اگر از زاویهی تاریخی نگاه کنیم، افغانستان در سال ۱۹۱۹ پس از «جنگ سوم افغان-
انگلیس» رسماً استقلال سیاسی خود را از بریتانیا اعلام کرد.
اما در عمل، بسیاری از پژوهشگران میگویند که استقلال افغانستان همیشه نسبی بوده، چون کشور به خاطر موقعیت ژئوپلیتیکش (میان امپراتوریها و قدرتهای جهانی) همواره تحت نفوذ خارجیها — چه بریتانیا، چه شوروی، چه آمریکا و دیگران — قرار داشته است.
به همین دلیل بعضی تحلیلگران میگویند افغانستان استقلال کامل و پایدار را هیچگاه تجربه نکرده، بلکه بیشتر «خودمختاری محدود» یا «استقلال نسبی» داشته است.
افغانستان در طول تاریخ معاصر خود همواره بهعنوان کشوری مستقل شناخته شده است، اما واقعیتهای سیاسی و اجتماعی نشان میدهد که استقلال این سرزمین بیشتر جنبه حقوقی داشته تا عملی.
ملت ما از دیرباز روحیهای استقلالخواه و مقاوم در برابر سلطه بیگانه داشته است، اما دولتها و حاکمان آن غالباً تابع سیاستهای قدرتهای خارجی بودهاند و منافع آنان را بر مصالح ملی ترجیح دادهاند.
از اینرو میتوان گفت اگرچه پرچم و نام افغانستان در عرصه جهانی بهعنوان یک کشور مستقل حضور داشته است، اما ساختار سیاسی و حکومتی آن کمتر توانسته بهطور واقعی بر اساس اراده مردم عمل کند. در حقیقت، دولتها بیشتر ابزار نفوذ بیگانگان بودهاند تا نمایندگان ملت.
با این همه، آن روحیه استقلالخواهی که زمانی در میان مردم نیرویی نیرومند به شمار میرفت، در جریان یک سده اخیر بهتدریج فرسوده شده و امروز نشانههای کمرنگتری از آن باقی مانده است. چنین وضعیتی سبب شده است که افغانستان نه تنها در عمل استقلال پایدار نداشته باشد، بلکه حتی سرمایه اجتماعی استقلالطلبی نیز آسیب ببیند.
اگر زمامداران یک کشور به جای منافع ملی، در چارچوب سیاستهای قدرتهای خارجی تصمیم بگیرند، آن کشور حتی اگر از نظر حقوقی «مستقل» باشد، در عمل استقلال واقعی ندارد. استقلال تنها به معنای داشتن پرچم و کرسی در سازمان ملل نیست، بلکه به معنای قدرت تصمیمگیری آزادانه بر اساس منافع مردم خودش است.
در تاریخ افغانستان، بارها دیده شده که شاهان، رؤسا یا حکومتها، بهجای ایجاد سیاست ملی، مسیر قدرتهای خارجی (خواه بریتانیا، شوروی، امریکا یا همسایهها) را دنبال کردهاند. همین وابستگی باعث شد دولتها بیشتر «نماینده»ی خارجیها باشند تا خادم ملت.
نویسنده: شیرین.ن مبارز
No comments:
Post a Comment