زنی با موی عریان،صورت خونین،پاهایی که دیگر نای گریختن ندارد وگلویی که بیصدا شده از ترس،فریادودرد،نشسته وسط
نوید امید است و هم بیم مرگ(پای پولیس)پاهایی که هم
این دردناکترین تصویری است که از فرخنده داریم؛ تصویری که حس امید و بیم را در بینده ایجاد میکند و چه بسیار بودند افرادی که با خودشان آرزو کردند کاش آنجا بودند و قهرمان مدنی آن تصاویر میشدند
اما حقیقت این است: اگر در آن روز نامبارک و نامیمون من از کنار آن جمعیت بزرگ لگدپران رد میشدم، هرگز وارد آن دایره نمیشدم. همان کنار ایستاده میماندم و گوشههای شالم را به دهان میبردم و خفه از شرم این همه جهالت ضجه میزدم. من حتا جرات نمیکردم، بلند فریاد بزنم. در هر صورت با شکل گرفتن آن حادثه، سرنوشت من و فرخنده یکی شد. او در حصار لگدها جان باخت و آرام گرفت و من در حصاری از شرم اینهمه جهالت دفن شدم و ناآرام
بگذارید بانوان مبارز این حادثه هر برداشتی که از این مقاله دارند، داشته باشند. من در آن حادثه خفتبار، بیشتر رنگ انسانستیزی میبینم تا زنستیزی. به نظر من تنها دلیلی که حادثه فرخنده هنوز رنگ نباخته، زن بودن فرخنده است. وقتی ریاستجمهوری بر تطبیق عدالت تاکید دارد، وقتی بانوی اول مملکت میخواهد که رنگ تند این حادثه روشن شود، وقتی تمام نهادهای مدنی در کنار هم بازو شدند، وقتی تمام کلانشهرها برای فرخنده نماز غیابی خواندند، وقتی دل مرد روستایی لرزید، وقتی مردها اشک ندامت ریختند… دلیلش زن بودن فرخنده بود. تصور کنید اگر در آن میدان یک مرد افتاده بود، آیا چنین قیامتی برای دادخواهی برپا میشد؟ آیا ما زنان بر دوش حملش میکردیم؟ آیا برای سالگردش آستین بالا میزدیم… خیابانی به نامش میشد؟ مناری برای یادبودش برپا میکردیم؟ آیا جامعه شهری و روستایی افغانستان این چنین در مقابل این خواری قد علم میکرد تا به نوعی انقلاب برابری شکل بگیرد؟ بسیار دیدهام مردانی را که مورد ظلم قرار گرفتهاند و جامعه دم نزده است. بنابراین من تقدیر میکنم روح بزرگ جامعه را برای این تجلیل و توجه. فراموش نکنیم که این جامعه به شدت زنستیز، خون فرخنده شهید را تاب نیاورد و شرمش روح شرق را ناآرام ساخت. درست است که دولت کوچکیهای بسیار کرد در این حادثه، اما بزرگیهای ملت را (زن و مرد) از یاد نبریم.
هوشیارانه خواهد بودکه این حادثه بزرگ را کوچک نکنیم. نفس بحث انسانیت به مراتب بزرگتر از جنسیت است. گذاشتن آن حادثه اسفبار در چهارچوب موضوعات زنستیزی آن سرزمین، تصویر حادثه را مغشوش میکند و بار مسوولیت دولت را اندک. اگر حادثه فرخنده شهید فقط به زنستیزی آن جامعه برگردد، تنها نهاد مسوول آن وزارت گمنام و سمبولیک زنان میشود که حتا خواب خرگوشیاش هم برهم نمیخورد. اما اگر به آن حادثه با نگاه فراجنسیتی برخورد کنیم، تمام نهادهای مسوول را درگیر خواهیم کرد و گامی ارزنده در اصلاح اجتماع برخواهیم داشت.
پسِ سالها جنگ و جهاد، مردانِ محصول آن تنشها که جامعه میانسال رو به کهنسال ما را تشکیل میدهند چهره های زنستیز روی صحنه بودند و ماندند. از بزرگان جنگ و جهاد گرفته تا صحابه و تابعین… اما تصویری که از صحنههای مسخ انسانیت در آن حادثه نوروزی داریم، انسانستیزی جوانان محصول دوره دموکراسی پس از جهاد است؛ همان جوانانی که باید در آن ساعات روز پی آموزش، ناپیدای جادهها میبودند. آیا به راستی آن کتله عظیم دانشگاهی این فاجعه را آفریدند؟ اگر بله، پس ما در دانشگاههای خویش درس انسانستیزی را از دوره دور همچنان به ارمغان بردیم و جنگ از دشت و کوه به پشت میز و تخته رسیده است و اگر خیر، این همه جوان بیسرنوشت دور از آموزش و پرورش مسوولیتش با کدام نهاد است؟ وزارت تحصیلات و وزارت معارف با این خوابهای زمستانی دوامدار چه بلایی سر تربیت طفل ما میآورند و نقش اولیا و مربیان در اصلاح اجتماع و جامعه کجای این تاریخ و جغرافیای انسانستیز رنگ مییابد؟ آیا آماری از آن افراد به دست آمده که چند درصد دانشگاهی و غیردانشگاهی در آن حادثه نقش داشتهاند؟ آیا وزارت تحصیلات نمیخواهد بازوی یاریگرش را که نهادهای تحصیلی خصوصی هستند، به اجبار همراهش بسازد تا جدای از پولسازی اندکی هم در جامعهسازی نقش داشته باشند؟ من باور نمیکنم که آن جمعیت عظیم مکتبندیده بوده باشند، که اگر بودند، پس بهتر است وزیران معارف و تحصیلات عالی در ردیف اول متهمان بایستند.
همچنان تاکید میکنم که اگر حادثه فرخنده در بحث زنستیزی شکلی یک بعدی بگیرد، وزارت حج و اوقاف میتواند همچنان با رتق و فتق کردن، مسایل حاجی صاحبان و سهمیه ته و بالای وکیل صاحبان در این امر، مصروف باشد.
در سرزمینی که مردمش دین را دستآویز خلافکاریهایشان کردهاند، تربیت نسلی روشنگر و روشنفکر دینی اگر مسوولیت وزارت حج و اوقاف نیست، دغدغه اصلیاش که باید باشد. بساط ملاصاحبانی که شکم و زیر شکمشان بر مهمانیهای دورهای و ختم قرآن شکل میگیرد و در هر مسجد و منبری پیشنماز بینمازهایشان هستند، محصول چینش و گزینش همین وزارت حج و اوقاف است. اگر حادثه فرخنده بحث فقط جنسیتی داشته باشد، آن تاریکخانههای نمور نمونه زیارت که با لباس زیر زنان تزیین شده بود، همچنان رونق خواهد داشت و دل تعویذنویسان به زنان نازا خوش خواهد ماند. اگر این حادثه فقط به وزارت نخ و سوزن و نمایشگاه چپنهای خامک شده و مرباهای خانگی مربوط شود، مردان بسیاری نخواهند دانست که از ترس ناباروری، چه بارهای نامیمون در زمین رنگ خواهد گرفت. وزارت حج و اوقاف باید بداند که در سرزمینی چون افغانستان که سلاح عشق و سیاست در بدی و خوبی دین است، وظیفهای خطیر و عظیم بر دوش دارد. شهادت فرخنده نباید موی بر تن زنان آن سرزمین راست میکرد. آن پاکبازی باید ریش و دستار آنانی را ویران نماید و بر باد کند که آزادی اندیشه را در کژفهمیهای شخصی و لذتهای دینی که محصول تفسیر به رایی است، به گروگان گرفتهاند. گروهی که با نام خدا و پیامبرش از حاضرت دمی چشم نمیپوشانند و آخرت را بر باد میکنند. چه خوب بود که ابهت آن تصویر تا رسیدن به آستانه سالگردش، خانه این خرابکاران دین را در مسیر سیل قرار میداد و شهوت پنهان در ریش و پشم دینفروشان را افشا میکرد. نتیجه نگاه جنسیتی به شهادت فرخنده، دامن مبرا از مسوولیت وزارت حج و اوقاف را در پیداشت. کاش در آستانه سالگرد این شهید به جای مویههای زنانه، از رویکرد و عملکرد وزارت حج و اوقاف به جایگاه ملاصاحبان بیسواد منبرنشین، این فرماندههای مقبول جامعه، گزارش گرفته شود.
وزارت داخله و وزارت کار، امور اجتماعی، شهدا و معلولین نیز در پناه این نگاه جنسیتی به این حادثه آرام گرفتند و دم نزدند. تصویر و تاریخ زندگی سربازانی که شهید شدهاند در انتحار و جنگ به ما نشان دادهاند که اکثریت آنان برای حفظ و دوام زندگی خانوادههایشان به اردو و پولیس رو میکنند. فقر و بیکاری باعث میشود که این قشر بزرگ نتوانند به آموزش و پرورش برسند و یا با مهارتهایی که دارند در بازار کار آفرینی وزارت کار مشغول شوند. وزارت داخله در تعلیم چه مسایلی کوتاهی کرده است؟ آیا مسایل حقوق بشری و بحثهای اندک از دین برای تعلیم این پولیس نمیتوانست آن گامهای در تصویرکه فرخنده زنده را در حصار گرفته، به واکنشی مصمم و انسانی وادار دارد؟ و در نهایت رو و آبروی وزارت مسوول گردد و بینی بریدگی افغانستان را در سطح جهانی سبب نشود؟ ای کاش به جای آبفروشی، تیل دزدی و رد و بدل پروژههای وزارت داخله توسط رییس صاحبان این وزارت و وکیل صاحبان کل کشور، به فکر تعلیم سربازی بود که در هر صورت، پیوند وظیفهای دارد با جان مردم. ای کاش وزارت داخله در آستانه این سالگرد از تعالیمی جدید در اصول سربازی حرف بزند.
متاسفانه، لابیهای زنانه( چه در خدمت پروژهگیری و چه در خدمت دادخواهی)، سطحی نگریستن و نگاه افراطی و جنسیتی ما زنان به این حادثه، منجر به موی کندن و روی کندن زنانهای شد که دادگاه فرخنده را از مجرمین ردیف اول خالی کرد و این درد بزرگ اجتماعی، فرهنگی و آموزشی را به یک حادثه فقط خیابانی تنزیل داد و باید صریح گفت که دادخواهی برای شهادت فرخنده نتوانست یک گام هم در ایجاد شرایط بهتر زیستی در آن جغرافیا کمک کند. روح فرخنده شهید در آرامش.
(این مقاله با حفظ حرمت برای سربازان سرزمین، بر موضع خویش استوار است
این دردناکترین تصویری است که از فرخنده داریم؛ تصویری که حس امید و بیم را در بینده ایجاد میکند و چه بسیار بودند افرادی که با خودشان آرزو کردند کاش آنجا بودند و قهرمان مدنی آن تصاویر میشدند
اما حقیقت این است: اگر در آن روز نامبارک و نامیمون من از کنار آن جمعیت بزرگ لگدپران رد میشدم، هرگز وارد آن دایره نمیشدم. همان کنار ایستاده میماندم و گوشههای شالم را به دهان میبردم و خفه از شرم این همه جهالت ضجه میزدم. من حتا جرات نمیکردم، بلند فریاد بزنم. در هر صورت با شکل گرفتن آن حادثه، سرنوشت من و فرخنده یکی شد. او در حصار لگدها جان باخت و آرام گرفت و من در حصاری از شرم اینهمه جهالت دفن شدم و ناآرام
بگذارید بانوان مبارز این حادثه هر برداشتی که از این مقاله دارند، داشته باشند. من در آن حادثه خفتبار، بیشتر رنگ انسانستیزی میبینم تا زنستیزی. به نظر من تنها دلیلی که حادثه فرخنده هنوز رنگ نباخته، زن بودن فرخنده است. وقتی ریاستجمهوری بر تطبیق عدالت تاکید دارد، وقتی بانوی اول مملکت میخواهد که رنگ تند این حادثه روشن شود، وقتی تمام نهادهای مدنی در کنار هم بازو شدند، وقتی تمام کلانشهرها برای فرخنده نماز غیابی خواندند، وقتی دل مرد روستایی لرزید، وقتی مردها اشک ندامت ریختند… دلیلش زن بودن فرخنده بود. تصور کنید اگر در آن میدان یک مرد افتاده بود، آیا چنین قیامتی برای دادخواهی برپا میشد؟ آیا ما زنان بر دوش حملش میکردیم؟ آیا برای سالگردش آستین بالا میزدیم… خیابانی به نامش میشد؟ مناری برای یادبودش برپا میکردیم؟ آیا جامعه شهری و روستایی افغانستان این چنین در مقابل این خواری قد علم میکرد تا به نوعی انقلاب برابری شکل بگیرد؟ بسیار دیدهام مردانی را که مورد ظلم قرار گرفتهاند و جامعه دم نزده است. بنابراین من تقدیر میکنم روح بزرگ جامعه را برای این تجلیل و توجه. فراموش نکنیم که این جامعه به شدت زنستیز، خون فرخنده شهید را تاب نیاورد و شرمش روح شرق را ناآرام ساخت. درست است که دولت کوچکیهای بسیار کرد در این حادثه، اما بزرگیهای ملت را (زن و مرد) از یاد نبریم.
هوشیارانه خواهد بودکه این حادثه بزرگ را کوچک نکنیم. نفس بحث انسانیت به مراتب بزرگتر از جنسیت است. گذاشتن آن حادثه اسفبار در چهارچوب موضوعات زنستیزی آن سرزمین، تصویر حادثه را مغشوش میکند و بار مسوولیت دولت را اندک. اگر حادثه فرخنده شهید فقط به زنستیزی آن جامعه برگردد، تنها نهاد مسوول آن وزارت گمنام و سمبولیک زنان میشود که حتا خواب خرگوشیاش هم برهم نمیخورد. اما اگر به آن حادثه با نگاه فراجنسیتی برخورد کنیم، تمام نهادهای مسوول را درگیر خواهیم کرد و گامی ارزنده در اصلاح اجتماع برخواهیم داشت.
پسِ سالها جنگ و جهاد، مردانِ محصول آن تنشها که جامعه میانسال رو به کهنسال ما را تشکیل میدهند چهره های زنستیز روی صحنه بودند و ماندند. از بزرگان جنگ و جهاد گرفته تا صحابه و تابعین… اما تصویری که از صحنههای مسخ انسانیت در آن حادثه نوروزی داریم، انسانستیزی جوانان محصول دوره دموکراسی پس از جهاد است؛ همان جوانانی که باید در آن ساعات روز پی آموزش، ناپیدای جادهها میبودند. آیا به راستی آن کتله عظیم دانشگاهی این فاجعه را آفریدند؟ اگر بله، پس ما در دانشگاههای خویش درس انسانستیزی را از دوره دور همچنان به ارمغان بردیم و جنگ از دشت و کوه به پشت میز و تخته رسیده است و اگر خیر، این همه جوان بیسرنوشت دور از آموزش و پرورش مسوولیتش با کدام نهاد است؟ وزارت تحصیلات و وزارت معارف با این خوابهای زمستانی دوامدار چه بلایی سر تربیت طفل ما میآورند و نقش اولیا و مربیان در اصلاح اجتماع و جامعه کجای این تاریخ و جغرافیای انسانستیز رنگ مییابد؟ آیا آماری از آن افراد به دست آمده که چند درصد دانشگاهی و غیردانشگاهی در آن حادثه نقش داشتهاند؟ آیا وزارت تحصیلات نمیخواهد بازوی یاریگرش را که نهادهای تحصیلی خصوصی هستند، به اجبار همراهش بسازد تا جدای از پولسازی اندکی هم در جامعهسازی نقش داشته باشند؟ من باور نمیکنم که آن جمعیت عظیم مکتبندیده بوده باشند، که اگر بودند، پس بهتر است وزیران معارف و تحصیلات عالی در ردیف اول متهمان بایستند.
همچنان تاکید میکنم که اگر حادثه فرخنده در بحث زنستیزی شکلی یک بعدی بگیرد، وزارت حج و اوقاف میتواند همچنان با رتق و فتق کردن، مسایل حاجی صاحبان و سهمیه ته و بالای وکیل صاحبان در این امر، مصروف باشد.
در سرزمینی که مردمش دین را دستآویز خلافکاریهایشان کردهاند، تربیت نسلی روشنگر و روشنفکر دینی اگر مسوولیت وزارت حج و اوقاف نیست، دغدغه اصلیاش که باید باشد. بساط ملاصاحبانی که شکم و زیر شکمشان بر مهمانیهای دورهای و ختم قرآن شکل میگیرد و در هر مسجد و منبری پیشنماز بینمازهایشان هستند، محصول چینش و گزینش همین وزارت حج و اوقاف است. اگر حادثه فرخنده بحث فقط جنسیتی داشته باشد، آن تاریکخانههای نمور نمونه زیارت که با لباس زیر زنان تزیین شده بود، همچنان رونق خواهد داشت و دل تعویذنویسان به زنان نازا خوش خواهد ماند. اگر این حادثه فقط به وزارت نخ و سوزن و نمایشگاه چپنهای خامک شده و مرباهای خانگی مربوط شود، مردان بسیاری نخواهند دانست که از ترس ناباروری، چه بارهای نامیمون در زمین رنگ خواهد گرفت. وزارت حج و اوقاف باید بداند که در سرزمینی چون افغانستان که سلاح عشق و سیاست در بدی و خوبی دین است، وظیفهای خطیر و عظیم بر دوش دارد. شهادت فرخنده نباید موی بر تن زنان آن سرزمین راست میکرد. آن پاکبازی باید ریش و دستار آنانی را ویران نماید و بر باد کند که آزادی اندیشه را در کژفهمیهای شخصی و لذتهای دینی که محصول تفسیر به رایی است، به گروگان گرفتهاند. گروهی که با نام خدا و پیامبرش از حاضرت دمی چشم نمیپوشانند و آخرت را بر باد میکنند. چه خوب بود که ابهت آن تصویر تا رسیدن به آستانه سالگردش، خانه این خرابکاران دین را در مسیر سیل قرار میداد و شهوت پنهان در ریش و پشم دینفروشان را افشا میکرد. نتیجه نگاه جنسیتی به شهادت فرخنده، دامن مبرا از مسوولیت وزارت حج و اوقاف را در پیداشت. کاش در آستانه سالگرد این شهید به جای مویههای زنانه، از رویکرد و عملکرد وزارت حج و اوقاف به جایگاه ملاصاحبان بیسواد منبرنشین، این فرماندههای مقبول جامعه، گزارش گرفته شود.
وزارت داخله و وزارت کار، امور اجتماعی، شهدا و معلولین نیز در پناه این نگاه جنسیتی به این حادثه آرام گرفتند و دم نزدند. تصویر و تاریخ زندگی سربازانی که شهید شدهاند در انتحار و جنگ به ما نشان دادهاند که اکثریت آنان برای حفظ و دوام زندگی خانوادههایشان به اردو و پولیس رو میکنند. فقر و بیکاری باعث میشود که این قشر بزرگ نتوانند به آموزش و پرورش برسند و یا با مهارتهایی که دارند در بازار کار آفرینی وزارت کار مشغول شوند. وزارت داخله در تعلیم چه مسایلی کوتاهی کرده است؟ آیا مسایل حقوق بشری و بحثهای اندک از دین برای تعلیم این پولیس نمیتوانست آن گامهای در تصویرکه فرخنده زنده را در حصار گرفته، به واکنشی مصمم و انسانی وادار دارد؟ و در نهایت رو و آبروی وزارت مسوول گردد و بینی بریدگی افغانستان را در سطح جهانی سبب نشود؟ ای کاش به جای آبفروشی، تیل دزدی و رد و بدل پروژههای وزارت داخله توسط رییس صاحبان این وزارت و وکیل صاحبان کل کشور، به فکر تعلیم سربازی بود که در هر صورت، پیوند وظیفهای دارد با جان مردم. ای کاش وزارت داخله در آستانه این سالگرد از تعالیمی جدید در اصول سربازی حرف بزند.
متاسفانه، لابیهای زنانه( چه در خدمت پروژهگیری و چه در خدمت دادخواهی)، سطحی نگریستن و نگاه افراطی و جنسیتی ما زنان به این حادثه، منجر به موی کندن و روی کندن زنانهای شد که دادگاه فرخنده را از مجرمین ردیف اول خالی کرد و این درد بزرگ اجتماعی، فرهنگی و آموزشی را به یک حادثه فقط خیابانی تنزیل داد و باید صریح گفت که دادخواهی برای شهادت فرخنده نتوانست یک گام هم در ایجاد شرایط بهتر زیستی در آن جغرافیا کمک کند. روح فرخنده شهید در آرامش.
(این مقاله با حفظ حرمت برای سربازان سرزمین، بر موضع خویش استوار است
https://plus.google.com/u/0/112610024058402079714/posts
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
https://www.facebook.com/profile.php?id=100008822536258
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com |
No comments:
Post a Comment