آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Wednesday, September 4, 2019

درباره‌ی «مسئله‌ی زن » فمینیسم


به هر گرایشی از فمینیسم بپردازید، همیشه یک فمینیست پیدا می‌شود تا به شما یادآوری کند که انتقادتان متوجه او نمی‌شود. بحث زمانی‌ پیچیده‌تر می‌شود که یک فمینیست رادیکال از این‌که خود را فمینیست بنامد، سر باز می‌زند؛
 
 با این استدلال که این عنوان برای فمینیست‌های بورژوا، اومانیست یا لیبرال است. چه‌طور جرات می‌کنید یک جنبش‌ زنانِ طبقه‌متوسطی را با جنبش فمینیسم آنارشیستی مقایسه کنید؟ در نتیجه، ما نباید از فمینیسم صحبت کنیم بلکه صرفاً می‌توانیم درباره‌ی جنبش زنان چندچهره‌ای حرف بزنیم. در واقع، فمینیسم رادیکال برای این‌که خود را از فمینیسمِ بورژوایی جدا کند، معمولاً خود را با یک ضمیمه تعریف می‌کند: فمینیسمِ ‌مبارزه‌ی طبقاتی، ماتریالیست، رادیکال جنسی، ضدسرمایه‌داری، مارکسیست، کوئیر، اینترسِکشنال و غیره.

این ضمیمه هر چه که باشد، بدون شک بسیاری از چهره‌های فمینیسم تا آن‌جا که اولویت سیاسی‌شان مسئله‌ی زنان و مبارزه علیه نابرابری جنسی باشد – علیرغم مخالفت‌ها و اختلافات در تبیین معنای برابری -زمینه‌های مشترکی دارند. وقتی فمینیست‌های رادیکال، فمینیسمِ برابری را با خاطر بورژوایی بودن رد می‌کنند و به جای آن از خودبیان‌گریِ زنان حمایت می‌کنند، نگرانی اول آن‌ها «زن» باقی ‌می‌ماند. تفاوت در این است فمینیسم بورژوایی، برابری را به‌عنوان مقصد در نظر می‌گیرد اما برای فمینیسم رادیکال برابری نقطه‌ی شروع است. فمینیسم رادیکال از شرایط زنان آغاز می‌کند و با شیوه‌های متفاوتی آن را با یک دیدگاه اجتماعی جهانی ترکیب می‌کند. متغیرهای ساده‌ای مبارزات زنان را به مبارزات دیگر وصل می‌کند و متغیرهای پیچیده از نو جنس را با طبقه یا جنس را با نژاد و طبقه ترکیب می‌کند.(7) در هر صورت، از آن‌جا که نقطه‌ی تمرکز همه‌ی آن‌ها جایگاهِ زن در تاریخ است، برحق است که تمام این موقعیت‌ها و جریان‌ها را فمینیستی در نظر بگیریم.

برچسب فمینیستی زدن به یک فرد یا فعالیت کسرِ شأن نیست. برای ما مقاومت در برابر انقیاد و ستمی که بر زنان اِعمال شده، مبارزه‌ای ضروری است. فقط هوادار سیاست‌گذاریِ «همه یا هیچ» نسبت به چیزی که می‌تواند شرایط زنان را بهتر کند، بی‌تفاوت باقی می‌ماند. بر آن مبنا، فمینیسم به اندازه‌ی سایرِ اَشکال مقاومت، بخش لاینفکِ جنبش عمومی به سوی رهایی بشر است؛ و بر همان مبنا، ما نیاز داریم که مانند سایرِ اَشکال مقاومت، قلمرو و چشم‌انداز‌های فمینیسم را ارزیابی کنیم.(8)

پیروزیِ تلخ

مقاومت همواره در میان زنان وجود داشته است اما جنبشِ فمینیستی تا قبل از سرمایه‌داری ظهور نکرد؛ زیرا نظامِ سرمایه‌داری، تناقضی را با خود آورد که تا پیش از این، ناشناخته بود:

گرچه فرودستیِ مداوم زنان باعث می‌شود که حقوق کم‌تری دریافت کنند و به کارهای کم‌مهارت و کم‌ارزش گمارده شوند، اما ورود زنان به بازار کار آن‌ها را در کنارِ مردانِ مزدبگیر قرار می‌دهد و آن‌ها را تشویق می‌کند تا در محیط کار (پرداختِ برابر برای کارِ برابر) نیز مانند سایرِ سپهر‌ها (در خانه، عرصه‌ی عمومی، سیاست و غیره)، برابریِ جنسی را مطالبه کنند. 55درصد اعضای اتحادیه کارگری بریتانیا در سال 2014 زنان بودند. فرودستیِ کماکان برقرار است اما مورد پرسش قرار گرفته است. زنان همچنان در انقیاد هستند اما در شرایط «فارغ از جنسیت » به عنوان رئیس زن یا کارگر زن زندگی می‌کنند. در پیشرفته‌ترین کشورها و مناطق، زنان نسبت به گذشته در موقعیت کم‌تر نابرابری در مقایسه با مردان قرار هستند؛ اما هنوز باید نقشِ فرزندپروری و مراقبت را بر عهده بگیرند و با افسانه‌ی متداول غریزه‌ی ذاتیِ مادری –گرچه بسیار به چالش کشیده شده است- دست‌وپنجه نرم کنند.

تا زمانی که یک جنبش پرولتاریاییِ متشکل از مردان و زنان فاقد تواناییِ مقابله با سرمایه‌داری و از بین بردنِ سرمایه و کار باشد، فمینیست‌ها ناچارند در بسترِ این تناقض عمل کنند. فمینیسم بخشی از سیاست‌های برابریِ انسانی است.

از آن‌جا که برابری در نظامی که به طور ساختاری ناعادلانه است، – حتی در کشورهای به‌اصطلاح مدرن – هدفی دورازدسترس می‌نماید، ما می‌توانیم آینده‌ی پرمشغله اما بی‌ثمری را برای تمام طیف گروه‌های فمینیستی – میانه‌رو و رادیکال یا هر متغیری که افراد را در جایگاه فمینیستِ واقعی قرار می‌دهد – پیش‌بینی کنیم. از آن‌جا که تلاش آن‌ها با بلوک‌های نفوذناپذیر روبرو می‌شود، نمی‌توانند به‌تنهایی این مسیر را ادامه دهند؛ ناگزیر اولویت را به موارد دیگر می‌دهند: قانون (برابرسازی مستلزم قانونی کردن است)، آموزش (تدریسِ جنسیت در مدرسه و رسانه ها و همچنین محیطِ سیاسی)، آکادمی (اصلاحِ روایت غالب تاریخ و بازخوانیِ ادبیات به منظور یافتنِ شواهدِ سوگیریِ جنسی) و تصحیح زبان (تطهیر و جنس‌زدایی از واژگان). در این راستا فمینیسم به جریانِ اصلی تبدیل می‌شود. (البته این فرآیند در نیویورک بیش‌تر از نوارِ انجیل،

قیام‌های پیشین عموماً توجه کمی نسبت به انقیادِ زنان نشان دادند؛ درست است. اما آن‌ها هسته‌ی واقعی نظام سرمایه‌داری را هم واقعاً به چالش نکشیدند. این قیام‌ها نه به این خاطر که توسط مردانِ سکسیست رهبری می‌شدند (با این‌که در بسیاری موارد نیز چنین بود)، بلکه به خاطر کاستی‌های خود در دستورِکاری که اتخاد کرده بودند، به مسئله‌ی زنان توجه نکردند. برنامه این بود که نیروی کار از قید سرمایه آزاد شود و اجتماعی از تولیدکنندگان هم‌بسته و برابر ایجاد کند. هر دو محدودیتاجتماعی و جنسی – دست به دست یک‌دیگر دادند. گروه‌هایی (که عمدتاً توسط زنان سازمان‌دهی می‌شدند) که تلاش می‌کردند تا علیه سلسله‌مراتبِ جنس‌محور قیام کنند، خود را بیش‌تر از گروه‌هایی که سعی می‌کردند کار مزدی را لغو کنند، از همه جهت تحتِ فشار می‌دیدند. در سال‌های 39-1936 موخِرِس لیبرِس و دوستان دوروتی به عنوان اقلیت‌هایی کم‌شمار به پایان رسیدند.

این به خاطر فقدان قصد و نیت و یا تعهدات عملی نبود. برای مثال، نقد خانواده موضوعی پرتکرار در تاریخ آنارشیسم و کمونیسم است که توسط تجربه‌ی اجتماعات آزادی‌خواه در اروپا، آمریکا و آسیا محک زده شد. در سال‌های نخستین پس از 1917، انقلاب روسیه تلاش‌ کرد تا زندگی زوج‌ها را با هدف خاتمه دادن به سرکوب زنان تغییر دهد: مهد‌کودک‌ها، غذاخوری‌ها و رخت‌شورخانه‌های اشتراکی با این هدف تأسیس شد که بارِ کار طاقت‌فرسای خانگی را از دوش زنان بردارد و به آن‌ها تواناییِ مشارکت در فعالیت‌های جمعی را بدهد.(9) این اقدام روندی از بالا به پایین، تحت کنترل حزب و با ابزاری ناچیز بود که مدت کوتاهی پس از تحمیلِ دوباره‌ی ارزش‌های سنتی خانواده توسط رژیم، از بین رفت. با این حال، دستِ‌کم نقطه‌ی عطفی در روابط روزمره‌ی زن و مرد بود.

به همین ترتیب، انگلس هم تعهد حقیقی‌ای نسبت به الغای خانواده نشان می‌دهد. یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت این است که چگونه خانواده‌ی تک‌همسری شکل گرفته است، چگونه سرمایه‌داری آن را تضعیف می‌کند و چگونه تحت لوای سوسیالیسم منحل خواهد شد.

به زعمِ انگلس، درحالی‌که پیش‌رفتِ سابق نیروهای مولد (کشاورزی و صنعت اولیه) زنان را به بردگی کشید، صنعتی‌سازیِ مدرن با به کار گرفتنِ زنان در کنار مردان در کار طاقت‌فرسای مزدی، آن‌ها را از کنترل مردانه رها می‌کند و سوسیالیسم این رهاسازی را تکمیل خواهد کرد. برای او مانند اکثریت گسترده‌ی کمونیست‌ها تا ربع آخر قرن بیستم، انقلاب سرمایه‌داران را از اموال خود خلع‌ید خواهد کرد و کار برنامه‌ریزی شده‌ی مبتنی بر مدیریت شخصی به همه تسری می‌یابد؛ بدون بازار و بدون کارفرما.

به طور خلاصه، تقریباً تمام مارکسیست‌ها (و شمار اندکی از آنارشیست‌ها) امیدوار بودند که این مسئله‌ی ویژه‌ی زنان به همان شیوه‌ای حل شود که کل مسئله‌ی اجتماعی حل می‌شود و راه‌حل رهایی پرولتاریا و زنان یکی باشد؛ به بیانِ انگلس: «مشارکت آزاد و برابرِ تولیدکنندگان». برابری‌سازی جنسیتی از ره‌گذار کار اشتراکی محقق خواهد شد.

بدون تردید به‌سختی می‌توان انتظارِ نقد چنین کار و اقتصادی را داشت: علیرغم استثناها و بینش‌های درخشان، پرولتاریا به دنبال آزاد کردنِ کار هستند و نه آزاد کردن خودشان از کار. (بررسی لغو کار اغلب به مددِ فناوری کنار گذاشته می‌شد: کار همچنان وجود خواهد داشت اما فقط با ماشین انجام خواهد شد).

زندگی یک جامعه توسط روشی که برای سازمان‌دهیِ تولیدِ شرایط وجودیِ خود دارد (یعنی روابط اجتماعی، پایه‌های مادی و تجدید ِنسل)، معین می‌شود. بنابراین هر جامعه‌ای باید بازتولید خود را از جمله بازتولید کودکان را قاعده‌مند کند. انکارِ این واقعیت با تصور منتقل کردن بارِ مسئولیت تولید از شانه‌ی مادران به ماشین‌ها – با کودکانی که از لوله‌های آزمایشگاه متولد می‌شوند و ربات‌ها از آن‌ها مراقبت می‌کنند رویه‌ی باطلی است. مسئله سهمی است که تولید از زندگی ما گرفته است.

اجازه دهید در این مقاله جوامع به اصطلاح ابتدایی و دنیای پیشاسرمایه‌داری را کنار بگذاریم. از زمان ظهور سرمایه‌داریِ صنعتی، تولید شرایط مادیِ وجودی به واقعیتی منکوب‌کننده به نام اقتصاد تبدیل شده که به طور فزاینده‌ای از بقیه‌ی زندگی منفک می‌شود و در حال حاضر به سپهر مجزایی با شکاف بین زمان-مکانِ به دست آوردنِ پول (کار) و دیگر فعالیت‌ها تبدیل شده است. هر کنش مولدی صرفاً مولد است یعنی ارزش تولید می‌کند. میلیون‌ها ساعت «خودت انجام بده» در خانه، باغبانی، کمک به همسایه برای تعمیر دوچرخه یا داوطلب شدن در بانک محلیِ مواد غذایی تنها در حاشیه‌ی کار طاقت‌فرسای مزدی -فعالیتی محوری که بدون آن تمام حرفه‌های دیگر غیرممکن خواهد بود- قرار دارد.

ما همگی صدمه‌های تقسیم اجتماعی کار را تحمل می‌کنیم؛ اما این مسئله برای زنان وزنِ بیش‌تری دارد: زنان به دلیل داشتن تواناییِ فرزندآوری، خود را در این نقش تخصص‌یافته می‌بینند، حتی اگر (همان‌طور که هر روز بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود) خارج از خانه نیز شاغل باشند. زبان گویای همه‌چیز است: در زایشگاه، تقلا کردن بر وضعِ حمل تقدم دارد تا زمانی که ما تحت سلطه‌ی تولید ابزارِ گذران زندگی هستیم که شامل فرزندآوری نیز هست، جامعه زنان را به‌شدت کنترل خواهد کرد و آن‌ها را وادار خواهد کرد این نقش ویژه را انجام دهند و زنان در موقعیت فرودست، نگاه داشته می‌شوند.

چاره این نیست که ابزارهای ماشینی و چاپ‌گرهای سه بعدی تولید را به عهده بگیرند؛ بلکه برپاسازی جامعه‌ای است که در آن عمل تولید منحصراً خلق ارزش اضافی نیست که درباره‌ی «تولید» کودکان نیز صدق می‌کند. راستی کودکانِ چه کسی؟ در کمونیسم، حتی اگر یک کودک از زهدانِ یک زن بیرون بیاید، با تمام فشارها و تعهداتی که حالا به هردوی آن‌ها تحمیل می‌شود، مجبور نیست متعلق به «آن زن» باشد. در یک جهانِ عاری از مالکیت خصوصی، هیچ‌کس صاحبِ یک کودک نیست؛ نه والدین زیست‌شناختی او و نه کسانی که از او مراقبت می‌کنند؛ گرچه می‌توانیم با خیال راحت تصور کنیم که رابطه‌ی عمیقی میان آن‌ها وجود خواهد داشت. باید شدیداً تاکید کنیم که امروز این چشم‌انداز به اندازه‌ی دنیای بدون پول و بدون دولت، بعید به نظر می‌رسد: با این حال، شرایط متقابل مادر و کودک دیگر به اندازه‌ی غریزه‌ی مادری، «واقعیت‌های طبیعیِ» انکارناشدنی نخواهد بود.
پاسخ به مسئله زن در رابطه‌ی مرد/ زن پیدا نمی‌شود: تنها با تولیدِ بدون تولید [ارزش اضافی] در جامعه می‌توانیم اطمینان پیدا کنیم که زنان فارغ از نقش‌شان در فرزندآوری تعریف شوند. یک کودک کماکان از زهدانِ یک زن متولد می‌شود اما این واقعیت دیگر زنان را محدود نخواهد کرد. هنوز مشخص نیست که چه چیزی «مردان» و «زنان» را تعریف خواهد کرد؛ در هر صورت، مادری دیگر با فرودستی همراه نخواهد بود و شرایطِ زیستی سرنوشت را رقم نخواهد زد.
(در باره مساله زن) ادامه دارد

No comments: