و خانواده نبود. این پرسشی بود که تا 16سالگی مدام به ذهنم خطور میکرد و برای آن پاسخی نداشتم. «چه» گهگاه به دیدن ما میآمد و بعد از آن برای مدتها ناپدید میشد. هنگامی به مرگ پدرم پی بردم که پوسترهای حاوی چهره او را در خیابانهای شهر «هاوانا» دیدم. «فیدل کاسترو» مرا برای مرگ پدرم آماده کرد و گفت که نباید برای پدرم گریه کنم زیرا پدرم در نامهای گفته است آنگونه که میخواسته جان خود را از دست داده است.»