آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Wednesday, April 9, 2014

:کباب

ر ضا رضائي
ساعت تقریبـأ شـش صبح سرویس موسی وردکُ از پُل باغ عمومی کابل طرف قند هار به مقصد هرات به حرکت درآمد مسافران مثل همیشه هنوزهم مشغول جابجا کردن وسائل خود بود ند.چاشت شده بود که به قندهار رسیدند. تعدادی از مسافران که خوردنی همراه داشـتند از موتر پیا ده نشده وخواستـند که به داخل سرویس غذا بخورند و با قیـمانده ازسرویس پا ئین شده به طرف چند رستورانـیکه در آن نزدیکی بود روان گشتـند. درمیان مسافران پیاده شده از سرویس یک نـفر بود که هرغذای را نمیخورد و میخواست که در قند هار یک کبـاب پاک و خوش مذه بخورد ، ولی چون اینـجا را نمیشـناخت سـرگردان ایـنطرف و آنطرف میرفت و جلوی هر رستوران ایسـتا ده میشـد اما باز بـراه میفتاد. همانطورکه هرطرف را میدید یکد فعه چشمش به چند نفر افـتاد که دریک گوشه پیاده رو نشسته و مشغول گپ زد نند . مسافر سرگردان رفت پیش آنها و پُرسان کرد که : ( کا بُلی ) او بهادر ! همی کباب خوبش ده کدام رستوران پیـدا میشه ؟ از بین چند نفر قندهاریکه خودرا آفتاب میدادند یکشـان سر خودرا بالا کرده گفت ! ( قندهاری ) نه پوهیـژم ! ( کابلی ) بلی ؟ نه پو هیـژم ؟ نه پو هیتژم چیسته ؟ او بهادر کباب ، کباب فامیدی ؟ ( قندهاری ) چرا قال مقال میکنی؟ ما خوکبابی نیستـم ! برو به یکی ازهمین رستورانها . پُرسان کـُن کباب پیدا میشه ! كباب ! كباب ! این دو مشغول گفتگو بودند که یک نفر به آنها نزدیک شده و از هر دوشان سوال کرد . ( هراتی ) مه همالی اسم کباب شنیدُم . به مام بگیـن کجُاه کباب داره ؟ آخر مام خوده همی بس از کابُل آمدُم ! از صبح ملا عاظان تا حلی قوت نخوردُم . ( قندهاری ) ما هنوز جواب یکی ره ندادیم باز تو از کجُا پیدا شدی ؟ ( هراتی ) اهه لالا ! ما چیزی از تو نماهیم ، تو فقـط بما بگو کودومک ازی کبابیها کباب پاک و سُـتره داره ؟ تو فقط نشون بده دگه تو کار نداری ! ( کابلی ) چقه سوال و جواب میکنی هو بهادر ؟ توخو روزه ماره شاو کدی ! ستـقیت شوم بیا ازی گپها تیر شو جواب ماره بتي ! ( قندهاری ) شما دوتا خو مره دیوانه کدی ! ما چه میدانیـم که کدام کبابی خوب و کـدام کدام خراب است . ده هر کدام که بری خوب هست . ( هراتی ) عجب شهرهه ما نتونیم بهمی شهر کته یک شکمی سیر کنیم . دوتا سخ کباب که اقـزر گپ نداره . ( کابلی ) ما شنیده بودیم که قندهاریها بسیار کاکهند ، اما اوطور نیست لالا . از سوال و جواب زیاد هردو مسافر گرسنه عصابشان خراب شد و هردو تقریبأ با صدای بلند با هم برای آخرین بار سوال خودرا تکرار کردند . ( کابلی و هـراتی ) هو کاکو جواب ماره میگی یا نه ؟ یکدفعه مُجزه شد . قندهاری از جا یش بلند شده پتویش را تکان داد و یک دست را روی شا نه هراتی و دست دیگرش را روی شانه کابُلی گذاشت و با صدای گرفته ی گفت ! ( قندهاری ) بیاین که ما شما گوشنه ها رو سیر کنـُم . هراتی و کابُـلی هردو حیران شده بودند که چی گپ شد که ای کاکو بلا خره بگپ آمد . و مایه شکم مارا سیر کنه ؟ پیـش از اینکه این دو مسافر شکم گوشنه سوال کنند خود قنـدهاری جواب سوال آنان را داد . ( قـندهاری ) حلیکه شما دوتا ماره کاکو گفتی ! ما هم شماره یک کبابی نشان مید م . ( کابـلی ) لالا هراتی ! ببین که کلمهء کاکو چطور مجزه میکنه . ( هراتی ) کور از خدا چی ما یه ؟ دو چیشم بینا . ( قـندهاری ) تو چه گفتی ؟ ( هراتی ) هیچی ، گفتـُم زنده که باشی ! هر سه به طرف یک رسـتوران براه افـُـتادند . قندهـاری جلو تراز آن دو داخل رستوران شد. و به آن دوهم اشاره کرد که داخل بیا یند و یک جای بشینند. خودش رفت پیش جای که صاحب رستوران نشسته بود . قندهاری کمی با صاحب رستوران گپ زده دوباره پـیش هراتی و کابُلی بر گشته و گفت ! ( قندهاری) برو ما هم امروز همرای شما نان میخوریم ! کابلی به هراتی گفت ! ( کابلی ) هو لالا هراتی همی کاکو بجان ما نزنه ؟ پیسه نانه نـته و تیره خوده بیاره ؟ اینیره میگن جان زنی ! ( هراتی ) ولا بد نگفتی ! یک دفه دیدی که پول نداده بالا گذیشت او وقت گل بیـار شتـُر درُست کـُن . هر دو مشغول افکار مختـلفی بودند که یکد فعه کابُـلی طرف هراتـی دیـده گفت ! ( کابلی ) هو لالا همی کاکو رفت به رستوران والا چی گفت ! ( هراتی ) ایکه دو پول گپی نیه ازاو پُرسان میکنیم . قندهاری که دید این دو با هم خیـلی پُس پُس میکنند . سوال کرد که ! ( قندهاری ) چی گپ شده ؟ چرا شما ورخطا شد ین ؟ اگر چیزی نمیفامین پُرسان کـُنین ! هراتی که مُنتظر این لحضه بود فورأ سوال کرد . ( هراتی ) ولا آفرین بتو کاکو جان ، صاحب رستوران هم که رفق تو بدر شد . ( قندهاری ) نه لالا اورفیق ما نیست ، ما فقط به او گفتیم که شما دوتا از قندهار نیستی . تو کاری نکنی که آبروی قندهاریـهاره پیش اونا ببری . و ما به او گفـتیم که بهترین کباب ره برای ما بیاره . ( هراتي ) تو گُفتي مام باور كردُم . بعد ازچند دقیقه که گذشت گارسون سه ظرف پـُرازنان و کباب آورد و پیش آنها گذاشت هر سه مشغول خوردن کباب شـدند . وقتی کباب خورده شد قنـدهاری گفت که باید برود . هراتی وکابُلی با شنیدن این جمله بهم نگاه کردند.هردومعنی این نگاه را خوب میفهمیدند قندهاری همرای پتوی خود دهن و دستهارا پاک کرده گفت ! ( قندهاری ) برادرا ! ما ره ببخشی ، ما باید که بریم . و لی خدا کنُه که کباب شماره مذه داده باشه . بعد از این چند جمله قنـدهاری خدا حافـظی کرده و از رستوران بـیرون شد. کابلی و هراتی را اگر کارد میزدی خونشان بیرون نمیشد هردو اعصاب هایشان خراب و بهم نگاه میکردند و چای را که فرمایش داده بودند میخوردند . ( کابلی ) هو لالا ! ده کول زندگی مره کس بازی نداده اما ای کاکو مره بازی داد . ( هراتی ) البد تو بکول زندگی به قندهار نیامده بودی ؟ ( کابلی ) تو چطور هراتی جان ؟ مثلکه تو هرروزبازی میخوری چطور ؟ ( هراتی ) دست از دلم وردار که خونه ! ما شنیده بودیم که قندارها مهمان نوازند . ( کابلی ) تو برادر خیلی خوشباوری . اگر گپ مره گوش میکنی باید ده قندهار که آمدی جیب خوده محکم بگیری . اونه یک نمونه کار ای مردم ره خو امروز دیدی نه . ( هراتی) کابلی جان ! ایطو که تو میگی پس از خوده هرات باید دم کیسهای خوربدوزوم تا دلم جمع باشه . ( کابلی ) لالا ! همی آدمی که مه دیدم دزد دزد بود . (هراتی) دزد نبود ! جانزن بود . دیدی چطور کاکه همرای ما آمد . حمیکه شکم پسمرگی سیرشد وخست به بهونه کار بجست . ( کابلی ) نام ای شهره قندهار نمانند بلکه دزد خانه بانن فقط دزد خانه و بس . ( هراتی ) یک لقمه نونکه جون زدن نداره مرد كه دونه میگفتي که پول نداري ايكه گپي نبود . درُست همین وقت کلیـنرسرویس صـدا کرد که مسافران موسی وردک طرف هرات بالا شوند. هراتی و كا بلي مجبورشدند چای نخورده براه بزنند .هردو مثل شکست خوردها از جای خود بلند شده طرف رستوران والا رفتـند تا پول غذا را بدهـند کابُلـی آهسته به هراتی گفت ! ( کابلی ) هو برادر بیا که هردوی ما انداز کنیم و پول کاکو مفت خوره بدیم . هراتی هم رضایت داد که پول نان قندهاری را با هم تقسیم کنند . هردو پول بدست گرفته از رستوران والا سوال کردند که پول سه خوراک کباب چقدر میشود ؟ ( هراتي و كابلي ) هو برادر پول كباب ما چقه ميشه ؟ ( رستوران والا ) ما از شما پول نميگيريم . ( هراتي ) زور شهريه : يك قنداري بجون ما ميزنه باز قنداري دگه پول نميگيره . ( رستوران والا ) شما خو مهمان هستی ! پول شما داده شده . هراتی و کابُلی متوجه نشدند که او چی گفته . هردو پولهای خودرا بالا گرفته و به رستوران والا نشان داده دوباره سوال خودرا تکرارکردند. رستوران والا باز گفت ! ( رستوران والا ) ما که گفتیم ! شما مهمان هستی . پول نان شمارا رفیقـتان داد. هراتی و كا بلي هردو حیران مانده بودند چون آنها درین شهر کسی را نمیشناختند چه رسد به رفیق . رستوران والا که دید این دو بفکرند ، گفت ! ( رستوران والا ) پول نان سه نفررا همان رفیقیکه همرای شما آمد و همرای شما نان خورد داد . وقتـیکه شما سه نفر به رستوران آمدید او بما گفت که شما مهمانهای او هستید . و خودش پول هر سه را داد و رفت . هراتی طرف کابلی دیده با لبخندی که معلوم نبود چه معنی دارد به کابلی گفت ! ( هراتي ) تو گفتی که نام ای شهره چی بگذارند ؟ کابلی با ندامت سرش را تكان داده گفت ! ( كابلي ) هو بيادر ما زود قضاوت كرديم زود .
هامبورگ 2006
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

No comments: