طیبه سهیلا درسال ۱۳۲۷ خورشیدی درخانوادهای روشنفکر درشهرکابل زاده شد. با سپری کردن آموزشهای دورهی دبستان و لیسه در سال ۱۳۵۶ وارد دانشکدهی زبان و ادبیات کابل شد. درسال ۱۳۶۰ به صفت معلم زبان و ادبیات به کار در زمینهی تعلیم و تربیت پرداخت
و همزمان همکاری قلمیاش را در مطبوعات آغاز کرد، اما به زودی محوطهی مکتب را برای جولان اندیشههایش تنگ یافت و به طور رسمی به عنوان نویسنده و ژورنالیست شروع به کار کرد. او به طور پیگیر در زمینهی مسایل زنان و کودکان به نشر مطالب و مقالات پرداخت. طی این سالها در پستهایی چون مسوول هنر و ادبیات هفتهنامهی درفش جوانان، مدیر مسوول مجلهی هنر، مسوول شعبهی فرهنگ و عضو هیأت تحریر روزنامهی ملی انیس ایفای وظیفه کرد.
در سال ۱۳۷۵ مجبور به ترک وطن شد. او در دیار غربت نیز مصروف نوشتن قصه و تهیهی کتابهای مصور برای کودکان شد و در بخش نشرات کودکان در پروژههای تعلیمی رادیو بی بی سی در پیشاور برای نونهالان افغانستان کار میکرد. این بانوی فرهیخته در غربت سرد اروپای شمالی هم دست از آموزش کودکان برنداشت و به کودکان هموطنش زبان مادری میآموختاند تا اصالت خویش را هیچگاه از یاد نبرند.
آثاری که از بانو طیبه سهیلا به جا مانده است، عبارتاند از:
آب و آیینه
گل سکوت
صدای درد
در فاصلهی دو خط
دنیای کودک مجموعهای از حکایات و بازیها و سرودهای فولکوریک کودکانه
کتاب راه ابریشم آخرین کتابی است که بانو سهیلا به زبان دانمارکی به رشتهی تحریر در آورد و به وسیلهی این کتاب زیباییهای تاریخی و جغرافیایی افغانستان را به مردم دانمارک معرفی کرد. این بانو همیشه از این که مهر تروریست و وحشت بر پیشانی افغانها خورده است، در رنج بود.
در کتاب «آب و آیینه» آمده است که چهار مجموعهی دیگر از این شاعربانو دستخوش حوادث زور و تفنگ در افغانستان گردیده است. طیبه سهیلا سالیانی دراز را در غربتی بیانتها در پاکستان و دانمارک گذراند. در سالهای اخیر با بیماری مهلک سرطان مبارزهای نابرابر داشت و در چهارم جوزای سال ۱۳۹۶ خبر درگذشت این بانو در فضای مجازی نشر شد. منتظر بودم که این خبر چون خبر در گذشت استادان مرد در رسانهها بازتاب داشته باشد، ولی این طور نشد. زنان خاموش میمیرند.
ریشهی این خاموشی در کجا است؟
زنان نیمی از پیکر جامعه هستند و بدون شک در هر زمینهای باید نقش داشته باشند. حال آن که در کشورهای جهان سومی این نیمه به عقب رانده شده است. در گذشته شاعران و نویسندهگان مرد از دربار پادشاهان کسب فیض میکردند در صورتی که سرودههای زنان لالایی کودکانه ای میشد ذهن کودکان را صیقل میداد و سینه به سینه، کم کم به دست فراموشی سپرده میشد. همه میدانیم که در زمان حافظ و مولانا نیز زنانی بودهاند که میسرودند ولی چون در محضر حاکمان وقت نبودند، نامی از ایشان ثبت نشده است. زن همیشه داشتههایش را در پستوی خانه پنهان کرده است.
در عرصهی ادبیات هم، کمتر برای این قشر مجال سخن گفتن داده شده است. زنان در صورتی میتوانند عرضاندام کنند که حمایت مردان را داشته باشند و این برمیگردد به خودباوری نداشتن زنان و کوتاهی جامعهی مردسالار افغانستان در قبال زنان. زنان در طول تاریخ افغانستان تریبونی بودهاند که مردان از آن سود بردهاند. در نظام کمونیستی زنان بلندگوی اهداف احزاب مختلف بودهاند. در دوران مجاهدین و جنگهای داخلی زنان در خانه ماندند و خون دل خوردند تا مردان جنگسالارشان بجنگند و بعد در مقام وزیر یا سفیر و وکیل به زنانشان فخر بفروشند.
حال هم حمایت نمیشوند، مگر این که رابطهی خصوصی داشته باشند، یا معشوقه باشند یا خالهزاده و یا همسایهی دیوار به دیوار. زنان نیمهی آسیبپذیر جامعه هستند که متأسفانه همیشه و همیشه از آنان استفادهی ابزاری شده است. عرصهی ادبیات هم، چون سیاست خالی از بیعدالتی نیست. راهکار حل این معضل جز این نیست که ما خود از یکدیگر حمایت کنیم و با دست و زبان همنوعمان را نیازاریم.
تمام این مسایل ریشه در همدیگرناپذیری در بین زنان دارد. اگر به خود نیاییم، بدون شک همیشه در حاشیه خواهیم ماند. عروسک نباشیم، عروسکهایی که به هر طرف نخمان را بکشند به همان طرف بازی کنیم. خود باشیم با تمام معیارهای شخصیتی یک زن.
وسعت ذهنم را
به پنجرهای محدود کردند
آسمان افق کمعرضی است
در ادامهی نگاهم
قلبم
غنچهوار
در پردههای تنگدلی میتپد
ای کاش
آن آبی وسیع
چتری شود
برای بال پروازم.
و همزمان همکاری قلمیاش را در مطبوعات آغاز کرد، اما به زودی محوطهی مکتب را برای جولان اندیشههایش تنگ یافت و به طور رسمی به عنوان نویسنده و ژورنالیست شروع به کار کرد. او به طور پیگیر در زمینهی مسایل زنان و کودکان به نشر مطالب و مقالات پرداخت. طی این سالها در پستهایی چون مسوول هنر و ادبیات هفتهنامهی درفش جوانان، مدیر مسوول مجلهی هنر، مسوول شعبهی فرهنگ و عضو هیأت تحریر روزنامهی ملی انیس ایفای وظیفه کرد.
در سال ۱۳۷۵ مجبور به ترک وطن شد. او در دیار غربت نیز مصروف نوشتن قصه و تهیهی کتابهای مصور برای کودکان شد و در بخش نشرات کودکان در پروژههای تعلیمی رادیو بی بی سی در پیشاور برای نونهالان افغانستان کار میکرد. این بانوی فرهیخته در غربت سرد اروپای شمالی هم دست از آموزش کودکان برنداشت و به کودکان هموطنش زبان مادری میآموختاند تا اصالت خویش را هیچگاه از یاد نبرند.
آثاری که از بانو طیبه سهیلا به جا مانده است، عبارتاند از:
آب و آیینه
گل سکوت
صدای درد
در فاصلهی دو خط
دنیای کودک مجموعهای از حکایات و بازیها و سرودهای فولکوریک کودکانه
کتاب راه ابریشم آخرین کتابی است که بانو سهیلا به زبان دانمارکی به رشتهی تحریر در آورد و به وسیلهی این کتاب زیباییهای تاریخی و جغرافیایی افغانستان را به مردم دانمارک معرفی کرد. این بانو همیشه از این که مهر تروریست و وحشت بر پیشانی افغانها خورده است، در رنج بود.
در کتاب «آب و آیینه» آمده است که چهار مجموعهی دیگر از این شاعربانو دستخوش حوادث زور و تفنگ در افغانستان گردیده است. طیبه سهیلا سالیانی دراز را در غربتی بیانتها در پاکستان و دانمارک گذراند. در سالهای اخیر با بیماری مهلک سرطان مبارزهای نابرابر داشت و در چهارم جوزای سال ۱۳۹۶ خبر درگذشت این بانو در فضای مجازی نشر شد. منتظر بودم که این خبر چون خبر در گذشت استادان مرد در رسانهها بازتاب داشته باشد، ولی این طور نشد. زنان خاموش میمیرند.
ریشهی این خاموشی در کجا است؟
زنان نیمی از پیکر جامعه هستند و بدون شک در هر زمینهای باید نقش داشته باشند. حال آن که در کشورهای جهان سومی این نیمه به عقب رانده شده است. در گذشته شاعران و نویسندهگان مرد از دربار پادشاهان کسب فیض میکردند در صورتی که سرودههای زنان لالایی کودکانه ای میشد ذهن کودکان را صیقل میداد و سینه به سینه، کم کم به دست فراموشی سپرده میشد. همه میدانیم که در زمان حافظ و مولانا نیز زنانی بودهاند که میسرودند ولی چون در محضر حاکمان وقت نبودند، نامی از ایشان ثبت نشده است. زن همیشه داشتههایش را در پستوی خانه پنهان کرده است.
در عرصهی ادبیات هم، کمتر برای این قشر مجال سخن گفتن داده شده است. زنان در صورتی میتوانند عرضاندام کنند که حمایت مردان را داشته باشند و این برمیگردد به خودباوری نداشتن زنان و کوتاهی جامعهی مردسالار افغانستان در قبال زنان. زنان در طول تاریخ افغانستان تریبونی بودهاند که مردان از آن سود بردهاند. در نظام کمونیستی زنان بلندگوی اهداف احزاب مختلف بودهاند. در دوران مجاهدین و جنگهای داخلی زنان در خانه ماندند و خون دل خوردند تا مردان جنگسالارشان بجنگند و بعد در مقام وزیر یا سفیر و وکیل به زنانشان فخر بفروشند.
حال هم حمایت نمیشوند، مگر این که رابطهی خصوصی داشته باشند، یا معشوقه باشند یا خالهزاده و یا همسایهی دیوار به دیوار. زنان نیمهی آسیبپذیر جامعه هستند که متأسفانه همیشه و همیشه از آنان استفادهی ابزاری شده است. عرصهی ادبیات هم، چون سیاست خالی از بیعدالتی نیست. راهکار حل این معضل جز این نیست که ما خود از یکدیگر حمایت کنیم و با دست و زبان همنوعمان را نیازاریم.
تمام این مسایل ریشه در همدیگرناپذیری در بین زنان دارد. اگر به خود نیاییم، بدون شک همیشه در حاشیه خواهیم ماند. عروسک نباشیم، عروسکهایی که به هر طرف نخمان را بکشند به همان طرف بازی کنیم. خود باشیم با تمام معیارهای شخصیتی یک زن.
وسعت ذهنم را
به پنجرهای محدود کردند
آسمان افق کمعرضی است
در ادامهی نگاهم
قلبم
غنچهوار
در پردههای تنگدلی میتپد
ای کاش
آن آبی وسیع
چتری شود
برای بال پروازم.
https://plus.google.com/u/0/112610024058402079714/posts
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com |
No comments:
Post a Comment