درتاریخ فلسفۀ غرب،فلسفۀ تن یافتگی نسبتانوپیداست. دربخش اعظم تاریخ فلسفه،تن به عنوان ابژه ای بیولوژیک
درمیان دیگر ابژه های بیولوژیک، به عنوان بخشی ازیک ذات بیولوژیک که توانایی های عقلی انسان او را از آن جدا می کند و همچنین به عنوان وسیله ای نیازمند نظارت و منشاءی برای ایجاد ناآرامی و نیازمند کنترل، تصویرشده است. اشکال این دیدگاه از منظر فمینیست ها این بوده که تمایز بین تن و فکر با تمایز بین زن و مرد، همبستگی و ترادف می یابد؛ زن چنان درحیات تنی خود گرفتار انگاشته می شود که امکان دستیابی به عقلانیت برای او زیرسئوال می رود. «زنان، درمقایسه با مردان، به ترتیبی بیشترتنی، بیشترجسمانی، بیشترطبیعی هستند.1اسیردام جسمانیت بودن به تنهای تحت استعمار و طبقات اجتماعی فرودست هم اطلاق می شود.2,3. به چالش کشیدن چنین فرضیاتی نیاز به رودررویی فمینیست ها با مفهوم جسمانیت داشت تا ازاین راه دربارۀ ساختارهای تمایزجنسی روشنگری شده وبا آنها مقابله شود.
دربسط چارچوب های فلسفی برای روشنگری درمورد تمایزجنسی، فیلسوف های فمینیست روایاتی درمورد ارتباط فردیت، جسمانیت و هویت به دست داده اند که قابل اطلاق به دیگر وجوه حیات جسمانی ما نیز هستند. همان طور که مارگریت شیلدریک و ژانت پرایس می گویند «آن چه که لازم بود و درطول سالیان به دست آمد تئوری ای درمورد تن یافتگی بود که نه تنها درمورد تمایزجنسی بلکه در مورد تفاوت نژادی، طبقاتی و تفاوت به خاطر ناتوانی جسمی، یعنی به طور خلاصه درمورد همۀ وجوه مادی مشخص تن، مفاهیمی به دست دهد4. ازاین مقال،درحال حاضر، فیلسوف های فمینیست درگیر مباحثاتی فعال با تئوریسین های نقد نژادی (ال کاف، گیل من، گودینگ-ویلیامز)، تئوریسین های نقد ناتوانی جسمی (این هارا، گارلند تامپسون، تاماث، وِندال) و تئوریسین هایی که به سلامت، بیماری و سالخوردن توجه خاص دارند (میرز، توومبز) هستند. درپروسۀ مقاومت دغدغه های فیلسوف های فمینیست دربرابر فروکاهش طبیعی شده ی تن یافتگی، درگیر شدن با فلسفۀ بیولوژی را ضروری کرده است. و این درحالی است که به شرایط مشخص مادی صورت های گوناگون تن یافتگی ما [زنان] احترام گذاشته شده است (بلیر، فاوستو-استرلینگ، بیرک).
پس زمینۀ تاریخی
تعجب آورنیست که فمینیست های اولیه باشک و تردید به تن یافتگی نگاه می کردند و در مقابله آن برتوانایی عقلی ذهن زن تاکید داشتند. همانطور که فرانسوا پولین دلابار در سال 1673 مدعی شد: ذهن آدم جنسیت ندارد. برای بعضی ازفمینیست های اولیه این به معنای صحه گذاری بردوگانگی تن و ذهن بود. ویژگی های تن به عنوان ویژگی های علیت ناپذیر شخص تلقی می شدند و به توانایی های عقل منطقی توجه بیشتری می شد. برای این فمینیست ها و همینطور برای بعضی فمینیست های موخر، ضروری بود که هرگونه رابطه جبرباورانه بین خصوصیت های تنانی، توانایی ذهنی و نقش های اجتماعی شکسته شود. آنها عمدتا بر این باور پا می فشردند که خرد یک توانائی همگانی انسانی مستقل از تفاوت های تنانی است (وولستون کرافت، میل، تیلورمیل). برای فمینست های اولیه ای چون وولستون کرفت درقرن هیجدم و تیلورمیل درقرن نوزدهم میلادی، دلایل دیگری هم برای داشتن برداشت شکاکانه ای از تن زن وجود داشت. آنها به عنوان زنان طبقۀ متوسط درچارچوبی زندگی می کردند که در آن تن زن کالائی بود که باید حفظ و نگهداری می شد تا با استفاده از آن مردان به ازدواج جلب شده و از این راه امکان زندگی بهتری برای زنان فراهم می شد.
بنابراین توجه زنان به بدن خودشان، شکل عرضۀ آن به عنوان وسیلۀ ای برای ارزشیابی شدن به وسیلۀ دیگران را به خود می یافت. مسائلی که دراین رابطه توجه ولستون کرفت را به خود جلب کرد تا به امروز هم درتفکرات و کارفمینیست ها انعکاس دارد. همانطور که بوردو (1993) 5 توجه کرده نوشتۀ ولستون کرفت درسال 1792 تحت عنوان «بازستانی حقوق زنان»6 نمونۀ روشنی است از نگاهداشت زیبایی فردی: شکوه و جلال زن! نمونه ای ازدیسیپلین کردن بدن زن، به آن معنا که ما بعد از فوکو [فیلسوف فرانسوی 1926-1984] آن را می فهمیم. «دست و پای زنان درشرایطی بدتر ازشرایط زنان چینی بسته می شود [اشاره به رسوم سنتی بستن پاهای زنان، برای جلوگیری ازرشد آن، که درچین اجرا می شد است] ، زندگی ساکنی که آنها محکوم به آن هستند ماهیچه ها را ضعیف می کند در حالی که پسرها درفضای باز جست و خیز می کنند… ایده های ساختگی از زیبایی و توصیف های قلابی از حساس بودن ازسالهای آغازین زندگی با انگیزه ها و محرک های زن درهم آمیخته اند»6. تن زن همچنین منشا آسیب پذیری بود. ذهن جان استوارت میل و هریت تیلور میل به اینکه چگونه درمعرض خطر بیمارشدن قرارداشتن توانایی آنها برای خلق کارفلسفی را محدود می کرد و سایۀ مرگی زود رس را برنقشه های آنها برای زندگی می انداخت مشغول بود. گذشته ازآن هر جور بزرگداشت تن بعنوان منشا لذت با ریسک حامله شدن همراه بود.
تعجب آورنیست که فمینیست های اولیه باشک و تردید به تن یافتگی نگاه می کردند و در مقابله آن برتوانایی عقلی ذهن زن تاکید داشتند. همانطور که فرانسوا پولین دلابار در سال 1673 مدعی شد: ذهن آدم جنسیت ندارد. برای بعضی ازفمینیست های اولیه این به معنای صحه گذاری بردوگانگی تن و ذهن بود. ویژگی های تن به عنوان ویژگی های علیت ناپذیر شخص تلقی می شدند و به توانایی های عقل منطقی توجه بیشتری می شد. برای این فمینیست ها و همینطور برای بعضی فمینیست های موخر، ضروری بود که هرگونه رابطه جبرباورانه بین خصوصیت های تنانی، توانایی ذهنی و نقش های اجتماعی شکسته شود. آنها عمدتا بر این باور پا می فشردند که خرد یک توانائی همگانی انسانی مستقل از تفاوت های تنانی است (وولستون کرافت، میل، تیلورمیل). برای فمینست های اولیه ای چون وولستون کرفت درقرن هیجدم و تیلورمیل درقرن نوزدهم میلادی، دلایل دیگری هم برای داشتن برداشت شکاکانه ای از تن زن وجود داشت. آنها به عنوان زنان طبقۀ متوسط درچارچوبی زندگی می کردند که در آن تن زن کالائی بود که باید حفظ و نگهداری می شد تا با استفاده از آن مردان به ازدواج جلب شده و از این راه امکان زندگی بهتری برای زنان فراهم می شد.
بنابراین توجه زنان به بدن خودشان، شکل عرضۀ آن به عنوان وسیلۀ ای برای ارزشیابی شدن به وسیلۀ دیگران را به خود می یافت. مسائلی که دراین رابطه توجه ولستون کرفت را به خود جلب کرد تا به امروز هم درتفکرات و کارفمینیست ها انعکاس دارد. همانطور که بوردو (1993) 5 توجه کرده نوشتۀ ولستون کرفت درسال 1792 تحت عنوان «بازستانی حقوق زنان»6 نمونۀ روشنی است از نگاهداشت زیبایی فردی: شکوه و جلال زن! نمونه ای ازدیسیپلین کردن بدن زن، به آن معنا که ما بعد از فوکو [فیلسوف فرانسوی 1926-1984] آن را می فهمیم. «دست و پای زنان درشرایطی بدتر ازشرایط زنان چینی بسته می شود [اشاره به رسوم سنتی بستن پاهای زنان، برای جلوگیری ازرشد آن، که درچین اجرا می شد است] ، زندگی ساکنی که آنها محکوم به آن هستند ماهیچه ها را ضعیف می کند در حالی که پسرها درفضای باز جست و خیز می کنند… ایده های ساختگی از زیبایی و توصیف های قلابی از حساس بودن ازسالهای آغازین زندگی با انگیزه ها و محرک های زن درهم آمیخته اند»6. تن زن همچنین منشا آسیب پذیری بود. ذهن جان استوارت میل و هریت تیلور میل به اینکه چگونه درمعرض خطر بیمارشدن قرارداشتن توانایی آنها برای خلق کارفلسفی را محدود می کرد و سایۀ مرگی زود رس را برنقشه های آنها برای زندگی می انداخت مشغول بود. گذشته ازآن هر جور بزرگداشت تن بعنوان منشا لذت با ریسک حامله شدن همراه بود.
«اهمیت تن» درفمینیسم انگلیسی قرن نوزدهم میلادی از راه مبارزه با قانون امراض واگیردار، به رهبری ژوزفین باتلر، برجسته شد 7. این قانون مجوزی برای معاینه پزشکی اجباری زنان برای جلوگیری ازشیوع امراض مقاربتی بود. باتلر ایده های حقوق فرد، که درفلسفۀ سیاسی لیبرال مرکزیت داشتند، را به حق افراد بر تن خود گسترش داد. کمپین ژوزفین باتلر معاینۀ اجباری زنان را حمله به حقوق فردی آنان می دانست. از منظر این کمپین، زنان قربانیان مردان بودند و معاینۀ اجباری مترادف با تصرف پزشکی بدن زن بود. در این کمپین می توان شروع مباحثاتی که بعدا در مبارزه برعلیه تجاوز و خشونت جنسی، مبارزه برای دستیابی به امکانات برای جلوگیری ازحاملگی و سقط جنین و مبازرات فمینیستی برای سلامت ازآنها استفاده شد را پیدا کرد. تمامی این مبارزات برحق زنان برای کنترل آنی که برای بدنشان اتفاق می افتد تاکید داشتند. عمیق ترین نمونۀ این عدم وجود کنترل [بربدن زن به وسیلۀ خود او] به مورد بدن زنان برده اطلاق دارد. دراین نمونه بدن زن عملا ملک خصوصی دیگریست و به شیوه ای اداره می شود که با تفکرات به زبان آورده شده بوسیلۀ ولستون کرفت در تناقضی عمیق قرار دارد. «گرده و عضلات او… ناگزیر به کاردرمزرعه… شبیه به مردان می شود. دستان اومحکوم به نگهداری از و تغذیۀ مرد سفید پوست و خانوادۀ اوست… از واژن او برای لذت جنسی استفاده می شود…رحم او…جای سرمایه گذاری است… فرزند او دربازار برده داری ارزش اضافه تولید می کند 8.
دراوایل قرن بیستم مبارزه برای حق رای درمبازرات فمینیستی درغرب جنبۀ غالب پیدا کرد. بیانیۀ «گردهمایی آبشار سنه کا» اسمی ازتن نمی برد، ولی سخنرانی مشهور سوجورنر تروث در گردهمائی زنان اوهایو توجه را به تن، به عنوان سمبل تفاوت نژادی و طبقاتی دردرون جنبش فمینیستی، جلب کرد. «من به اندازۀ هرمردی ماهیچه و عضله دارم و می توانم به اندازۀ هر مردی کارکنم. من زمین شخم زده ام و کاشته ام و برداشته ام و هیچ مردی نمی تواند ازمن جلو بزند. من زن نیستم؟ من می توانم به اندازۀ هر مردی کاربکنم و غذا بخورم -وقتی پیدا بشود- و تحمل ضربۀ شلاق را هم دارم! من زن نیستم؟9 ازاین گذشته می شود درنوشته های الیزابت کدی ستانتون این دریافت را که چگونه از نشانه های تن برای اشاعۀ ستم نژادی و جنسی استفاده می شود، یافت. «پیش داوری برعلیه رنگ پوست، که ما در مورد آن اینقدر می شنویم، ازپیش داوری برعلیه جنسیت قوی تر نیست. منشا این دو پیش داوری یک انگیزه است و شکل بروزشان نیز یکیست. رنگ سیاهِ پوست و جنسیت زن هر دو شواهدی بدیهی هستند براینکه [این دوویژگی] قراراست تحت کنترل و اختیار مرد سفید پوست انگلوساکسون باشند»10.
بعد ازجنگ جهانی اول و بدست آوردن حق رای، زنان به مبارزه حول محور برابری جنسی و حق اعمال کنترل بر تن خود ادامه دادند و مسئلۀ تولید مثل در فلسفۀ سیاسی نیروهای چپ و راست اولویت پیدا کرد. ازجانب جبهۀ سیاسی راست، به دنبال ازدست رفتن وسیع نیرویِ انسانی درجنگ، مادرشدن/بودن مسئلۀ دولت و وظیفه ای عمومی شد. گذشته از این دغدغه درمورد بهبود و اصالت نژادی تمایلات برای کنترل تولید مثلِ گروه هایی خاص ازجامعه را دامن زد. درهمین دوره، در درون گروه های فمینیستی،» انجمن رفرم درسقط جنین» شکل گرفت که نظرات گروه های قدیم و جدید فمینیستی برای حق تصمیم هر زن درمورد اتفاقی که برای بدن او می افتد را بازتاب می داد. ولی دوگانگی ای نانموده هنوز برجا بود. بدن به عنوان چیزی که «خود» صاحب آن بود، و بدین ترتیب از خود جدا بود، دیده می شد. این «خود» بر «بدن» حق و حقوقی نداشت.
ادامه دارد
منبع: آوای زن
منبع: آوای زن
https://plus.google.com/u/0/112610024058402079714/posts
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com |
No comments:
Post a Comment