آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Tuesday, March 15, 2016

دیریست نی قصیده ونی غزل شدم

دمی با خالده تحسین
دیریست نی قصیده ونی غزل شدم
با سنگ ها نشسته به سنگی بدل شدم



درآن وقت ها درهالیند بودم که « ابر کوچک غزل » بانو خالده تحسین به دستم افتاد. مجموعه شعرهای یک بانوی مهاجر در پاکستان. کتاب را برادرم اسد جان فرزانه با چند کتاب دیگر فرستاده بود و درحاشیه ابر کوچک غزل نوشته بود، خالده جان همسر محب بارش است. البته استاد محب بارش شاعر و اندیشمند جنبش چپ انقلابی کشورم را می شناختم ؛ زیرا شاعردرد آشنای بنام بود و وانگهی هردو دریک دبستان سیاسی پرورش یافته بودیم.
شاید همین امر سبب شده بود که با اشتیاق ابر کوچک غزل را بگشایم ، به دنیای شگفت انگیز غزل های او خود را بیابم ، به دریای بیکران درد شاعرپانهم و ژرفای غم او را که در عقده زار تنهایی قدم می زند ، حس کنم وبه واژه واژه غزل هایش باور کنم :
ترا به اوج غـزل هاي خود، به اوج غمم
تـــــرا به سيــنۀ هـــر واژه واژه ميكارم
مــــرا ببخش الايار، چــــون غـمي دارم
مــــرا ببخش اگـــر از گــــذشته بـيزارم
مــــرا ببخش اگـــر درد مي كشي از من
مــــرا ببخش كه مـــن عقده زار بي بارم
خـداي من به كجا ها روم ز غصه و درد
شكــست عــــالم چـــــيني نمـــاي پندارم
نمي شود كه تــــو را در دلـم نهان سازم
تــــو در صـداي منی، من صداي بازارم
مـــن آســـمان نـــيم، ابـر كوچك غـــزلم
تــرا به ملـــك عجــــيب قصـــيده ميبارم
پسان ها اشعار بیشتری ازاین نقاش چیره دست تصویر ها خواندم. شعر های سپید و نیمایی و هرکدام با نقش و نگاره رنگین و دلپذیرو فرحت انگیز. یک روز ذبیح جان پیمان به نزدم آمد؛ خواهر زاده ام را می گویم ، همو که داستان کوتاه می نویسد و به هرکتابی که به دستش برسد، هرگز دوباره به صاحبش مسترد نمی کند، درست مانند استاد زریاب . ذبیح درقفسه کوچک کتاب هایم ابر کوچک غزل را دید و گفت من و خالده جان دردانشکده ادبیات دانشگاه کابل هم درس بودیم ودرانجمن اخلاقی – فرهنگی « گل احمد یما» با خالده جان فروغ، نجلا آگاه، نپتون روؤفي، ليلما يما، حضرت و هريز، ظاهر ايوبي و چند تن فرهنگیان آزاده وفرزانه دیګر مانند صبور الله سیاهسنگ و،شجاع خراسانی که ازفاکولته های دیگر بودند و چند تافرزانه دیگر ، عضوفعال آن انجمن.
ذبیح می گفت : « خالده جان تحسین دختر زیبایی بود که در سرک عقب خانه ما زنده گی میکرد. بیشتر روز ها او را با خواهر خوانده صمیمی اش مرینا جان که او هم صنفی ما بود، در ایستگاه سرویس میدیدم و سلامی به هم میداد یم و در سرویس هایی که جایی برای پا ماندن نبود به سوی فاکولته میرفتیم. خالده جان اولین پارچه های شعری خویش را در دوران فاکولته و در همان انجمن اخلاقی (انقلابی) ما که به رهنمایی استاد گل احمد یما بنیان گذاشته شده بود، تجربه کرد و سرود. هرهفته انجمن ما برنامه ادبی دایر میکرد و ما فضای صمیمانه یی را ایجاد کرده بودیم که دانشجویان نوشته ها و تجربه های همدیگر را با دقت می شنیدند و صادقانه و بی الایشانه همدیگر را نقد و رهنمایی میکرد ند. خالده جان تحسین پسان ها وقتی استاد یما فرانسه رفته بود، مسؤول بخش شعر این انجمن با صفا بود. ویژه گی شعر خالده جان برای من ، تصاویر ناب آن و بیان صادقانه و بی آلایش احساسات زنانه از محیط بیرون است. او در بیان احساسش ناترس و صمیمی است. »
« و گلاب وحشی آن سوی دیوار » را در ماهنامه فردا خواندم. درست تر بگویم : دل غصه ها ودغدغه هایش را دریک سروده بلند نیمایی ؛ درست درهمان زمانی که گل های کوچه ء خورشید ازاندوه می پوسیدند و پر پر می شدند.
بعد ها که بیشتر با سروده هایش آشنا شدم به حقیقت حرف ذبیح پی بردم : او بیشتر یک شاعر غزل سرا بود تا شاعر، شعر سپید نویس . راستش غزل های اورا که می خواندم به یاد صلابت و حلاوت غزل های حافظ می افتادم و چنین به نظرم می رسید که وی جایگاه خودرا درغزلسرایی یافته است و آرزو ندارد از این گستره جادویی به متن های سپید ګونه گام نهد.
خالده تحسین در بیشتر غزل هایش شاعر اندوه است ، شاعر بازګویی درد آدم های تنها و تنهایی آدم ها. او درجایی، از راز اندوهی که در سروده هایش موج می زنند، چنین پرده برداری می کند:
« سروده هايم محصول لحظه هاي بي دروغ زنده گي من هستند، هرچند بيشترينه سروده هايم در اوج حادثه ها مردند وافسردند».
درباره زبان او چه می توان می گفت؟ آخر او با چنان مهارتی با واژه ها بازی می کند که رقص واژه ها فراموش می شود و درعوض تصویر های گویا و جاندار و پرخون درپیشروی چشمان مان می رقصند. آری همان طوری که خودش گفته است روزی خواهد رسید که شعر هایش سبز خواهند شد در دوچشم کودک فردا.
***
دوستان دریغم آمد که دراین آمد آمد هشت مارچ روز بین المللی زنان، صفحه درگستره زنده گی یادی از این بانوی فرزانه که گهگاهی به این برګ سر می زند و دیدگاه هایش را می نویسد، نکرده واین نوشته ناچیز را به عنوان برگ سبز تحفه درویش خدمتش تقدیم نکنیم .
ودرفرجام :
دیریست نی قصیده و نی غزل شدم
با سنگ ها نشسته به سنگی بدل شدم
 



Avast logo
This email has been checked for viruses by Avast antivirus software.
www.avast.com

No comments: