آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Thursday, October 2, 2014

نصیر احمد نشاط ,یلِ بلند قامتِ فرهنگ کُچکُن

 ن. سنگر
       نصیر احمد"نشاط" از دامنه های کوهساری سر بلند کرده ، که افتخارات بزرگی را در روزگار معاصر ثبت تاریخ نموده  است. نام های همیشه جاویدان چون دژ تسخیر ناپذیر زنده یاد حفیظ الله آهنگرپور (که بدست دژخیمان امین کشته شد) ؛ زنده نام قهرمان گمنام ملک "نشاط"،(از اولین افسران کشته شده بدست جهادی های کور دل و خرد ستیز)؛ زنده
 
نام متین بارش،(عضوی از حلقه های فعالین چپ افغانستان)؛ زنده نام سلام بارش، زنده نام فیض الله بارش، استاد بزرگوار محب "بارش"، جوانمرد عیار بصیر بدروز، جنرال رجب، مورخ، پژوهشگر و مترجم نامدار خلیل وداد....
       نصیر احمد"نشاط" را شاعر و طنز نویسی می توان نامید که همه عمرش را در فقر زیست؛ ولی هرگز از افرینش های ادبی دست نکشید. او شاعر درد ها شد و درد شاعر را کمتر کسی فهمید:
خلاق ز آب و خاک ایجـــادم کرد
در کوره ی غم فگند و بربادم کرد
کس بر درِ مکتبی مــــرا راه نداد
دانشکــــدهء حيـات اسـتادم کرد
 
       او فرزند رنج های بیکران  ملتی است که تاریخ شوخی های ناروایی را بر آن روا داشته است:
 
گشته مملــو از غـــمِ میهــــن دلِ غمپرورم
میخورد توپ و سکــــر گویی بجسمِ لاغرم
سر پنــــاه و زیستگاهی گر نـــدارم خیر باد
دوست دارم میهمن ام را چون گرامی مادرم
می ستایم ریختــگاه خــــونِ نافِ خویش را
خاک و سنگش می شود آرامگاه و سنگرم
از غمش آیینـــــــهء طبعم مکـــدر می شود
گر زمینش شعلــه ور شد، در بگیرد بسترم
تار و پــود من اگر از تار و پــــودِ او بود
می کنم احســاسِ دردش را چو دردِ پیکرم
گر بسوزم در کنارش، شــاد گردد روحِ من
تا برقصد در فضای کشــورم خاکــــــسترم
اولین حرفِ پـدر در گوشِ من تکبیر بـــود
آخریـــن حرفـــــم بود نامِ خـــدا و کشورم
       پدر بزرگوار او (استاد عزیز احمد)، مرد با تقوا، دانشمند، متنفذ و سخت کوش بود و فرزندانش را با همه تنگ دستی، با فضیلت، بلند همت و زحمتکش تربیت نمود. تا هنوز که هنوز است آن سیمای درخشان پدر بزرگوار شان را بخاطر دارم. گر چه در زمان طفولیت نصیر احمد نشاط در دهکده باباعلی بجز از یک مدرسه ی کوچک که بیشتر از سه کلاس نداشت، تا نصیر احمد را در آن بفرستد؛ اما فرزندان دگرش را توانست بکابل اعزام بدارد و هرکدام تا بالاتر از سطح دانشگاه تحصیل کنند و برای خود، خانواده و کشور شان افتخارات بزرگی را کمایی نمایند.
       نصیر احمد نشاط هر سه کلاس را در شاگردی پدر، موفقانه پُشت سرگذاشت و تا 17 سالگی در سایه پدر، علوم دینی متداول زمانش را نزد علمای جید دور و نزدیک شهرستان حصه دوم استان پنجشیر (معروف به دره)، فرا گرفت و بعد روانه ی کابل گردید.
       در کابل نتوانست به تحصیلاتش ادامه دهد و یا بهتر است بگویم او را به هیچ مرکز آموزشی راه ندادند ؛ به ناچار تن بکار داد، چون به ادبیات علاقه مندی داشت و در عرصه های مختلف ادبی از شعرای گذشته و معاصرش توشه ها برداشته بود، نزدِ استاد علی اصغر بشیر هروی شاعر، طنز نویس،منجم و مورخ توانا...زانوی شاگردی زد و ایشان استعداد نهفته در وجود آن جوان را کشف و پرورش داد و 5 سال تمام او را در کنارش در اداره ی جریده طنزی " ترجمان"  یاری رساند.
 
       با جرأت می توانم بگویم که نصیر احمد نشاط در عرصه طنز نویسی به اسماعیل سیاه (مشهور به گوزوک)،( شاعر و طنز پرداز دوران مشروطه) و پائیز حنیفی...تقرب یافت و در سال های بعد بیشتر و جذاب تر از آنان نوشت.
        در چامه سرایی و نظم بسرعت رشد کرد و به پیروی از زنده یاد عشقری و نخل بلند قامت ادبیات مان حیدری وجودی، استاد واصف باختری و زنده نام خلیل الله خلیلی...جایگاهش را تثبیت و تا امروز استوار به آفرینش های ماندگار شعری اش ادامه می دهد.
       او در سال های حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان طنز های منظوم ماندگاری سرود که در نشرات همان زمان بویژه هفته نامه "نگاه" نشر می شد.
       شناختی که من از نصیر احمد نشاط دارم، می توانم بگویم که پاکیزه تر، با تقوا تر، قانع تر، بی ادعا تر...از او تا حال کسی را در میان شاعران و ادبای کشور مان سراغ ندارم.
این سروده را می توان شناسنامه او دانست:
 
از پی اهـــلِ دل روانـه شدم
ماهی بحــــر بیکـــرانه شدم
تا که باشم ذبیح قبــل الموت
تیر نمـــرود را نشانـــه شدم
در زبانِ سخنـــورانِ علیــــم
استعــــاراتِ عارفانـــــه شدم
 
هرکه در بند رفت، بر لب او
آه جانکاه و عاجــــزانه شدم
بر لب هرکه شد ز بــــند آزاد
نغمـــه و خنـــده و ترانه شدم
بر لبِ هرکه شب نخفته زغم
ناله و ضجه ی شبانـــه شدم
بر تنِ همدیـــــار مجروحـــم
مرهــــمِ زخمِ تازیانــــه شدم
در دلِ هر پرنـــــده ی قفسی
غم و انــــدوه ی آشیانه شدم
زیر سنگِ جفـــای طفلِ فلک
شیشه بودم که دانه دانـه شدم
سوختم در کنارِ سوختـه گان
حسنِ غمکشِ زمانـــــه شدم
 
       نصیر احمد نشاط در اواخر سال 1359 خورشیدی به کورس مستعجل نظامی رفت و افسر پایین رتبه پولیس گردید و در آن جا بکار دفتری پرداخت و تا پایان حاکمیت دموکراتیک خلق همان جا ماند.او هرگز میهن را ترک نکرد و از سرودن درد های مردمش دست نکشید و به نمایندگی از مردم به زمامدارن جابر جهادی نوشت:
 
ای هموطـــن موشک مـــزن، ما را زمستان میکُشد
آزار بی موجب مــــده،سرمـــــا که آســــان میکُشد
این مــــردمِ مظلـــــوم را، در فصلِ سـرما عنقریب
یا قحطی یا قیمتـــی،یا بـــــرف و بــــــاران میکُشد
همدین مظلـــومِ تـــــرا،چون اژدهــــا فقر و مرض
در زیر پا می افگــــند،با چنـــــگ و دنــدان میکُشد
جز شعلهء توپ و سکر،کو برق و تیل و چوبِ ما؟
افــــلاس ماننــــد خودت، ناکــــــرده پرسان میکُشد
زحمت نکش مرمی مـــزن،بر سینـــهء همدین خود
بر حالِ ما رحمی بکُــــن،مــــــا را غمِ نان میکُشد
راهء تجارت بسته شــــد،اهلِ تجـارت خسته شـــــد
گر جزیه را کمتر دهــــــد، رهگیـــرِ نادان میکُشد
...
       نشاط درد های بی پایان مردم سر زمینش را خطاب به کوچیده های اجباری چنین روایت می کند:
 
ای دوست، چه غمنامه ســـرودم، تو نبودی
از فقـــر یخــنِ پــــــاره نمــودم، تو نبودی
ای هموطنِ در بـــدر و خــــوار و مهاجـر
در هجـــر تو شبها نه غنـــــودم، تو نبودی
فریـــادِ جگر دوز و فلک سوز چو موشک
برخاست ز اعمــــاقِ وجــــودم، تو نبودی
گفتم سخنِ نــــرم و شنـــــیدم همه دشــــنام
خوش باش که در گفت و شنودم، تو نبودی
پیشانی خود را بجــــز از درگــــهء خالق
بر درگه فجــــــار نســــــــودم، تو نبودی
در سینهء ارباب ســــــــــــتم مُرد بخواری
در فاتحه ی عاطفـــــــه بـــودم، تو نبودی
چون مردهء هـــندو شده ام طعمــهء آتش
نظــاره گــــــرِ سوزش و دودم، تو نبودی
 
       نصیر احمد نشاط به یقین که ده ها مجموعه چاپ ناشده دارد که امیدوارم روزی بدسترس مردم قرار گیرد و مانند مجموعه شعری ( نزعِ کابل) و گزیده طنز های شان: (گلِ زقوم) دست به دست گردد. به امید طول عمر پربار این برادر بزرگوارم این نبشته را با دو نمونه شعری اش نقطه پایان می گذارم:
 
جیفه
محشر نما چـــرا شده ای ، کابل عزیز!
ماتمسرای ما شــــــده ای ، کابلِ عزیز!
بر فرق و دست وپای تو با توپ میزنند
رنجور و بی دوا شده ای، کابلِ عزیز!
از پیکــــرِ تو دودِ سیــــه می شود بلند
دلگیر و بد نمــــا شده ای، کابلِ عزیز!
ظرفت شکسته فرش ترا چور کرده اند
محتاجِ بوریـــــا شــده ای، کابلِ عزیز!
گل های آرزوی تو خشکیــده ریختـــند
غمگین و بینــــوا شده ای، کابلِ عزیز!
تا لشکرِ جهــــاد به بیراهـــه سـوق شد
بد رنگ و بد هوا شده ای، کابلِ عزیز!
تا رهزن و شقی به مناصب گرفتــه جا
زنـــدان اتقیـــــا شـــده ای، کابلِ عزیز!
از خون آدمان سیــه بخت و بی طرف
 
گلگون و گل قبــا شده ای، کابلِ عزیز!
از بسکه کرگسانِ سیه ریخت بر سرت
چون جیفه زیرِ پا شده ای، کابلِ عزیز!
از حلـــق میپری و بگوشـــی نمیرسـی
فریــــادِ نا رســا شــده ای، کابلِ عزیز!
شب های تـار، برقِ تو چشمـک نمیزند
تاریک و غمفــزا شده ای، کابلِ عزیز!
آب تو قطـــع گشته بدســــتِ یزیـــدیان
مــــیدانِ کربــــلا شده ای، کابلِ عزیز!
***
صد حیف که در کشور ما سایهء جنگ است
گر جنــگ نمی بود، چو کشمیر قشنگ است
نقشی ز تبســــم به لـــــبِ رنجــــبران نیست
چون دیــــدهء تقدیـــر، دلِ ما همه تنگ است
موشـــک چو دهُـــل میدهــــــــد آواز پیاپی
در کوچهء ما شـام و سحــر سازِ تفنگ است
شد کشتی بشکستــــــهء ما دور ز ساحـــــل
در بسترِ دریـــــا همه گــرداب و نهنگ است
لبریز بود کاســـــــه صبرِ منِ غمکـــــــــش
چون شیشهء ناموس وطن در برِ سنگ است
ما قبر کنانیــــــم نه معمــــــار و نه دهـــقان
هرچند که بر شانـــهء ما بـــیل و کلنگ است
با توپ و سکــــــر کابل مـــا زیر و زبر شد
کو را فــراری؟ همه جا گرگ و پلنگ است
 
 
 
 
 



This email is free from viruses and malware because avast! Antivirus protection is active.

No comments: