«ایشان» مردی چهارشانه و تنومند بود. برای شیراحمد ـ که از فئودالهای مشهور قلعۀ سلطانجان بود ـ کار میکرد. شیراحمد شیرۀ جان ایشان را میکشید. از بام تا شام هر آنچه که صعب و سخت و توانفرسا مینمود
سهم ایشان بود. آشپزی، پیشخدمتی، پاککاری، هیزمشکنی، باغبانی و تیمارگری اسپهای گادی و اسپهای سواری سردار، کار هرروزۀ ایشان بود.
شیارهای رنج و محنت گردش دوران بر جبین ایشان جا باز کرده بود. با نمایان شدن ضعف جسمانی و پیری زودرس ایشان، شیراحمد و همسر اشرافیاش فاتوجان به فکر ازدواج وی با مستوره افتادند؛ چرا که با وجود مهمانداریهای زیاد و مکرر، داشتن یک خدمتکار زن برای آنها نیازی شدید به شمار میرفت.
مستوره ـ که سالها برای فاتوجان کار کرده بود ـ دختر یک دهقان ساده بود. به این ازدواج تن نمیداد؛ اما چارهیی جز تمکین نداشت و علیرغم میل باطنیاش با ایشان ازدواج کرد. چندی نگذشت که ایشان را مرگی مرموز و تلخ به کام خویش فروبرد. مستوره ماند و دنیایی از بلاتکلیفی. دختری به دنیا آورد که از همان بدو تولد به فرزندخواندهگی شیراحمد و فاتوجان درآمد.
بازگشت به زادگاه همراه با فرزند، برای مستوره خواست و آرزویی محال به نظر میرسید. هنگامی که خواهشهای مکررش برای رهایی به جایی نرسید، پا به فرار گذاشت. بعد از چند کوشش ناکام موفق به فرار شد. اما اقارباش از ترس قهر شیراحمد، مستوره را بازگرداندند. حتا حاکم هم رحمی به او نکرد و وقتی دوباره به امید رهایی از خانه فرار کرد، باز او را تسلیم سرنوشت محتوماش ساخت.
باری مستوره سرش را با کارد شکافت و با سر و رویی خونآلود به امید بیدار کردن وجدان و محک زدن ترحم حاکم به نزدش در چهاردهی رفت. اما وجدان حاکم فروخفتهتر از آن بود که فرق خونین مستوره بتواند بیدارش سازد.
روزی از روزها مستوره در غیاب شیراحمد و فاتوجان و حضور قفل کلان بر روی در، دست به فرار زد و با هزار مشقت و گره زدن چندین چادرشب و رویجایی، خطر سقوط را به جان خرید. گریخت و خود را به خانوادهاش در شکردره رساند. اما انگار همه به جز خودش ترجیح میدادند که در اسارت شیراحمد باشد.
سالها گذشت. خستهگی و ناامیدی از گریز و بازگشت دوباره، اندیشۀ فرار را در ذهن درماندۀ مستوره فروکشت و او را وادار کرد که به تقاضای فاتوجان که مادر نمیشد و نمیخواست پس از مرگاش ثروتاش به خانم قبلی و هشت فرزند شوهرش برسد، با شیراحمد ازدواج کند.
تلخیص و بازنویسی:
یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی، س.ع. کشتمند، قم: نجیب کبیر، 2002، صص 44 و 45
رادیو سلام وطندار
رادیو سلام وطندار
No comments:
Post a Comment