دختر جوانی با لباس شیک در کنار یکی از فروشگاههای شهر نو کابل ایستاده و با پارچههای کاغذیای که در دست دارد، عابران را به خرید عطر دعوت میکند. رایحهی عطر از دستان او پیداست.
او سعی میکند از برندهای مشهور عطر نام بگیرد تا عابران را ترغیب به خرید کند. لحن صدای او بالا و پایین میشود. او سعی میکند که متاع کارفرمایش را به بهترین شکل ممکن به عابران معرفی کند.
نزدیکیهای شام است. با نزدیکشدن شام تردد عابران در این مسیر بیشتر میشود. برخیها از کنار او به سادهگی میگذرند، شماری دیگر هیچ توجهی ندارند و برخی نیز به این فراخوان او لبیک میگویند و مسیر دکان را پیش میگیرند. اما در این میان، جوانانی نیز هستند که به قصد آزار و تماس بدنی به او نزدیک میشوند. یکی از افراد که ظاهراً لباس مد روز به تن دارد و موهایش را نیز به مدل موهای غربی آراسته است، به «نجوا» نزدیک میشود و با لحن عاشقانه از او میپرسد: «این شماره شخصیات است؟»
نجوا واکنش خاصی به این رفتار او نشان نمیدهد؛ زیرا به این متلکها عادت کرده و رفتارهای این چنینی را به کرات تجربه کرده است. ماه میشود که نجوا در یکی از دکانهای عطر فروشی در شهرنو کابل مصروف کار است. زمان کار او در این دکان، از ۹ بامداد آغاز میشود و ۶ شام به پایان میرسد. ۹ ساعت کار آزاردهنده با معاش ماهوار ۱۰ هزار افغانی.
چنان که خودش حکایت میکند، مشکلات اقتصادی پای او را به این عرصه کشانده است. خواسته تحصیل کند، اما اقتصاد خانواده نتوانسته این فرصت را برایش فراهم کند، به همین دلیل خودش دست به کار شده تا هزینهی تحصیلش را دست و پا کند. نجوا در کنار اینکه فروشندهی عطریات است، دانشجوی یکی از دانشگاههای خصوصی نیز میباشد. او میگوید مشکلات اقتصادی او را وادار کرده که در کنار ادامه تحصیل، همزمان به کار نیز بپردازد.
هرچند نجوا از کار خود راضی است، ولی میگوید در بدل هزاران زخم زبان، این پول را به دست میآورد. او از برخورد ناشایست شماری از مردان شکوه میکند و با بغضی که در گلویش خانه کرده است، میگوید: «بعضی افراد بیشخصیت هستند. زمانی که تیر میشوند و وقتی که عطر هم نمیگیرند، یک گپ خود را میزنند.»
او میگوید که تنها نانآور خانواده است و باید در کنار تأمین هزینهی تحصیل، مخارج خانوادهی سه نفریاش را نیز تأمین کند.
با این حال، نجوا تنها عطرفروش شهر کابل نیست. مانند او دختران زیادی هستند که به این کار میپردازند. همین اکنون دختران عطر فروش در نقاط مختلف شهر دکان دارند و یا هم در دکانهای دیگران در بدل معاش ناچیز ۶ تا ۱۰ هزار افغانی کار میکنند.
شهر نو، کوته سنگی و پل باغ عمومی از محلهای اصلی این فروشندهگان است. محلههایی که ظاهراً همهروزه عابران زیادی از آنجاها میگذرند و موقعیتهای مناسبی برای شکار مشتری برای نجوا و سایر همکارانش به شمار میآیند.
مرسل، یکی دیگر از دخترانی است که در محلهی کوتهسنگی عابران را به خرید عطر فرا میخواند. او نیز مانند نجوا از نگاه هرز برخی از عابران شکایت دارد. او میگوید که از روی ناگزیری اقتصادی به این کار روی آورده، اما به گفتهی خودش، مردم هرگز چنین موضوعی را متوجه نمیشوند: «آنان این حس را ندارند که اینها از روی مجبوریت کار میکنند و یا حتماً ضرورت دارند به کار؛ بلکه همیشه به چشم منفی به ما میبینند و گپهای منفی به ما میگویند.»
او میگوید که در کنار مردان، زنان و دختران همسن و سال خودش نیز نسبت به کارشان واکنش نشان میدهد و به او بد و بیراه میگویند. او که به تازهگی از صنف دوازده فارغ شده و به دلیل فقر اقتصادی نتوانسته به تحصیلاتش ادامه دهد، اکنون برای فروشگاه عطر، مشتری دست و پا میکند.
آن طوری که کار این دختران ایجاب میکند، آنان باید روزانه حدود ۸ ساعت را در بیرون از دکان بایستند و پارچههای کاغذی معطری که نشانی دکان بر آن حک شده است را برای مردم توزیع کنند. به همین دلیل آنها روازنه با طیف مختلفی از عابران روبهرو هستند.
مریم، از بانوانی که در شهر نو کابل، مالک یک دکان عطر فروشی است، از کار بازاریابها و همکارانش راضی است. او میگوید که همکارش روزانه پای دهها مشتری را برای خرید به دکان میکشاند و تا یکونیم هزار افغانی از این طریق برای مغازهی او سود میآورد.
با این حال، مریم از اینکه توانسته کاری برای خود ایجاد کند و از آن سودی به دست آورد، بسیار خوشحال است. مریم میگوید: «مردم هر رقم گپ میزنند. فکرهای خراب در ذهن دارند و به این فکر نمیکنند که خود ما هم خواهر داریم و گاهی ناموس ما هم بیرون میروند. مردم فکر میکنند این دختران اینجا آمدهاند و کار میکنند حتماً کدام نیت خرابی در سر دارند.»
در جامعهی افغانستان کار زنان دشواریهای خاص خودش را دارد. در زمان طالبان حضور زنان در بازار خرید و فروش قدغن بود. در سالهای گذشته نیز حضور آنان در این عرصه با دشواریهای فراوانی روبهرو بوده است.
با این حال زمان در گذر است و من به فراخوانی که نجوا راهاندازی کرده، تماشا دارم. دو جوانی تازه به دوارن رسیده به او نزدیک میشوند و با این جملات «شمارهات را بده»، «حیفتان نکرده که این جا ایستاده هستید»، بار دیگر او را در جایش میخکوب میکند. نجوا لبخندی تحویلم میدهد و میگوید که این عبارتها در گروه خوبترینها دستهبندی میشوند و ما با جملههای ناشایستتر از این نیز روبهرو میشویم.
او اما از مردم میخواهد از آزار و اذیت آنان دست بکشند و آنان را اجازه دهند به کارشان ادامه دهند تا نفقهی خانوادهی خود را تأمین کنند.
هشت صبح
No comments:
Post a Comment