درموردبوطیقای شعرزنانه وکارکردهای ادبی او
باران سجادی در ایران متولد شده و دوران کودکی و نوجوانیاش را در کشورایران سپری کرده است
و حالا بیشتر از ۱۳ سال میشود که در کانادا مهاجر است. به این حساب او تمام عمرش را در مهاجرت به سر برده است، ولی تعهد و تلاشش برای آبادی و آرامی کشورش حتا بیشتر از یک عده کسانی است که از این خاک، نان به استحقاق میخورند و هوای مجانی تنفس میکنند. باران، برای اولین بار در ۲۰۱۳ برای رونمایی اولین مجموعه شعرش- سنگباران- به افغانستان آمده است. او دور از وطن با شعرهایش زندگی میکند و شعر برای او یگانه پنجرهای است که میتواند رابطه او را با زندگی قایم نگهدارد.
باران، شاعر سپید سراست و از او تا حالا دو مجموعه شعر به نامهای «سنگباران» و «پریود» منتشر شده است. نگاه و روش باران در شعر بهگونهای است که قبول و تحمل آفریدههای او برای بسیاری از شاعرانی که رعایت قاعدهها را در شعر اصل میپندارند دشوار بوده است. همین رویکرد سبب شده است که شعرهای او با نقدهای تندی مقابل شود. ولی هیچ یک از این نقدها نتوانست باران را از راهی که در پیش گرفته باز دارد. او همچنان با درد و اشتیاق قلم میزند و به قول خودش، به این وسیله دل و دنیایش را از بار اندوه و دلتنگی تخلیه میکند. ۸صبح در این شماره گفتگویی را با این شاعر دور از وطن انجام داده است و ما در این گفتگو ناپرسیدهترین سوالها را از او پاسخ گرفتهایم، که تا حالا با هیچ رسانهای در میان نگذاشته است.
باران، شاعر سپید سراست و از او تا حالا دو مجموعه شعر به نامهای «سنگباران» و «پریود» منتشر شده است. نگاه و روش باران در شعر بهگونهای است که قبول و تحمل آفریدههای او برای بسیاری از شاعرانی که رعایت قاعدهها را در شعر اصل میپندارند دشوار بوده است. همین رویکرد سبب شده است که شعرهای او با نقدهای تندی مقابل شود. ولی هیچ یک از این نقدها نتوانست باران را از راهی که در پیش گرفته باز دارد. او همچنان با درد و اشتیاق قلم میزند و به قول خودش، به این وسیله دل و دنیایش را از بار اندوه و دلتنگی تخلیه میکند. ۸صبح در این شماره گفتگویی را با این شاعر دور از وطن انجام داده است و ما در این گفتگو ناپرسیدهترین سوالها را از او پاسخ گرفتهایم، که تا حالا با هیچ رسانهای در میان نگذاشته است.
۸صبح: چرا باران سجادی باید شاعر باشد؟
باران: در ارتکاب قطعی متن و شعر کاملا بیتقصیرم. نه من و نه هیچ باران دیگری تا اکنون تصمیم نگرفته است که شاعر باشد و این غم سرطانزا را به جان بخرد. من فکر میکنم این واژههااند که مرتکب قتل شاعر میشوند و این واژههای نابهکار چنان میریزند که دل یک زن فرو میریزد تا شعر ایجاد شود و گاهی شاعر نمیفهمد که که بر دیوار سینهاش چه نوشته است: «ای لعنتی! تو از یادم نمیروی/ وقتی که حتی بند کفشهای کتانی جدیدم را میبندم/ تو ایستادهای کنار دستم»
۸صبح: دوست داری که زنده باشی تا بسرایی، یا میسرایی که زنده بمانی؟
باران: به این سوال که نگاه کردم خندهام گرفت، انگار مطرحکنندهی سوال میداند که زندگی باران سجادی به تخلیهگاه و ناگاه و ناآگاه شعر وابسته است (ناآگاه به قول مولانا یعنی بیخودی و حیرانی). شعر که همیشه بیاجازه میآید، در نمیزند و شعری که بیرحمانه بخواهد بیاید در جهان من عفونتش را بریزد و بپاشد و باز برود، این وقت است که مرا از جهان واقعی و اطرافم به شدت دور میکند و گاهی در زمان وقوع حادثهای شعر، من به راستی نمیفهمم چرا چشمهایم میسوزد. میشود گفت، شعر مرا انتخاب کرده است که فرو بریزم و یا شاید هم دوباره به کوما بروم اگر نتوانم شعری را با دستهایم به دنیا هدیه کنم! نمیدانم، هر چه هست اگر زندگیای دوباره دارم بهخاطر همین قلم زدنهاست ورنه من سالها پیش مرده بودم.
۸صبح: در شعر، تنانهگی فروغ را دوست میدارید یا نگاه زنانه سیمین را، باران دنبال کدام یکی است؟
باران: با تمام آشنایی نزدیکی که از باران و شعرش دارم، میتوانم اعتراف کنم که او یک زن است و به زن بودنش ایمان آورده است و به این ایمان بها میگذارد. در جامعهای مثل افغانستان که زنستیزی و انتحار نشانههای شناخت اوست، باران سجادی بیهیچ واهمهای ادعا میکند که زن بهانهی آفرینش و تاج خلقت خدایی است که بر سر بود و نبودش جنجالهاست. شعر زنانهی من سرشار از تنانهگیهایی است که باید باشد. همانگونه که تن و زن یک جورهایی با هم قافیهاند برای شعر من ارزش دو روی یک سکه را دارد. با همین دو قافیه است که شعر زنانه وزن مییابد. بهنظر من شعر زنانه که تنانهگی نداشته باشد نشاندهندهی این است که عمدی در کار است و شاعر به ملاحظه فرهنگ و باورهای سنتی جامعه ناگزیر به خود سانسوری شده است.
من در متنهایم جانب احتیاط عقلانی را رعایت نمیکنم، بیپروایی- از هرچه باشد- در نوشتن یکی از خصیصههای من است. من در متن خالی و بیپروا و از تمام پیش زمینههای باز دارنده رها میشوم، آنچنان که از «دردهای پریود» و «همهی لبهایم را به تو دادم» در شعرهایم دریغ نمیکنم. من از شیشه و تخت خوابی که همیشه از او خالی است، تا جنگل تاریک و سیگنالهای اینترنتی و خندههای خنثی! من در شعرهایم، در پارک جنگل نزدیک خانهام به قتل رسیدهام، من از لباس لیمویی رنگ و رژ لب سرخ…، آه این باران سجادی چقدر هذیان میبافد! خلاصه اینکه شعر زنانه از نگاه من بیجلوه تنانهگی سکهی یک روی است که نمیتواند در قلمرو ادبیات به نام زن رواج بیابد.
من در متنهایم جانب احتیاط عقلانی را رعایت نمیکنم، بیپروایی- از هرچه باشد- در نوشتن یکی از خصیصههای من است. من در متن خالی و بیپروا و از تمام پیش زمینههای باز دارنده رها میشوم، آنچنان که از «دردهای پریود» و «همهی لبهایم را به تو دادم» در شعرهایم دریغ نمیکنم. من از شیشه و تخت خوابی که همیشه از او خالی است، تا جنگل تاریک و سیگنالهای اینترنتی و خندههای خنثی! من در شعرهایم، در پارک جنگل نزدیک خانهام به قتل رسیدهام، من از لباس لیمویی رنگ و رژ لب سرخ…، آه این باران سجادی چقدر هذیان میبافد! خلاصه اینکه شعر زنانه از نگاه من بیجلوه تنانهگی سکهی یک روی است که نمیتواند در قلمرو ادبیات به نام زن رواج بیابد.
۸صبح: زنان شاعر کشور ما بیشترشان به آدمهای افتاده در چاه میمانند. که ضجه و فریاد میکنند، فریادی که واژه را مبهم میکند. گاهی این صداها رسا و کرکننده است ولی آدم نمیفهمد که چی میگویند. گاهی هم این صداها در دل چاه خاموش میشود تنها میتوانی بفهمی که کسی دارد غرق میشود، ولی شعرهای شما مثل این است که زنی در میان دشت پهناوری ایستاده و فریاد میزند. روح شاعر و روح کلامش در این فریاد، گاه برهنه است، گاهی این فریادهای زنانه، شعر را مانند پوستی از بدنش بر میکند تا سبکتر پرواز کند. چه چیزی سبب میشود تا میان باران و دیگران این تفاوت وجود داشته باشد؟
باران: فریادهایهای زن افتاده در چاه را را دوست دارم، سرنوشت جمعی ما چنین است و من بیصبرانه میخواهم صدای این نالهها بلند شود، چه از ته چاهی، چه از دل دشتی بیانتها! کاش این لیلیهای خاموش افغانستانی حرف بزنند. حالا وضعیت ما طوری است که باید حرف بزنیم، اینکه از کجا حرف میزنیم مهم نیست. مهم نیست که زمینه حرف ما چه باید باشد. مهم این است که باید حرف بزنیم تا این نماد زیبایی به سنگ مبدل نشود! من در مورد این تفاوت چیزی نمیدانم و تنها میتوانم در مورد خودم بنویسم. از گستاخی و نترسیدنهایم، از فرهنگ و خانوادهی محترم و معروفی که به آن تعلق دارم و از نهراسیدنم از اینکه بنویسم، از آنچه که بر من گذشته و میرود و خواهد رفت! آری من در بیان احساسات درونیام فراموش میکنم که از افغانستان هستم و باید یادم باشد که که در کشور من انسانها دو طبقه میشوند یا مرد هستند و یا پسر، طبقه من در آن فرهنگ جمعی عاجزه و سیاه سر است! آری من همیشه یادم میرفت که زن بودن در افغانستان چه بهای سنگینی دارد. من باید یاد بگیرم که چگونه در افغانستان زندگی کنم! اگر باران روزی باشندهی خاک کابل شود میتواند به راحتی از احساسات زنانهاش بنویسد؟ این سوالی است که برای یافتن پاسخ آن باید به کابل بیایم و زندگی کنم.
۸صبح: به نظر باران، در شعر برهنه حرف زدن خوب است یا خود را برهنه کردن؟
باران: یکی از ویژگیهای من همین برهنگی روانی و روحی زنی ست که در درون من زندگی میکند در نوشتن هرگز به خود سخت نگرفتهام و از خودسانسوری بیزار استم اما با توجه به جامعهای که داریم من بسیاری از نوشتههایم را نشر نکردهام البته شاید روزی مجموعهی غیرقابل انتشارم را به خوانندههای شعرم تقدیم کنم.
من برهنه مینویسم، اما زیبایی و تنانگی زن را مانند بازیگران فلمهای پورن قربانی برهنگی نمیکنم! آری من فکر میکنم باران به شدت برهنه است، صداقت واقعی در برهنه حرف زدن است، تن زن یک حقیقت است که نمیشود آنرا در چادری پنهان کرد. شاعران مذکر در طول تاریخ از آن بسیار سخن گفتهاند. حالا اگر زنان با زبان همین تن به سخن میآیند چه اشکال دارد. مشکلی در بیان تنانگی ما وجود ندارد، مشکل در چشمهای ناشستهای است که به این شعرها مانند یک فلم پورن نگاه میکنند. اما خوب یک حسی به من میگوید:
«به وحشت برهنگیات سوگند/ تو نانی را که هی میخوری و اجاره میدهیم این همه تن را / و اجاره پایین تنه زنها در تمام عمر چقدر خواهد بود؟ / تو قلبت را به که خواهی سپرد/ تا نوازش کند تشنج سینههای سفت سپیدت را/ وقتی مردی از آخرین کام تریاک و وحشت نان بر نمیگردد/ تو مادری که همیشه زن بودی/ مرا به وحشت زنانگیات قسم/ دستهایی که تو را تشییع میکردند/ و حجم قرص نانی که اندازه همه گرسنگیهای تاریخ تو شد/ وقتی مسیر نگاههایت کنار پرده مشبک، برقعهای آبی رنگ، از پستانهای محروم تو تاریخ خون میخورد/ و بهشت که همیشه زیر پاهای تو اتفاق سادهای نخواهد بود.»
من در شعرهایم برهنه فریاد کشیدهام، اما از اعضا و جوارح یک زن بهعنوان ابزار؛ کار نکشیدهام.
من برهنه مینویسم، اما زیبایی و تنانگی زن را مانند بازیگران فلمهای پورن قربانی برهنگی نمیکنم! آری من فکر میکنم باران به شدت برهنه است، صداقت واقعی در برهنه حرف زدن است، تن زن یک حقیقت است که نمیشود آنرا در چادری پنهان کرد. شاعران مذکر در طول تاریخ از آن بسیار سخن گفتهاند. حالا اگر زنان با زبان همین تن به سخن میآیند چه اشکال دارد. مشکلی در بیان تنانگی ما وجود ندارد، مشکل در چشمهای ناشستهای است که به این شعرها مانند یک فلم پورن نگاه میکنند. اما خوب یک حسی به من میگوید:
«به وحشت برهنگیات سوگند/ تو نانی را که هی میخوری و اجاره میدهیم این همه تن را / و اجاره پایین تنه زنها در تمام عمر چقدر خواهد بود؟ / تو قلبت را به که خواهی سپرد/ تا نوازش کند تشنج سینههای سفت سپیدت را/ وقتی مردی از آخرین کام تریاک و وحشت نان بر نمیگردد/ تو مادری که همیشه زن بودی/ مرا به وحشت زنانگیات قسم/ دستهایی که تو را تشییع میکردند/ و حجم قرص نانی که اندازه همه گرسنگیهای تاریخ تو شد/ وقتی مسیر نگاههایت کنار پرده مشبک، برقعهای آبی رنگ، از پستانهای محروم تو تاریخ خون میخورد/ و بهشت که همیشه زیر پاهای تو اتفاق سادهای نخواهد بود.»
من در شعرهایم برهنه فریاد کشیدهام، اما از اعضا و جوارح یک زن بهعنوان ابزار؛ کار نکشیدهام.
۸صبح: زندگی زنان شاعر بهویژه زنانی که خلاف جریان آب به شنا پرداختهاند، در زبان پارسی از رابعه تا فروغ با مرگهای مبهم و جانسوزی که بیشتر شباهت به قتل دارد همراه بوده است. نظر باران سجادی بهعنوان شاعری که سر مخالفت با بسیاری از سنتهای حاکم جامعه ما دارد، در این مورد چی است؟
باران: این سوال اگر حذف شود بهتر است. من پاسخی ندارم، چون تصمیم ندارم بهخاطر زن بودنم بمیرم یا اجازه دهم مرا بکشند
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com |
No comments:
Post a Comment