اوراپسرهفت یاهشت سالهای راهنمایی میکرد.آهسته آهسته به من نزدیک شدودرست درکنارم روی یکی ازچوکیهای چوبی درپارک عدالت دانشگاه کابل به آرامی نشست.
در نخست شاید حضورم را حس نکرده بود، ولی همین که برایش سلام دادم و بهخاطر اینکه مزاحمم نشده باشد، معذرت خواست. بهگفته خودش او هر بار چانس نمیآورد که در رفتوآمد به دانشگاه فردی او را رهنمایی کند.
او نه تنها محصل سال اول در دانشکده ژورنالیزم دانشگاه کابل میباشد، بلکه محصل سال چهارم حقوق در رشته قضا و سارنوالی در دانشگاه خصوصی آریانا نیز میباشد.
او که از نابینایی رنج میبرد، نامش بیبیزینب رسولی است و یکی از قربانیان جنگ در دهه هفتاد میباشد.
زینب میگوید: «در سال ۱۳۷۳ درست زمانی که جنگهای تنظیمی به شدت جریان داشت و آن زمان من کودک شش ماهه بودم، ناگهان در نزدیک بلاک ما (مکروریان کهنه) راکت اصابت کرد و از صدای هیبتناک آن ترسیدم، این ترس سبب شده است تا عصبهای چشمم آسیب ببینند و تا شش سالگی دید چشمانم را کاملا از دست بدهم.»
او میافزاید: «من از طبیعت کدام خاطرهای ندارم، اما حدس میزنم که منظره قشنگ و خاص خود را دارد. دیدن طبیعت آرزوی همه میباشد و من نیز آرزو میکنم که ای کاش میتوانستم طبعیت و کایناتی را که خداوند خلق کرده است، آن را با حس بصارت ببینم. اما من هرگز به این آرزویم نخواهم رسید.»
او میگوید که چشمانش تداوی دارد، اما بهدلیل اینکه اقتصادشان خوب نیست، توان تداوی در بیرون از کشور را ندارد و به همین خاطر جز قناعتکردن به این معلولیت، کاری کرده نمیتواند.
زینب از ابتدای تعلیماتش میگوید: «در مکتبی که پروژه (اساسپیای) آن را تمویل میکرد، درس خواندم. با آنکه این دفتر تمام وسایل و مواد درسی را به دسترس ما قرار داده بود، اما هیچگاه به خاطر این که نسبت به دیگر شاگردان احساس کمبودی نکنم از وسایلی که مختص به نابینایان است، استفاده نکردم و تا کنون هم همیشه درسها را جانشین ذهن میسازم.»
او زمانی که از مکتب فارغ شد، راهی دانشکده حقوق شده و در رشته قضا و سارنوالی دانشگاه خصوصی آریانا راه پیدا کرد و سپس با عبور از امتحان کانکور به دانشگاه راه یافت.
او علت انتخاب رشته حقوق را چنین میگوید: «از اینکه همیشه حقوق معلولین زیر پا میشود و از اینکه دولت به حق معلول ارزش قایل نیست، به همین خاطر خواستم در آینده وکیل مدافع شوم و از حق معلولان دفاع بکنم. ژورنالیزم را نیز بهدلیل اینکه برخی از حقایق که در جامعه پوشیده میمانند را بتوانم به تصویر بکشم و از این طریق نیز به مشکلات معلولین رسیدگی صورت گیرد.»
او در پاسخ به سوالی که چگونه وارد امتحان کانکور شده و چگونه سوالات را در جریان امتحان حل کرده است، میگوید که وی در یک امتحان اختصاصی که وزارت تحصیلات از نابینایان و ناشنوایان گرفت، شرکت کرده بود، اما بهخاطر حلکردن سوالها، وزارت برایشان یک کاتب نیز تعیین کرده بود تا بتوانند ورق جوابات را نشانی کنند.
او بزرگترین آرزوی خود را چنین ابراز میکند: «بزرگترین آرزویم این است که در آینده بتوانم حق معلولان را برایشان بدهم.»
زینب ۲۳ ساله از تلخترین خاطرات زندگیاش چنین حکایت میکند: «همین دیروز، برای اولین بار به دانشگاه به تنهایی آمدم. چون برادرانم وقت نداشتند تا مرا در رفتن به دانشگاه کمک کنند. در راه از هر کس استمداد و کمک میخواستم تا مرا از یک نقطه به نقطه دیگر هدایت کند. این کار سبب شد تا برای اولین بار احساس مایوسی به من دست دهد به حدی که در صحن دانشگاه افتادم و شدیدا آسیب دیدم.»
همیشه او را برادران و پسران کاکایش در رفتوآمد دانشگاه همراهی میکنند، اما بهگفته خودش در انجام کارهای خانه اصلا مشکلی ندارد و او میتواند با یاریگرفتن از مادرش همه کارها چون آشپزی، جمع و جاروب، ظرفشویی، لباسشویی و غیره را انجام دهد.
بهگفته او در انتخاب لباس و خرید آن همیشه ترجیح میدهد تا از گفتههای دیگران تقلید کند. این تقلید طوری صورت میگیرد که اگر زینب از زبان کسی بشنود که رنگ زرد یا آبی خوشش میآید، بعد او به بازار رفته و بعد با لمسکردن، همان رنگ را برای خودش بر میگزیند و مورد توجه دوستانش قرار میگیرد.
او میگوید: «هفته قبل روز مادر بود، رفتم بازار تا برای مادرم هدیه بگیرم، وقتی بوت، چادر و دستکول را برایش خریدم مادرم واقعا تعجب کرد و خیلی خوشش آمد. اطرافیانم همیشه انتخابم را میستایند.»
او در پاسخ به سوالی که آیا برخورد اجتماع در مقابل معلولان چگونه است و تا کنون با چه برخوردی روبهرو شده است، میگوید: «من هیچگاه از سوی همصنفیهای هر دو دانشکدهام توهین نشدهام، اما چند روز قبل در دانشگاه کابل از سوی یکی از استادان خیلی توهین شدم. در جریان درس، وقتی به استاد گفتم که درس بس است، او با زبان تندش گفت: «تو از چشمان کورت سواستفاده نکن. وقتی کور هستی و ما برایت چیزی نمیگوییم، تو از آن سواستفاده میکنی.» این حرفهای او خیلی مرا آزرده خاطر کرد.»
بهگفته او، اگر قرار باشد در بخش ژورنالیزم کارکند، اگر در بخش گویندگی باشد، مشکلی ندارد، اما اگر نوشتاری باشد، او به خودش کاتب خواهد گرفت تا در رسانههای دلخواهش کار کند.
او پیامش را در دو بخش بیان میدارد: «پیام من در دو کتگوری است، اول اینکه برای کسانیکه سالم هستند، معلولان را دست کم نگیرند، از خاطر ثواب و دلسوزی نه، بلکه به خاطری که بتوانند آنان را به جامعه سالم تقدیم کنند، در ضمن باید به تواناییهای آنان باور کنند. دوم پیام من به افراد معلول است که معلولیت خود را ضعف خود نسازند و از معلولبودن خود آزردهخاطر نباشند و نگویند که کاری را انجام داده نمیتوانند. تواناییهای خود را به کار بیاندازند.
او در اخیر در مورد پیوستن گلبدین حکمتیار در پروسه صلح با دولت میگوید: «به آمدن و نیامدن گلبدین حکمتیار کاری نداریم، ولی همین قدر میگویم که اگر هر کاری میکنند، لطفا مادر، پدر، خواهر و فرزندان ما را قربانی خشونتهای خود، قربانی دشمنیهای خود و قربانی خواستههای خود نسازند. بالاخره خواستههای آنان چیزی نباشد که هزاران نفر را شهید، هزاران نفر را یتیم بسازیم وهزاران نفر را معلول کنیم.»
او نه تنها محصل سال اول در دانشکده ژورنالیزم دانشگاه کابل میباشد، بلکه محصل سال چهارم حقوق در رشته قضا و سارنوالی در دانشگاه خصوصی آریانا نیز میباشد.
او که از نابینایی رنج میبرد، نامش بیبیزینب رسولی است و یکی از قربانیان جنگ در دهه هفتاد میباشد.
زینب میگوید: «در سال ۱۳۷۳ درست زمانی که جنگهای تنظیمی به شدت جریان داشت و آن زمان من کودک شش ماهه بودم، ناگهان در نزدیک بلاک ما (مکروریان کهنه) راکت اصابت کرد و از صدای هیبتناک آن ترسیدم، این ترس سبب شده است تا عصبهای چشمم آسیب ببینند و تا شش سالگی دید چشمانم را کاملا از دست بدهم.»
او میافزاید: «من از طبیعت کدام خاطرهای ندارم، اما حدس میزنم که منظره قشنگ و خاص خود را دارد. دیدن طبیعت آرزوی همه میباشد و من نیز آرزو میکنم که ای کاش میتوانستم طبعیت و کایناتی را که خداوند خلق کرده است، آن را با حس بصارت ببینم. اما من هرگز به این آرزویم نخواهم رسید.»
او میگوید که چشمانش تداوی دارد، اما بهدلیل اینکه اقتصادشان خوب نیست، توان تداوی در بیرون از کشور را ندارد و به همین خاطر جز قناعتکردن به این معلولیت، کاری کرده نمیتواند.
زینب از ابتدای تعلیماتش میگوید: «در مکتبی که پروژه (اساسپیای) آن را تمویل میکرد، درس خواندم. با آنکه این دفتر تمام وسایل و مواد درسی را به دسترس ما قرار داده بود، اما هیچگاه به خاطر این که نسبت به دیگر شاگردان احساس کمبودی نکنم از وسایلی که مختص به نابینایان است، استفاده نکردم و تا کنون هم همیشه درسها را جانشین ذهن میسازم.»
او زمانی که از مکتب فارغ شد، راهی دانشکده حقوق شده و در رشته قضا و سارنوالی دانشگاه خصوصی آریانا راه پیدا کرد و سپس با عبور از امتحان کانکور به دانشگاه راه یافت.
او علت انتخاب رشته حقوق را چنین میگوید: «از اینکه همیشه حقوق معلولین زیر پا میشود و از اینکه دولت به حق معلول ارزش قایل نیست، به همین خاطر خواستم در آینده وکیل مدافع شوم و از حق معلولان دفاع بکنم. ژورنالیزم را نیز بهدلیل اینکه برخی از حقایق که در جامعه پوشیده میمانند را بتوانم به تصویر بکشم و از این طریق نیز به مشکلات معلولین رسیدگی صورت گیرد.»
او در پاسخ به سوالی که چگونه وارد امتحان کانکور شده و چگونه سوالات را در جریان امتحان حل کرده است، میگوید که وی در یک امتحان اختصاصی که وزارت تحصیلات از نابینایان و ناشنوایان گرفت، شرکت کرده بود، اما بهخاطر حلکردن سوالها، وزارت برایشان یک کاتب نیز تعیین کرده بود تا بتوانند ورق جوابات را نشانی کنند.
او بزرگترین آرزوی خود را چنین ابراز میکند: «بزرگترین آرزویم این است که در آینده بتوانم حق معلولان را برایشان بدهم.»
زینب ۲۳ ساله از تلخترین خاطرات زندگیاش چنین حکایت میکند: «همین دیروز، برای اولین بار به دانشگاه به تنهایی آمدم. چون برادرانم وقت نداشتند تا مرا در رفتن به دانشگاه کمک کنند. در راه از هر کس استمداد و کمک میخواستم تا مرا از یک نقطه به نقطه دیگر هدایت کند. این کار سبب شد تا برای اولین بار احساس مایوسی به من دست دهد به حدی که در صحن دانشگاه افتادم و شدیدا آسیب دیدم.»
همیشه او را برادران و پسران کاکایش در رفتوآمد دانشگاه همراهی میکنند، اما بهگفته خودش در انجام کارهای خانه اصلا مشکلی ندارد و او میتواند با یاریگرفتن از مادرش همه کارها چون آشپزی، جمع و جاروب، ظرفشویی، لباسشویی و غیره را انجام دهد.
بهگفته او در انتخاب لباس و خرید آن همیشه ترجیح میدهد تا از گفتههای دیگران تقلید کند. این تقلید طوری صورت میگیرد که اگر زینب از زبان کسی بشنود که رنگ زرد یا آبی خوشش میآید، بعد او به بازار رفته و بعد با لمسکردن، همان رنگ را برای خودش بر میگزیند و مورد توجه دوستانش قرار میگیرد.
او میگوید: «هفته قبل روز مادر بود، رفتم بازار تا برای مادرم هدیه بگیرم، وقتی بوت، چادر و دستکول را برایش خریدم مادرم واقعا تعجب کرد و خیلی خوشش آمد. اطرافیانم همیشه انتخابم را میستایند.»
او در پاسخ به سوالی که آیا برخورد اجتماع در مقابل معلولان چگونه است و تا کنون با چه برخوردی روبهرو شده است، میگوید: «من هیچگاه از سوی همصنفیهای هر دو دانشکدهام توهین نشدهام، اما چند روز قبل در دانشگاه کابل از سوی یکی از استادان خیلی توهین شدم. در جریان درس، وقتی به استاد گفتم که درس بس است، او با زبان تندش گفت: «تو از چشمان کورت سواستفاده نکن. وقتی کور هستی و ما برایت چیزی نمیگوییم، تو از آن سواستفاده میکنی.» این حرفهای او خیلی مرا آزرده خاطر کرد.»
بهگفته او، اگر قرار باشد در بخش ژورنالیزم کارکند، اگر در بخش گویندگی باشد، مشکلی ندارد، اما اگر نوشتاری باشد، او به خودش کاتب خواهد گرفت تا در رسانههای دلخواهش کار کند.
او پیامش را در دو بخش بیان میدارد: «پیام من در دو کتگوری است، اول اینکه برای کسانیکه سالم هستند، معلولان را دست کم نگیرند، از خاطر ثواب و دلسوزی نه، بلکه به خاطری که بتوانند آنان را به جامعه سالم تقدیم کنند، در ضمن باید به تواناییهای آنان باور کنند. دوم پیام من به افراد معلول است که معلولیت خود را ضعف خود نسازند و از معلولبودن خود آزردهخاطر نباشند و نگویند که کاری را انجام داده نمیتوانند. تواناییهای خود را به کار بیاندازند.
او در اخیر در مورد پیوستن گلبدین حکمتیار در پروسه صلح با دولت میگوید: «به آمدن و نیامدن گلبدین حکمتیار کاری نداریم، ولی همین قدر میگویم که اگر هر کاری میکنند، لطفا مادر، پدر، خواهر و فرزندان ما را قربانی خشونتهای خود، قربانی دشمنیهای خود و قربانی خواستههای خود نسازند. بالاخره خواستههای آنان چیزی نباشد که هزاران نفر را شهید، هزاران نفر را یتیم بسازیم وهزاران نفر را معلول کنیم.»
https://plus.google.com/u/0/112610024058402079714/posts
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com |
No comments:
Post a Comment