آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Saturday, June 11, 2016

برای آنانی که یک ساعت زودتر از ما روزنامه می نویسند

 دکتور حمیرا قادری
ده جلدبودکلیدر دولت آبادی.در روشنایی روز باید پشت خامک یخنی گم می شدم که تارو پودش با تارو پودروحم سازگاری نداشت.
هر کوک انگار به سینه ام می خورد که کلیدر مانده بود زیر بالش شبانه ام. همین بود روزگار تمام دختران هرات. جغد شب که هو می کشید کلیدر می خواندم. خواف، نیشابور و سبزوار می شد هرات و غور و چخچران... در پناه رکابی با حسرت و ترس تند تند صفحه به صفحه را می بلعیدم که مادر زنگ خاموشی رکابی های کم تل را به صدا در نیاورد. مادر مدام دل می زد برای قطره قطره تلِ خاک رکابی های کم جان.
پول خامک در فضای بی کاری و بدبختی آن روزهای هرات برای آتش تنور و آتش مطالعه کافی نبود. سوی چشمان مادر در پس خامک و گل رویش در پس آتش تنورخانه از دست رفته بود. همان نه شب رکابی ها را خاموش می کردیم و من در روشنایی سرخس در تاریکی هرات گم می شدم. مادر که می خوابید- تابستان و زمستان نداشت- رکابی را می دزیدم و در دهلیز کلان خانه در گوشه ای پناه می گرفتم و کلیدر می خواندم با هراسی که نکند مادر بیدار شود. صبح ها مادر رکابی خشک بی تل را تکان می داد و سریعتر کوک می زد.
در تمام این سال ها... در تمام شب هایی که من قصه همسایه ام را پاس داشتم و اصول قصه نویسی را از او فرا گرفتم هیرمندِآواره من که می توانست هزاران رکابی نور به سرزمینم هدیه دهد، به خانه همین همسایه ناجوان غلتید و سخاوتمندانه دشت و دمنش را نور داد و سبزه، و من و مادرم دم نزدیم، چیزی نگفتیم... نه اینکه نمی دانستیم در سکوت شب، هیرمند ِدردمند کجا می رود. نه، که دستان ناتوان من و مادرم بیشتر از چند تار و سوزن توان نداشت و هیرمند بندی می خواست به قدرت دستان تمام مردمم و ای افسوس که ما خیلی کم دستانمان را تار هم کردهایم، و کمتر در دل هم تنیدهایم ما به رقم اصول یکوطنی فقط سوزن شدیم و به زانوی هم خلیدیم و چنین شد که سد بزرگی در سرخس شکل گرفت و هیرمند غریب جای دور از ریشه هایش دربند سرخس شد...
اکنون اما کلیدر برای ما همچنان حرمت دارد، سبزوار و سرخس، هرات و غور نداریم اما هر کسی باید در بستر خویش بخوابد و حرمت بستر و ریشه، بند و سد سر جایش بیایید. حالا هریرود که نور چشم ماست به چشمان خواهر و مادرم نور می دهد و قرار است در آشیانه خودش ماوا گزیند. چه بی چشم و رو باشند آن طلایه دارانی که چشم دیدن این ناموس داری را ندارند...
آهای طلایه داران هفت صبح! ناجوانان همسایه، نه اینکه در تمام سال های که ما به حکم جنگ های نیابتی خانه خانه ویران شدیم دستان مرد افغان با آب هیرمند گل ساخت و خشت زد و تو خانه خانه آباد شدی؟ نه اینکه «به سنگ سنگ بناها نشان دست من است؟» پس از سی سال خشت زدن بر برج و بارویت، هنوز برایت بیگانه ام و حال «خود انصاف می کن کدام ...؟» بس است دیگر اکنون بیآب و بیاب شدنتان هیچ ربطی به تن خروشان هریرود ندارد. برای هریرود غریب صد بند سلما خواهیم زد. نه اینکه برای ورود جوانان رعنای ما تا کوره های آجر پزی تان ، تا کندنکاری چاه فاضلاب سرزمین تان، تا رفتگری خیابان های سنگ نشانتان، تا یک لقمه نان حلال... هزاران سد حقارت نزدید؟! همسایه داری شما به چند طلایه داران هفت صبح؟! روی حیثیت ما- آب هیرمند- سد دوستی بر پا می کنید و پردهداری همراه با خویشتن داری ما را زنگ خطر می دانید! ما در مرزهای خویش بندی بر پا کرده ایم تا در روشنایی شب قصه طلایه داران همسایه خویش را بخوانیم... مگر نه اینکه سال ها قصه ما در پشت مرزها و سد های شما نوشته شد و خوانده شد! به قول خودتان «همیشه شعبان یک بار هم رمضان!» دیگر خوب فهمیده ایم هر جغرافیایی اصول قصهنویسی خودش را دارد ما در این مورد تا هیچ وقت هیچ مذاکره ای با هیچ طلایه داری نداریم که نداریم.
اگر بند سلما نور چشم من و مادرم را برگرداند سد دوستی خشک می شود طلایه دار؟ اگر بند سلما نور چشم من و مادرم را بر گرداند مشهد بیآب می شود؟ ای افسوس که چه بیابی در پس این دوستی های به ظاهر نهفته است...
های طلایه دار بگو روزی چند بار طرح «اخراج افاغنه» را روی میزهای مرمری فرمانداریات تف کردی؟ چطور در تمام این سال ها هیرمند را خواستی و صاحبانش را نه!
آهای طلایه دار به حکم زبان مشترک من هم بار واژه های دری را درک می کنم و دانش آموخته فرهنگستان ادب پارسی هستم. زهی خیال باطل، که اگر فکر کنی تهدید مستقیم و مخملی ات را در واژه ها درکی نیست. چه بی پروا کودتای آبداری را اخطار می دهی وقتی که می نویسی « کارشناسان و مهندسین سد سازی اعلام کرده اند با وجود اینکه بسیاری از نقاط هریرود آب خروشانی دارد، سد سلما نمی تواند مشکلی در جریان ورود آب هریرود به ایران شود». این سد سازان پشت پرده، این طلایه داران تسنیم نویس چه کسانی هستند؟
 بند سلما دیگر هیچ دشمنی جز سدسازان طلایه دار آن سوی مرز ندارد. باخبر سد ساز! هوش دار که بند سلما در بند بند مردمان این سرزمین از مرز تفت دیده دوغارون تا جرم بدخشان پر آب، از دشت های خشک نیمروز تا کوهستان های سبز کنر، جاریست.
از بلندای همین بند مالا مال از آب نیلگون هریرود با طعم هندوکش، از همین چشت شریف به امام رضا، به آن گنبد زرین سلام، اما همسایه ناجوان! در دنیای تو ساعت چند است؟
 
 
 
 
 



Avast logo
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com

No comments: