آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Sunday, December 26, 2010

سخنور قلب ها


خواننده گان عزیز آوای زنان؛
اینک شما پس از انتظار زیاد ، ناب ترین مروارید های سخنور توانا ، چیره دست ، و پر آوازه کشور خود را ، که سروده های نوازشگر شان ، منبع احساساتی عالی و کان زیبائی بوده ، عقده ها را می گشاید و مرهم بر زخم ها می گذارد به خوانش میگیریم.
سخنسرای معروف و چهره آشنا ، بهار سعید:
درود های فراوان به دست اندرکاران نشریه ی وزین شما، امید همه شاد و تندرست باشید٠ با سپاس های بسیار از شما و خوانندگان گرامی که خواهش خواندن زندگی نامه ی مرا دارند اینک  هر چه کوتاه پاسخ ارایه میدارم ، درین نوشته  کوشش مینمایم که واژه های تازی(عربی)بکار نبرم و هرچه «پارسی»تر بنویسم . از شما هم خواهش دارم که آنرا به همینگونه که نوشته ام نشر نمایید٠
من « بهار سعید » در شهر زیبا و دوستداشتنی کابل زاده شدم، آموزش را در آموزشگاه « رابعه ی بلخی » بپایان رسانیده و سپس روانه ی دانشکده ی ادبیات دانشگاه کابل گردیدم و در بخش «ژورنالیزم» آموزش را پیگیری نمودم٠ پس از آن با بهره گیری از یک «بورس» ی که از سوی سفارت ایران در کابل به انگیزه ی پسند فراوان یکی از سروده هایم بنام «بی تو » در نشریه های کشور ایران، به من پیشکش شد برای ماستری در رشته ی زبان و ادبیات پارسی فراگیر دانشکده ی ادبیات «دانشگاه تهران » گردیدم، پس از انجام این رشته دوباره به میهن شیرینم باز گشتم مگر به آوند(دلیل) ناهنجار بودن روزگارهراسناک سیاسی ودشواریهای گوناگون در میهن، ناگزیر به دوری ناخواسته ، راهیی بی میهنی شده و در کلیفرنیای جنوبی باشنده هستم که تا امروز همینجا در آرزوی روزگار خوب، پر از آرامش، سازشها و همبستگی مردم کشورم، برگشتنم را روزشماری میکنم٠
سرودن  را از ده سالگی آغاز نمودم، آن هنگام بدین باور بودم که همه میتوانند چامه (شعر)بنویسند آنگاهی که آموزگار از شاگردان میخواست که در باره ی چیزی مقاله بنویسند من در پایان مقاله ام نظمی  هم مینوشتم و زمانیکه به صنف میآمدم و میدیدم که دیگران چنین نکرده اند میپنداشتم که من کارنا درستی کرده ام ازین رو همیشه سروده ام را از چشم آموزگار پنهان نگهمیداشتم تا اینکه در صنف هفتم روزی بجای مقاله نوشتن موضوع گزیده ی آموزگار را به نظم (شعر) سرودم، دلیری کرده و آنرا خواندم که به آفرین گویی های آموزگار روبرو شدم بویژه که مرا در صنفهای بالاتر میخواست تا سروده ام را بخوانم و با کف زدن های شاگردان از خوشی در جامه نمیگنجیدم و به جایگاهی رسیدم که خواهر کوچکترم رسیده بود( زیرا خواهر کوچکتر از خودم« شهلا» که مقاله نوشتن را خوش نداشت همیشه من به او پیشنهاد میکردم که مقاله هایش را بنویسم و در پایان مقاله نظمی هم میافزودم او که آنها را در صنفش میخواند آموزگارش همیشه اورا در صنفهای  بالا تر میخواست و  به استقبال فراوان روبرو میشد و آنگاهی که  ازاین همه استقبال  برای من میگفت من هم همان آرزو را بدل مپروریدم ٠) از آن پس  سرودن را بسیار دوست داشتم و دانستم که در بین همصنفانم تنها من هستم که میتوانم این کار را بکنم و آن را دنبال نمودم٠
سال نخست دانشکده بودم که در همایشی که سفیر کشور ایران درکابل، نیز آنجا بود از من خواهش شد که یکی از سروده هایم را بخوانش بگیرم ومن سروده ی « بی تو » را به ترنم گرفتم که این سروده سخت سفیر ایران را پسند آمد و آن  را از من گرفته به یکی از مجله های ایرانی فرستاد که بگفته ی خود ایرانی ها (حتی آنهایی که اکنون پس از گذشت سالها با من برای نخستین بارروبرو میشوند)، در ایران غلغله بر پا کرد و در همه نشریه های ایرانی و کتاب های معتبر بچاپ رسید آنگونه که تا چهار سال برای من بی آنکه نشانی پیکی  داده باشم نامه های پر از واژه های زیبا و دل انگیز چه به شعر وچه به نثر از همه مردم از استاد های دانشگاه ها تا کارگران بدستم میرسید که مرا بسیار دلگرم سرودن مینمود و روی همین راستا سفیر آنزمان ایران برای من بورسی  نوید داد که پس از پایان دانشکده گرچه زمان گمارش او پایان یافته بود باز هم سفیر جا نشین او این بورس را بمن اهدا نمود
 من تا اکنون دو دفتر چکامه یکی بنام « شکوفه ی بهار » و دیگر بنام « چادر » و همچنان دو نوار بنامهای « شکوفه ی بهار و « آرزو »  و یک سی دی بنام « زن » دارم و تلاش دارم که سروده های بیشتر برای جهان زن و ادب « پارسی» پیکش نمایم٠
آرزو
چشمان مرا به « بلخ» زیبا ببرید
دستان مرا به لمس « بابا» ببرید

خاکستر قلب داغ هجرت زده ام
بر سینه ی داغدار« بکوا» ببرید

یا پیکر من روان « آمو» دارید
یا روح مرا به جسم دریا ببرید

سوز جگر نشسته در خونم را
بر مرهم« کندها»ر بی ما ببرید

خشت و گل و سنگ ز استخوانم سازید
بر ساختن« کابل» فردا ببرید

سد بوسه ی عاشقانه از لبهایم
بر چهر ی سنگ سنگ کوها ببرید

دامن دامن شکفتن شعرم را
بر جلوه ی لاله های صحرا ببرید

همچنان تازه ترین سروده های مرا میتوانید از وبلاگ من بدست آرید
Bahar100.blogfa.com
شرین نازنین با درود دوبار به شما اینک میپردازم به پاسخ پرسش های شما
بیگمان که سپاس های بیشمار دارم از شما و یک یک خوانندگانی که به زندگی من دلچسپی نشان داده اند امیدوارم که سزاوار این همه مهر و مهربانی آنها باشم
گرچه در بالا به گونه ی کلی از خویش سخن گفته ام که میتواند فروست(محتوا)ی زندگی بی فروست من باشد مگر اینک میپردازم به پاسخ  پرسش های دلخواه شما:
١ــ در باره ی زندگی شخصی من پرسیده اید:
من اکنون در کلفورنیای جنوبی زندگی میکنم یکبار ازدواج کرده و اکنون ازین بند پر از رنج خوشبختانه رهایی گزیده ام ، یک دختر و یک پسر دارم دخترم در شهر سکره منتو به آموزش میپردازد و پسرم هم که سرگرم آموزش است با من به سر میبرد٠
٢ــ نخستین بار چه چیزی برایتان انگیزه ی شعر گفتن شد؟
چون کودک ده ساله ی بیش نبودم تا آنجاییکه به یاد دارم در یکی از برنامه های رادیو برای بزرگداشت مخفی بدخشی برنامه ی پخش شد که روی من درایش(تاثیر) زیادی گذاشت چون مرگ دیگران برایم بسیار هراس انگیز و اندوه آور بود ، به یاد دارم  که در کوشه ی باغچه ی خانه ی ما ایستاده بودم و نا خود آگاه این بیت را سرودم:
ایا مخفی ای شاعر نامدار       تو رفتی و نامت بود یادگار
٣ــ چه موضعی شما را به سوی خود کشانید تا شعر بگویید؟
همانگونه که در زندگی نامه ام گفتم   همان مقاله های که در مضمون پارسی  گزیده میشد  مرا شوری بود برای سرودن و انگیزه ی که اکنون از آن زمان بیاد دارم شاید تشنه ی سرودن بودم٠
٤ــ آیا دفتر شعر دارید؟
من دو دفتر شعر دارم یکی به نام «شکوفه ی بهار» و دومی به نام «چادر» ناگفته نباید گذاشت که در هنگام تهیه ی دفتر «چادر» چون از نگاه زندگی خانوادگی روزگار بسیار پر از درد و رنج را میگذراندم ازین رو آنگونه که باید ، نتوانستم به رسایی سروده هایم  بپردازم یا روی آنها کار کنم  پس از آن دفترم خوشنودی ندارم٠
٥ــ سروده های کدام سخنسرایان زن  یا مرد را دوست دارید؟
من همه سروده های زیبا را میپسندم و دوست دارم برایم مهم نیست که سراینده ی آن چه کسی میباشد؟ بیگمان که در دفتر همه سخن سرایان اگر همه چکامه ها دوست داشتنی نباشد  چند یا چندین و چه بسا که بسیار آنها پسندیدنی و دوست داشتنی است البته سخن سرایان پیشینه و دیرینه (کلاسیک) را آموزگاران خویش میدانم٠
٦ــ آیا در سرزمینی که زیست دارید انجمن های فرهنگی و شب های شعر برگزار است؟
در شهری که من زندگی دارم « آرنج کونتی » نام دارد کار کرد های انجمن های ایرانی فراوان تر میباشد زیرا شمار آنها درین شهر زیاد است مگر گرد هم آیی هم میهنان ما به دلیل پراکنده بودن در شهر های جداگانه ، یا گرفتاری های زندگی شخصی و یا دلچسپی کمتر مردم به فروست های فرهنگی (به دلیل روزگار ناگوار کشور) برگذاری شب های شعر به گوش نمیرسد مگر من در همایش های شعری جامعه ایرانی همیشه مهمان میشوم و شادم که در بزم های شعر پارسی از میهنم نمایندگی کنم به ویژه که دوستان و فرهنگیان ایرانی از گویش(لهجه) پارسی ما و از اینکه ما واژه های ناب را بیشتر از آنها بکار میبریم ستائش مینمایند و گهگاهی هم به من میگویند « کاش مانند تو پارسی بگوییم» ناگفته نماند که من تا آنجاییکه میتوانم میخواهم زبان پارسی سره را مانند زبان « رابعه ی بلخی » ، « شهید بلخی » ، « رودکی »  همانا زبانی را که واژه های بیرونی ( به ویژه واژه های عربی که ٦٠% جانشین واژه های پارسی شده است ) به کار گیرم٠
٦ــ فعالیت های کنونی شما چیست؟
من به این اندیشه ام که اگر چکامه نسرایم  زندگی ام  ارزش چندانی ندارد( با آنکه عاشق زندگی هم هستم)  ازین رو دل باخته ی سرودن هستم و تا آنجاییکه زمان با من یاری مینماید و از کار های روزانه فارغ شوم به سرودن میپردازم البته اگر سخنی برای گفتن داشته باشم چون من به کیفیت، بیشتر باورمندم تا به کمیت٠
مطالعه را دوست دارم و یک برنامه ی تلویزیونی را هم فرآوری(تهیه) و پیشکش بینندگان چکامه و ادب مینمایم به روز های آدینه (جمعه)ی هر هفته از ساعت ٤ تا ٥ زمان در تلویزیون جهانی « آریانا افغانستان »٠
      بهار عزیز ؛ تشکر زیاد از جانب خود و هم چنان از جانب دوستداران سروده های شما که مکراً در خواست مصاحبه را با شما نموده بودند. قلم تان همیشه سبز و پر طراوش باد؛