امروز خواندم که ملا هیبتالله گفته است:« سرایش شعر عاشقانه ممنوع»به یاد غزلی افتادم که پس از سرودناش، طالبان نکتاییدار هم به سر و گردن غزلم آویخته بودند و نوشته بودند:
«خط گلو یا گردن را واضح بساز!»
و عدهای هم با زبان بازاری، مشتی هیچ و پوچ در موردش کامنت گذاشته بودند. در آن لحظات، حس میکردم به سر و گردنم تجاوز میکنند.
امروز بعد از شنیدن یاوههای ملا هیبت الله، همان غزل ناگهان در ذهنم شکوفه زد:
()()()
بوسه هایت مانده بر جا روی خط گردنم
یاد هایت رنگ ریزد بر گل پیراهنم
با شکوه عشق تو هر جا که بگذارم قدم
میشکوفد لاله از لای نفسهای تنم
بی محابا در میان چشم هایت گم شدم
خوش به حالم که برایت دل به دریا میزنم
ابر های سرخ دارد آسمان سینهام
کشف نو میخواستی از چشم های روشنم
بسترم را باز غرق آب و آتش کن عزیز!
میشوم پیراهنت جانم زلیخایت منم
از نگاه وحشى مردم گریزم سوی تو
در کنارت تك و تنها صاف و ساده يك زنم
صنم عنبرين
No comments:
Post a Comment