راحله یار
عواطفی که به خونم بهار جاری کرد
نگاهِ سـردِ مرا گرمِ اشکباری گرد
درختِ تشنه ی بی برگ وار شعرِ مرا
به آبِ چـشمـه ی چشمانم آبیاری کرد...
عواطفی که به خونم بهار جاری کرد
نگاهِ سـردِ مرا گرمِ اشکباری گرد
درختِ تشنه ی بی برگ وار شعرِ مرا
به آبِ چـشمـه ی چشمانم آبیاری کرد...
گلوی من که لبالب شد از نسیمِ بهار
دلم به یادِ تو افتاد عذر و زاری کرد
یکی دوساعـتِ دیگر قریب مُرده بُدم
غـزل به دادِ دلِ من رسـید یاری کرد
غـزل به روی لـبم مثلِ موجِ لاله دمید
درختِ مهر ِ مرا مهـد استواری کرد
وجودِ یخـزده ی سـردِ سردِ سـردِ مرا
به پایِ عـشق پذیرای جان نثاری کرد
الهه ی شبِ نوروز تا سپـیـده دمان
برای بودنِ من با تو پافشاری کرد
***
هی ! عاقبت سرِ سبزم به باد خواهد داد
زبانِ سرخِ که از دوست خواستگاری کرد
No comments:
Post a Comment