«عصر سن سیمون را باید از خلال رهایی کامل زنان مورد شناسایی قرار داد.» این جمله را سباستین شارلتی در تاریخ سن سیمون (1896) نوشته است. مارکس و انگلس که با چنین نمایندهای از «سوسیالسم حقیقی» دستوپنجه نرم میکردند،
هیچیک نمیخواستند که در مدل مشارکتیِ مفروضِ فوریه متوقف شوند، مدلی که در آن تمام کارکردهای اجتماعی بر پایهی زوج {زن و شوهر} استوار بود. مارکس مدعی بود توانسته است این نکته را روشن سازد که کتاب گرون آمیزهای از سرقتهای ادبی است و این امر به مارکس اجازه میداد تا دانش خود را در بررسی دوبارهی این موضوع به رخ بکشد. دانش و شناخت او از اثر سن سیمون مانع میشد تا اخلاقیات مذهبی پیروان پرمدعای او را جدی بگیرد، پیروانی که تا آن اندازه پیش میرفتند که از تمایزی که استاد{سن سیمون} میان تنپروران و کارگران قائل شده بود، ظهور زن مسیحایی را استنباط میکردند که التیامبخش زخمهای خانواده است. گویی این پیروان خود در همین دم، راز التیام زخمهای شهر را یافته بودند.
انگلس، که پیش از مارکس کمونیست بود، هنگامی که برای ارائهی اصول کمونیسم آماده میشد، با همراه جدید خود{مارکس} که او نیز آمادهی انجام کاری مشابه بود، به دیدگاههای مشترکی رسید. نظم اجتماعی کمونیسم چه تأثیری بر خانواده خواهد داشت؟ روابط بین دو جنس میبایست بدون دخالت از سوی اجتماع، به یک امر خصوصی ناب بدل شود. الغای مالکیت خصوصی، همچنین میباید ناپدید شدن دو پایهی ازدواج سنتی را به همراه داشته باشد: وابستگی زن به شوهر و وابستگی کودکان به والدین (چرا که پرورش کودکان میبایست یک عمل اشتراکی باشد.)
این پاسخی به فریاد اعتراض موعظهگران بیفرهنگ اخلاق علیه جامعه کمونیستی زنان نیز هست. اشتراکی بودن زنان رابطهای است کاملا متعلق به جامعهی بورژوایی و امروزه اساساً به شکل روسپیگری درک میشود. اما روسپیگری در مالکیت خصوصی ریشه دارد و همراه با سقوط آن، آن سرنگون میشود. بنابراین سازمان کمونیستی به جای ایجاد و ترویج اشتراک زنان، به آن پایان میدهد (اصول کمونیسم، MECW، مجلد 6).
این درونمایه در مانیفست حزب کمونیست بار دیگر مورد تاکید قرار گرفته است که در آن تأثیر فوریه و نقدش به خانوادهی بورژوایی، که اکنون به خانوادهی پرولتری تعمیم و گسترش یافته، قابل تشخیص است. خانوادهی کاملاً تکاملیافته، تنها برای بورژوازی وجود داشت، درحالیکه غیاب زندگی خانوادگی تنها پیامد ممکن در میان پرولتاریا و در روسپیگری عمومی بود. «خانوادهی بورژوایی با زوال همتای خود بهطور طبیعی زوال مییابد و هر دوی آنها با ناپدید شدن سرمایه از بین میروند» (مانیفست حزب کمونیست). لفاظیهای بورژوازی دربارهی خانواده، آموزش و پرورش و صمیمیت رابطهی والدین و کودک، تنفربرانگیزتر میشد هنگامی که صنعت بزرگ تمام پیوندهای خانوادگی را در میان پرولتاریا نابود و کودکان را به اسباب تجارت و ابزار کار بدل کرد. تفاوتهای جنسیتی و سنی همهی اهمیت اجتماعی خود را برای طبقهی کارگر از دست داد؛ تنها ابزار کار اهمیت داشت که هزینهاش بر حسب سن و جنس متفاوت بود.
مانیفست حزب کمونیست از تاکید بر تفاوت در شرایط مربوط به زنان و مردان شاغل در بنگاههای صنعتی مدرن اجتناب میکند و بر این اساس، برای هر دو جنس نقش بارزی در مبارزه برای بهبود شرایط کار و جنبش همگانی رهایی قایل میشود. این عدم تفکیک جنسیتی در پایان متن در فراخوان برای عمل مدون میشود: «کارگران تمام کشورها متحد شوید!»
اما به جای اثبات هرگونه پیروزی وحدت پرولتری، سال 1848 در بربریتی بیرحم، چشماندازی از شکست را نمایان ساخت. بازگشت مارکس و انگلس به آلمان آنان را از صحنهی رویدادهای انقلابی و ضدانقلابی در فرانسه دور ساخت، و تهییجهای سیاسی زنانی مانند پائولین رولاند اوژنی نیبویه، ژان دروین و دیگران و به ویژه جورج سند بازتابی در راینیشه تسایتونگ (1848-49) نیافت. در آلمان نیز با آنکه نشریات زنان و انجمنهای دموکراتیک زنان ایجاد شده بود، مشارکت آوانگارد زنان در جنبش سیاسی آلمان به همین شکل نادیده گرفته میشد.
مارکس همانند سالهای 1848-50 در فرانسه، در نگارش ارزیابیهای خود دربارهی مبارزات طبقاتی و درگیریهای حزبی به وضوح بر شخصیتهای مرد متمرکز شد. به مدت ده سال بهعنوان خبرنگار بزرگترین روزنامهی آمریکایی در لندن، مارکس به شرایط کار زنان تنها اندازهای توجه نشان داد که کار آنها، همانند کار کودکان، توسط یک برنامهی رسمی قوانین حمایتی مجاز دانسته شود. مارکس فرصت را غنیمت شمرد و به مورد زنی اشاره کرد که در خلال یکی ازجلسات افراد بیکار، علیه کار زنان در کارخانهها که به معنای نادیدهگرفتن کودکان و زیرپا گذاشتن وظایف خانگی است، اعتراض کرد: با یک دستمزد عادلانه برای کار روزانهی عادلانه، هر کارگر باید قادر باشد که همسر و فرزندانش را زنده نگه ندارد و غیره. زنان کارگر برای به برای به دست آوردن دستمزد منصفانه برای شوهرانشان دست به اعتصاب زدند: تصمیمی که به اتفاق آرا تصویب شد.
زنان و کودکان کارگر
تا زمان ایجاد انجمن بینالمللی کارگران در سال 1864، مارکس و انگلس تنها به شیوهی غیرمستقیم موضوع رهایی زنان را مورد بحث قرار دادند و از طریق مشاهده و ثبت عوارض جسمی و روحی شرایط کار زنان و کودکان در کارخانهها و صنایعی که قوانین کارخانهای را نقض میکردند، به این مسأله پرداختند.
گزارشهای بازرسان کارخانهها فراتر از همه چیز نشان داد که قوانینی که قرار بود حرص و طمع اربابان صنعتی را مهار کند، ریاکاری و دورغ تمامعیاری بیش نبود، چرا که جریمهای که برای تخلف از قوانین کار اعمال میشد، تنها بخش کوچکی از سود بود. بخشی از نیروی کار که شامل زنان و جوانان – و اغلب افراد زیر سن قانونی- میشد، دچار بیشترین حوادث ناشی از کار میشدند.
کار زنان و کودکان از جمله مسائل مورد بحث در اولین کنگرهی انجمن بینالمللی کارگران در سپتامبر 1866 در ژنو بود. مارکس و انگلس هیچکدام در این کنگره حضور نداشتند، اما پیش از آن «دستورالعملی برای نمایندگان شورای عمومی موقت» نوشته بودند که در آن در اصل 3 تحت عنوان «محدودیت زمان کار روزانه» این موضوع را مطرح کرده بودند. روز کاری هشت ساعت در روز تثبیت شده بود.
از میان افراد بزرگسالِ زن و مرد، تنها زنان موکداً از شبکاری و هر نوع کار مضر برای حساسیت این جنس، و یا قرار گرفتن بدن در معرض مواد سمی و سایر مواد زیانآور مستثنی شدند. منظور ما از بزرگسال همهی افرادیاند که به سن 18 سال رسیده و یا بالاتر از آن باشند. (اسناد بینالملل اول، مجلد 2).
در مادهی چهارم این «دستورالعمل» که به «کار کودکان و نوجوانان (هر دو جنس)» میپردازد، مارکس بهعنوان یکی از پیروان روبرت اوئن، خود را هوادار مشارکت کودکان بالای 9 سالِ هر دو جنس در «کار بزرگ تولید اجتماعی» معرفی میکند. اگرچه، از آن رو که صنعت مدرن این پیشرفت را به «واقعیتی تحت سرمایه بدل میکند، کژدیسه و شنیع میشود.» این مسألهی «وضعیت عقلایی جامعه» است که در آن هر کودک از سن نه سال به بالا باید به یک کارگر مولد تبدیل شود. این «دستورالعمل» مشخص میکند که کار روزانه نباید پس از آنکه کودکان آموزشهایشان را در مدراس ابتدایی سپری کردند، بیش از دو ساعت باشد.
ما در اینجا با ضروریترین پادزهر علیه گرایشهای سیستم اجتماعی سر و کار داریم که انسان کارگر را به ابزاری صرف برای انباشت سرمایه تنزل میدهد و والدین را به بردهداران، فروشندگان فرزندان خود، تبدیل میکند. باید از حقوق کودکان و نوجوانان پشتیبانی شود. آنها قادر نیستند برای خود دست به عمل بزنند. بنابراین این وظیفهی جامعه است که از طرف آنان وارد عمل شود (دستورالعمل).
آموزش و پرورش در ترکیب با کار مولد سه شکل به خود میگیرد: ذهنی، جسمی و فنآورانه. در دیدگاه مارکس، این ترکیب «طبقهی کارگر را به سطحی بسیار بالاتر از طبقهی متوسط و طبقهی فرادست ارتقا میدهد.» این ایده بار دیگر در کتاب «سرمایه» به کارگرفته شد و گسترش یافت. (1867؛ سرمایه: تحلیل انتقادی تولید سرمایهداری) اما در خلال نشست انجمن بینالمللی کارگران در سپتامبر 1866، برنامهی مارکس در خصوص کار زنان و کودکان، به موضوع بحث داغی بدل شد که منجر به صدور مصوبه زیر از سوی {همشهریان} شماله، فرایبورگ، پراشون و کاملینا شد:
بر اساس ملاکهای جسمی و روحی و اخلاقی، کار زنان و کودکان در کارخانهها باید قویاً بهمثابهی یکی از علل اصلی انحطاط نوع بشر و بهعنوان یکی از قویترین ابزارهای محرک اخلاقزدایی به وسیلهی کاستهای سرمایهدارانه محکوم شود (مجموعه آثار مارکس و انگلس، MEGA، I/20)
نویسندگان این مصوبه اضافه میکنند که زنان «نباید به کار سخت مجبور شوند؛ جای آنها کانون گرم خانواده است؛ آنها مربیان طبیعی کودکان هستند. تنها آنان میتوانند فرزندانشان را برای یک زندگی مدنی و آزاد آماده کنند. »
کتاب سرمایه نظریهای انتقادی دربارهی اقتصاد سرمایهداری و همزمان سوگنامهای برای قربانیان کارگر هر دو جنس است. همانند انگلس در سال 1845، مارکس هم به مستندات ارائه شده توسط بارزسان کارخانه رجوع میکند. مفهوم رهایی انسان در اینجا در مجموعهای بلندبالا از اعلام جرم علیه «سرمایه«ی تشخصیافته، صاحب پول و یا ابزار تولید و خریدار نیروی کار مردان و زنان، دختران جوان و افراد زیر سن قانونی، مطرح میشود. «پیش از این، کارگر مرد که اسماً عنوان عاملِ آزاد را یدک میکشد، نیروی کار خود را میفروخت؛ اینک او همسر و فرزندانش را به فروش میرساند و تبدیل به یک دلال برده شده است» (سرمایه). تا آنجا که به مسألهی رهایی زنان مربوط است، هنگامی که نیروی کار زنان اهمیت مییافت، ابتکار عمل در اختیار کارگران مرد قرار داشت که موفق شده بودند با بهکارگیری اجباری زنان و کودکان در کارخانههای انگلستان کار خود را کاهش دهند. از سوی دیگر گزارشهای بازرسان کارخانهها عملکرد والدین کارگر را مورد انتقاد قرار میداد که فرزندانشان را معامله میکردند.
با توجه به قوانین کارخانهها در انگلستان، مارکس دخالت این قوانین در حقوق اربابمنشانهی سرمایه را مورد توجه قرار داد، در مورد کار خانگی، هر نوع مقررات و تعدیلی، تعرض مستقیم به اقتدار والدین تلقی میشد. با این حال حقایق عریان نشان میدادند که با زوال پایههای اقتصادیِ شکلِ قدیمیِ خانواده و کار خانوادگی، صنعت بزرگ روابط خانوادگی پیشین را همزمان وارونه میکرد. «حقوق کودکان میبایست به شکل علنی ترویج شود» (تولید ارزش اضافی نسبی، سرمایه، بخش چهارم). شیوهی استثمار سرمایهدارانه منجر به انحطاط اقتدار والدین شده است. با این حال، انحلال قیدوبندهای شکل پیشین خانواده در نظام سرمایهداری به شکل نفرتانگیزی نمایان میشود، صنعت بزرگ به مدد نقش تعیینکنندهای که به زنان، افراد جوان و کودکان در بیرون از محیط خانه و در فرایند تولید سازمانیافتهی اجتماعی اعطا میکند، پایههای اقتصادی شکل فراتری از خانواده و روابط بین دو جنس را خلق میکند.
با این وجود، این سوءاستفاده از قدرت والدین نیست که استثمار سرمایهدارانه از کار کودکان را، مستقیم یا غیرمستقیم، ایجاد میکند؛ بلکه برعکس، این شیوهی استثمار سرمایهدارانه است که با از بین بردن پایههای اقتدار والدین، کاربست آن را به سوءاستفادهی شرورانه از قدرت تغییر میدهد. بنابراین انحطاط بندهای قدیمی خانواده تحت سیستم سرمایهداری هرچقدر هم وحشتناک و منزجرکننده به نظر برسد، صنعت مدرن، با اختصاص بخش مهمی از فرایند تولید زنان، افراد جوان و کودکان هر دو جنس به بیرون از محیط خانگی، پایههای اقتصادی جدیدی برای شکل بالاتری از خانواده و روابط بین دو جنس خلق میکند. حفظ فرم ژرمنتبار– مسیحی خانواده بهعنوان فرم مسلط و نهایی، تلاش عبثی است، همانگونه که این امر در سیر تحول تاریخی در مورد فرمهای خانوادهی روم و یونان باستان یا فرمهای شرقی، امکان پذیر نبوده است. علاوه بر این، واضح است که واقعیت جمعی گروههای کاری که از افرادی از هر دو جنس و همهی سنین تشکیل شده است، تحت شرایط مناسب، ضرورتاً باید به منبعی برای توسعه انسانی تبدیل شود؛ با این وجود، این واقعیت، در شکل بیرحم و خودبهخود گسترشیابندهی سرمایهدارانهی آن، که در آن کارگران برای فرایند تولید موجودیت مییابند و نه فرایند تولید برای کارگران، منبعی تباهکننده برای فساد و بردگی است (تولید ارزش اضافی نسبی، سرمایه، بخش چهار).
با آنکه مارکس که بر الویت نقش مردان در مقاومت در برابر سیستم اقتصادی مسلط تاکید میکند، تا آنجا پیش نمیرود که از آن قاعدهای استاندارد ناظر بر برتری اخلاقی مردان پرولتر استنتاج کند. حتا گاهی مارکس به عکس این موضوع اشاره میکند. برای نمونه، مارکس به منظور تشریح «قانون عام انباشت سرمایهدارانه»، با مثالهای مشخص، بدترین لحظات بینوایی در انگلستان را مرور میکند، کشوری که بهعنوان یک نمونهی کلاسیک در بازار کار مطرح بوده است. در یک فصل طولانی از کتاب سرمایه که به پرولتاریای کشاورزی در شهرستانهای مختلف بریتانیا اختصاص دارد، نویسنده پیامدهای زیانبار کمبود موقت یا کمبود محلی نیروی کار را نشان میدهد. این کمبود نیروی کار فیزیکی، به جای آنکه به افزایش دستمزدها منجر شود، به استخدام اجباری زنان و کودکان انجامید. یکی از ثمرات این «دور باطل»، سیستم باندی بود، سیستمی از باندهای سیار که عمدتاً از 10 تا 40 یا 50 نفر تشکیل میشد که اغلبشان زنان، نوجوانان هر دو جنس و کودکان 6 تا 13 ساله بودند.
کشاورزان دریافتهاند که زنان تنها تحت هدایت مردان بهطور پیوسته و باثبات کار میکنند، اما این زنان و کودکان، پس از گماشته شدن به کار- آن گونه که فوریه نیز دریافته بود- متهورانه تمام نیروی زندگی خود را صرف میکنند، در حالی که کارگر مرد بالغ به اندازه کافی زرنگی به خرج میدهد که در نیروی کارش صرفهجویی کند (انباشت سرمایه، سرمایه، بخش هفتم).ادامه دارد
انگلس، که پیش از مارکس کمونیست بود، هنگامی که برای ارائهی اصول کمونیسم آماده میشد، با همراه جدید خود{مارکس} که او نیز آمادهی انجام کاری مشابه بود، به دیدگاههای مشترکی رسید. نظم اجتماعی کمونیسم چه تأثیری بر خانواده خواهد داشت؟ روابط بین دو جنس میبایست بدون دخالت از سوی اجتماع، به یک امر خصوصی ناب بدل شود. الغای مالکیت خصوصی، همچنین میباید ناپدید شدن دو پایهی ازدواج سنتی را به همراه داشته باشد: وابستگی زن به شوهر و وابستگی کودکان به والدین (چرا که پرورش کودکان میبایست یک عمل اشتراکی باشد.)
این پاسخی به فریاد اعتراض موعظهگران بیفرهنگ اخلاق علیه جامعه کمونیستی زنان نیز هست. اشتراکی بودن زنان رابطهای است کاملا متعلق به جامعهی بورژوایی و امروزه اساساً به شکل روسپیگری درک میشود. اما روسپیگری در مالکیت خصوصی ریشه دارد و همراه با سقوط آن، آن سرنگون میشود. بنابراین سازمان کمونیستی به جای ایجاد و ترویج اشتراک زنان، به آن پایان میدهد (اصول کمونیسم، MECW، مجلد 6).
این درونمایه در مانیفست حزب کمونیست بار دیگر مورد تاکید قرار گرفته است که در آن تأثیر فوریه و نقدش به خانوادهی بورژوایی، که اکنون به خانوادهی پرولتری تعمیم و گسترش یافته، قابل تشخیص است. خانوادهی کاملاً تکاملیافته، تنها برای بورژوازی وجود داشت، درحالیکه غیاب زندگی خانوادگی تنها پیامد ممکن در میان پرولتاریا و در روسپیگری عمومی بود. «خانوادهی بورژوایی با زوال همتای خود بهطور طبیعی زوال مییابد و هر دوی آنها با ناپدید شدن سرمایه از بین میروند» (مانیفست حزب کمونیست). لفاظیهای بورژوازی دربارهی خانواده، آموزش و پرورش و صمیمیت رابطهی والدین و کودک، تنفربرانگیزتر میشد هنگامی که صنعت بزرگ تمام پیوندهای خانوادگی را در میان پرولتاریا نابود و کودکان را به اسباب تجارت و ابزار کار بدل کرد. تفاوتهای جنسیتی و سنی همهی اهمیت اجتماعی خود را برای طبقهی کارگر از دست داد؛ تنها ابزار کار اهمیت داشت که هزینهاش بر حسب سن و جنس متفاوت بود.
مانیفست حزب کمونیست از تاکید بر تفاوت در شرایط مربوط به زنان و مردان شاغل در بنگاههای صنعتی مدرن اجتناب میکند و بر این اساس، برای هر دو جنس نقش بارزی در مبارزه برای بهبود شرایط کار و جنبش همگانی رهایی قایل میشود. این عدم تفکیک جنسیتی در پایان متن در فراخوان برای عمل مدون میشود: «کارگران تمام کشورها متحد شوید!»
اما به جای اثبات هرگونه پیروزی وحدت پرولتری، سال 1848 در بربریتی بیرحم، چشماندازی از شکست را نمایان ساخت. بازگشت مارکس و انگلس به آلمان آنان را از صحنهی رویدادهای انقلابی و ضدانقلابی در فرانسه دور ساخت، و تهییجهای سیاسی زنانی مانند پائولین رولاند اوژنی نیبویه، ژان دروین و دیگران و به ویژه جورج سند بازتابی در راینیشه تسایتونگ (1848-49) نیافت. در آلمان نیز با آنکه نشریات زنان و انجمنهای دموکراتیک زنان ایجاد شده بود، مشارکت آوانگارد زنان در جنبش سیاسی آلمان به همین شکل نادیده گرفته میشد.
مارکس همانند سالهای 1848-50 در فرانسه، در نگارش ارزیابیهای خود دربارهی مبارزات طبقاتی و درگیریهای حزبی به وضوح بر شخصیتهای مرد متمرکز شد. به مدت ده سال بهعنوان خبرنگار بزرگترین روزنامهی آمریکایی در لندن، مارکس به شرایط کار زنان تنها اندازهای توجه نشان داد که کار آنها، همانند کار کودکان، توسط یک برنامهی رسمی قوانین حمایتی مجاز دانسته شود. مارکس فرصت را غنیمت شمرد و به مورد زنی اشاره کرد که در خلال یکی ازجلسات افراد بیکار، علیه کار زنان در کارخانهها که به معنای نادیدهگرفتن کودکان و زیرپا گذاشتن وظایف خانگی است، اعتراض کرد: با یک دستمزد عادلانه برای کار روزانهی عادلانه، هر کارگر باید قادر باشد که همسر و فرزندانش را زنده نگه ندارد و غیره. زنان کارگر برای به برای به دست آوردن دستمزد منصفانه برای شوهرانشان دست به اعتصاب زدند: تصمیمی که به اتفاق آرا تصویب شد.
زنان و کودکان کارگر
تا زمان ایجاد انجمن بینالمللی کارگران در سال 1864، مارکس و انگلس تنها به شیوهی غیرمستقیم موضوع رهایی زنان را مورد بحث قرار دادند و از طریق مشاهده و ثبت عوارض جسمی و روحی شرایط کار زنان و کودکان در کارخانهها و صنایعی که قوانین کارخانهای را نقض میکردند، به این مسأله پرداختند.
گزارشهای بازرسان کارخانهها فراتر از همه چیز نشان داد که قوانینی که قرار بود حرص و طمع اربابان صنعتی را مهار کند، ریاکاری و دورغ تمامعیاری بیش نبود، چرا که جریمهای که برای تخلف از قوانین کار اعمال میشد، تنها بخش کوچکی از سود بود. بخشی از نیروی کار که شامل زنان و جوانان – و اغلب افراد زیر سن قانونی- میشد، دچار بیشترین حوادث ناشی از کار میشدند.
کار زنان و کودکان از جمله مسائل مورد بحث در اولین کنگرهی انجمن بینالمللی کارگران در سپتامبر 1866 در ژنو بود. مارکس و انگلس هیچکدام در این کنگره حضور نداشتند، اما پیش از آن «دستورالعملی برای نمایندگان شورای عمومی موقت» نوشته بودند که در آن در اصل 3 تحت عنوان «محدودیت زمان کار روزانه» این موضوع را مطرح کرده بودند. روز کاری هشت ساعت در روز تثبیت شده بود.
از میان افراد بزرگسالِ زن و مرد، تنها زنان موکداً از شبکاری و هر نوع کار مضر برای حساسیت این جنس، و یا قرار گرفتن بدن در معرض مواد سمی و سایر مواد زیانآور مستثنی شدند. منظور ما از بزرگسال همهی افرادیاند که به سن 18 سال رسیده و یا بالاتر از آن باشند. (اسناد بینالملل اول، مجلد 2).
در مادهی چهارم این «دستورالعمل» که به «کار کودکان و نوجوانان (هر دو جنس)» میپردازد، مارکس بهعنوان یکی از پیروان روبرت اوئن، خود را هوادار مشارکت کودکان بالای 9 سالِ هر دو جنس در «کار بزرگ تولید اجتماعی» معرفی میکند. اگرچه، از آن رو که صنعت مدرن این پیشرفت را به «واقعیتی تحت سرمایه بدل میکند، کژدیسه و شنیع میشود.» این مسألهی «وضعیت عقلایی جامعه» است که در آن هر کودک از سن نه سال به بالا باید به یک کارگر مولد تبدیل شود. این «دستورالعمل» مشخص میکند که کار روزانه نباید پس از آنکه کودکان آموزشهایشان را در مدراس ابتدایی سپری کردند، بیش از دو ساعت باشد.
ما در اینجا با ضروریترین پادزهر علیه گرایشهای سیستم اجتماعی سر و کار داریم که انسان کارگر را به ابزاری صرف برای انباشت سرمایه تنزل میدهد و والدین را به بردهداران، فروشندگان فرزندان خود، تبدیل میکند. باید از حقوق کودکان و نوجوانان پشتیبانی شود. آنها قادر نیستند برای خود دست به عمل بزنند. بنابراین این وظیفهی جامعه است که از طرف آنان وارد عمل شود (دستورالعمل).
آموزش و پرورش در ترکیب با کار مولد سه شکل به خود میگیرد: ذهنی، جسمی و فنآورانه. در دیدگاه مارکس، این ترکیب «طبقهی کارگر را به سطحی بسیار بالاتر از طبقهی متوسط و طبقهی فرادست ارتقا میدهد.» این ایده بار دیگر در کتاب «سرمایه» به کارگرفته شد و گسترش یافت. (1867؛ سرمایه: تحلیل انتقادی تولید سرمایهداری) اما در خلال نشست انجمن بینالمللی کارگران در سپتامبر 1866، برنامهی مارکس در خصوص کار زنان و کودکان، به موضوع بحث داغی بدل شد که منجر به صدور مصوبه زیر از سوی {همشهریان} شماله، فرایبورگ، پراشون و کاملینا شد:
بر اساس ملاکهای جسمی و روحی و اخلاقی، کار زنان و کودکان در کارخانهها باید قویاً بهمثابهی یکی از علل اصلی انحطاط نوع بشر و بهعنوان یکی از قویترین ابزارهای محرک اخلاقزدایی به وسیلهی کاستهای سرمایهدارانه محکوم شود (مجموعه آثار مارکس و انگلس، MEGA، I/20)
نویسندگان این مصوبه اضافه میکنند که زنان «نباید به کار سخت مجبور شوند؛ جای آنها کانون گرم خانواده است؛ آنها مربیان طبیعی کودکان هستند. تنها آنان میتوانند فرزندانشان را برای یک زندگی مدنی و آزاد آماده کنند. »
کتاب سرمایه نظریهای انتقادی دربارهی اقتصاد سرمایهداری و همزمان سوگنامهای برای قربانیان کارگر هر دو جنس است. همانند انگلس در سال 1845، مارکس هم به مستندات ارائه شده توسط بارزسان کارخانه رجوع میکند. مفهوم رهایی انسان در اینجا در مجموعهای بلندبالا از اعلام جرم علیه «سرمایه«ی تشخصیافته، صاحب پول و یا ابزار تولید و خریدار نیروی کار مردان و زنان، دختران جوان و افراد زیر سن قانونی، مطرح میشود. «پیش از این، کارگر مرد که اسماً عنوان عاملِ آزاد را یدک میکشد، نیروی کار خود را میفروخت؛ اینک او همسر و فرزندانش را به فروش میرساند و تبدیل به یک دلال برده شده است» (سرمایه). تا آنجا که به مسألهی رهایی زنان مربوط است، هنگامی که نیروی کار زنان اهمیت مییافت، ابتکار عمل در اختیار کارگران مرد قرار داشت که موفق شده بودند با بهکارگیری اجباری زنان و کودکان در کارخانههای انگلستان کار خود را کاهش دهند. از سوی دیگر گزارشهای بازرسان کارخانهها عملکرد والدین کارگر را مورد انتقاد قرار میداد که فرزندانشان را معامله میکردند.
با توجه به قوانین کارخانهها در انگلستان، مارکس دخالت این قوانین در حقوق اربابمنشانهی سرمایه را مورد توجه قرار داد، در مورد کار خانگی، هر نوع مقررات و تعدیلی، تعرض مستقیم به اقتدار والدین تلقی میشد. با این حال حقایق عریان نشان میدادند که با زوال پایههای اقتصادیِ شکلِ قدیمیِ خانواده و کار خانوادگی، صنعت بزرگ روابط خانوادگی پیشین را همزمان وارونه میکرد. «حقوق کودکان میبایست به شکل علنی ترویج شود» (تولید ارزش اضافی نسبی، سرمایه، بخش چهارم). شیوهی استثمار سرمایهدارانه منجر به انحطاط اقتدار والدین شده است. با این حال، انحلال قیدوبندهای شکل پیشین خانواده در نظام سرمایهداری به شکل نفرتانگیزی نمایان میشود، صنعت بزرگ به مدد نقش تعیینکنندهای که به زنان، افراد جوان و کودکان در بیرون از محیط خانه و در فرایند تولید سازمانیافتهی اجتماعی اعطا میکند، پایههای اقتصادی شکل فراتری از خانواده و روابط بین دو جنس را خلق میکند.
با این وجود، این سوءاستفاده از قدرت والدین نیست که استثمار سرمایهدارانه از کار کودکان را، مستقیم یا غیرمستقیم، ایجاد میکند؛ بلکه برعکس، این شیوهی استثمار سرمایهدارانه است که با از بین بردن پایههای اقتدار والدین، کاربست آن را به سوءاستفادهی شرورانه از قدرت تغییر میدهد. بنابراین انحطاط بندهای قدیمی خانواده تحت سیستم سرمایهداری هرچقدر هم وحشتناک و منزجرکننده به نظر برسد، صنعت مدرن، با اختصاص بخش مهمی از فرایند تولید زنان، افراد جوان و کودکان هر دو جنس به بیرون از محیط خانگی، پایههای اقتصادی جدیدی برای شکل بالاتری از خانواده و روابط بین دو جنس خلق میکند. حفظ فرم ژرمنتبار– مسیحی خانواده بهعنوان فرم مسلط و نهایی، تلاش عبثی است، همانگونه که این امر در سیر تحول تاریخی در مورد فرمهای خانوادهی روم و یونان باستان یا فرمهای شرقی، امکان پذیر نبوده است. علاوه بر این، واضح است که واقعیت جمعی گروههای کاری که از افرادی از هر دو جنس و همهی سنین تشکیل شده است، تحت شرایط مناسب، ضرورتاً باید به منبعی برای توسعه انسانی تبدیل شود؛ با این وجود، این واقعیت، در شکل بیرحم و خودبهخود گسترشیابندهی سرمایهدارانهی آن، که در آن کارگران برای فرایند تولید موجودیت مییابند و نه فرایند تولید برای کارگران، منبعی تباهکننده برای فساد و بردگی است (تولید ارزش اضافی نسبی، سرمایه، بخش چهار).
با آنکه مارکس که بر الویت نقش مردان در مقاومت در برابر سیستم اقتصادی مسلط تاکید میکند، تا آنجا پیش نمیرود که از آن قاعدهای استاندارد ناظر بر برتری اخلاقی مردان پرولتر استنتاج کند. حتا گاهی مارکس به عکس این موضوع اشاره میکند. برای نمونه، مارکس به منظور تشریح «قانون عام انباشت سرمایهدارانه»، با مثالهای مشخص، بدترین لحظات بینوایی در انگلستان را مرور میکند، کشوری که بهعنوان یک نمونهی کلاسیک در بازار کار مطرح بوده است. در یک فصل طولانی از کتاب سرمایه که به پرولتاریای کشاورزی در شهرستانهای مختلف بریتانیا اختصاص دارد، نویسنده پیامدهای زیانبار کمبود موقت یا کمبود محلی نیروی کار را نشان میدهد. این کمبود نیروی کار فیزیکی، به جای آنکه به افزایش دستمزدها منجر شود، به استخدام اجباری زنان و کودکان انجامید. یکی از ثمرات این «دور باطل»، سیستم باندی بود، سیستمی از باندهای سیار که عمدتاً از 10 تا 40 یا 50 نفر تشکیل میشد که اغلبشان زنان، نوجوانان هر دو جنس و کودکان 6 تا 13 ساله بودند.
کشاورزان دریافتهاند که زنان تنها تحت هدایت مردان بهطور پیوسته و باثبات کار میکنند، اما این زنان و کودکان، پس از گماشته شدن به کار- آن گونه که فوریه نیز دریافته بود- متهورانه تمام نیروی زندگی خود را صرف میکنند، در حالی که کارگر مرد بالغ به اندازه کافی زرنگی به خرج میدهد که در نیروی کارش صرفهجویی کند (انباشت سرمایه، سرمایه، بخش هفتم).ادامه دارد
https://plus.google.com/u/0/112610024058402079714/posts
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com |
No comments:
Post a Comment