منیره یوسف زاده
من آدمهای زیادی را می شناسم که همیشه فکر میکنند خیلی مهم هستند و به همین دلیل همیشه بر موترهای آخرین مدل سوار می شوند و با اخم پیشانی و غرور بی پشتوانه با دیگران صحبت میکنند. این آدمهای مهم تیلفون های دیگران را به سختی جواب می دهند و همیشه نسبت به حیات اهمیت شان حساس اند تا کسی به اهمیت شان آسیب نرساند.
من آدمهای زیادی را می شناسم که همیشه فکر میکنند خیلی مهم هستند و به همین دلیل همیشه بر موترهای آخرین مدل سوار می شوند و با اخم پیشانی و غرور بی پشتوانه با دیگران صحبت میکنند. این آدمهای مهم تیلفون های دیگران را به سختی جواب می دهند و همیشه نسبت به حیات اهمیت شان حساس اند تا کسی به اهمیت شان آسیب نرساند.
آدمهای اطراف من که فکر میکنند خیلی مهم هستند، خیلی کم هستند اما قیل و قالشان تمام دنیا را گرفته است. برای همین کوشش کرده اند همیشه اسلحه به کمر داشته باشند و یا اسلحه به دستان را در خدمت خویش بگیرند. در دسترخوان این آدمهای ظاهراً مهم، همیشه غذاهای خیلی رنگین وجود دارند تا اشخاصی که مثل اینها فکر میکنند مهم هستند را دعوت کرده و بر اهمیت خود بیافزایند. تا فردا صبح پسرکی که میان کثافات شهر خوشبختی اش را جستجو میکند آخرین بطری های آب معدنی و پس مانده های غذای آنها را درخریطه ای ریخته و نفس هایش راتمدید کند و آدمهای مهم از این خیرات خویش احساس غرور کنند.
آدمهای ظاهراً مهم شهر من، قانون ناپذیر ترین آدمهای دنیا هستند که همیشه قانون را برای دیگران می خواهند و مصئونیت را برای خود. شیشۀ موتر آدمهای مهم شهر من سیاه و دودی است مثل افکار مهم شان که در هاله ای از بی اعتمادی و ترس پیچیده است. دلهای آنها همچون شیشه های موترشان هیچ گاه آسمانی و صاف نمی شوند هرچند که کودکان موتر شوی، بر روی آنها آب بریزند ، باز هم سیاه و کدر می مانند. اما با این همه، پسرک کارگر، خوشحال از این سیاهی و هجوم گرد و غبار شهر آخرین نوت های فرسوده ی دست مزد اش را می شمارد و همیشه از خداوند آرزو میکند که این آدمها همینگونه مهم بمانند.
آدمهای مهم شهر من فکر میکنند که اطفال آنها نیز مهم به دنیا آمدهاند و برای همین فکر میکنند که باید همه چیز از معارف گرفته تا تحصیلات عالی و ادارات دولتی و غیر دولتی در خدمت آنها باشند. اگر آنها درس نخوانده مشاور وزیر شدند باید آن وزارت بر خود ببالد که مهم زاده ای در آنجا حضور دارد.
آدمهای مهم شهر من بسیار مهم جلوه می دهند خویش را و شرکت برشنا برای آنها برق بیست و چهار ساعته تحفه می دهد. وقتی این آدمها خسته و مانده می شوند به خارج از کشور می روند و با در دست داشتن آدرس تمامی روسپی خانه و کاباره های دوبی و دوشنبه وقت مهم شان را صرف خوش گذرانی میکنند و آخر هر سال برای زیارت اماکن مقدس نام نویسی میکنند و القاب معنوی را به خویش اختصاص می دهند. آنها متاسفانه، همیشه تا فرق در گرداب اهمیت خویش غرق اند، اهمیت می فروشند و احترام اجباری می خرند.
اما من انگشت شمار آدمهای مهمی را میشناسم که اصلا نمیدانند چقدر مهم هستند. آنها هیچ وقت موتر آخرین مدل سوار نشده اند و هیچ سرباز و محافظی هم برای امنیت سر و تن آنها استخدام نشده است. این آدمهای مهم کارهای خوبی را انجام داده و در خدمت دیگران بوده اند. همیشه برای رضایت خدای قلبشان کوشیده اند و آدمهای فقیر و نیازمند را دستگیری کرده اند. این آدمهای مهم، بدون آنکه بدانند، خیلی از آدمهای ظاهرا مهم امروزی را به مقام و موقعیت رسانده و خود در خرابه های شهر زندگی کرده اند. این گروه از آدمهای مهم شهر من صادق هستند و به اهمیت شان نیز بی باور و وقتی لایه های زندگی شان ورق می خورند چیزی جز متانت و شرافت از آن بر نمی تابد. آدمهای همیشه مهم اطرافم همیشه پشت آدمهای ظاهرا مهم پنهان شده اند. این گروه از آدمهای مهم شهر من فرزندانی رنجور و محروم دارند که کوچه ها و پس کوچه های گل آلود شهر را با سرعت موترهای انسانهای ظاهرا مهم طی کرده اند، خاک خورده اند و در گل ولای فرو رفته اند. شهر من پر از آدمهای مهم است، آدمهای ظاهراً مهم و آدمهای واقعاً مهم. آدمهای واقعاً مهم بی اطلاع از خویشتن و قدرت خویش هستند و آدمهای ظاهرا! مهم فکر میکنند که اگر قامت آنها نباشند، سقف آسمان بر زمین خواهد نشست.
شهر من شهر تضادهاست. از شیرپور مجلل تا کوه دهمزنگ با خانه های بی معیار و غریبانهاش، احساس مهم بودن یا مهم نبودن را به ما می دهد. اما من هنوز به این باورم که آدمهای مهم شهر من فقرا و مستضعفین این شهر اند که به قیمت فقیر بودن و رنجهای بی پایان شان، برای ساکنان خانه های مجلل وصاحبان ثروت و قدرت اهمیت بخشیده اند.
آدمهای ظاهراً مهم شهر من، قانون ناپذیر ترین آدمهای دنیا هستند که همیشه قانون را برای دیگران می خواهند و مصئونیت را برای خود. شیشۀ موتر آدمهای مهم شهر من سیاه و دودی است مثل افکار مهم شان که در هاله ای از بی اعتمادی و ترس پیچیده است. دلهای آنها همچون شیشه های موترشان هیچ گاه آسمانی و صاف نمی شوند هرچند که کودکان موتر شوی، بر روی آنها آب بریزند ، باز هم سیاه و کدر می مانند. اما با این همه، پسرک کارگر، خوشحال از این سیاهی و هجوم گرد و غبار شهر آخرین نوت های فرسوده ی دست مزد اش را می شمارد و همیشه از خداوند آرزو میکند که این آدمها همینگونه مهم بمانند.
آدمهای مهم شهر من فکر میکنند که اطفال آنها نیز مهم به دنیا آمدهاند و برای همین فکر میکنند که باید همه چیز از معارف گرفته تا تحصیلات عالی و ادارات دولتی و غیر دولتی در خدمت آنها باشند. اگر آنها درس نخوانده مشاور وزیر شدند باید آن وزارت بر خود ببالد که مهم زاده ای در آنجا حضور دارد.
آدمهای مهم شهر من بسیار مهم جلوه می دهند خویش را و شرکت برشنا برای آنها برق بیست و چهار ساعته تحفه می دهد. وقتی این آدمها خسته و مانده می شوند به خارج از کشور می روند و با در دست داشتن آدرس تمامی روسپی خانه و کاباره های دوبی و دوشنبه وقت مهم شان را صرف خوش گذرانی میکنند و آخر هر سال برای زیارت اماکن مقدس نام نویسی میکنند و القاب معنوی را به خویش اختصاص می دهند. آنها متاسفانه، همیشه تا فرق در گرداب اهمیت خویش غرق اند، اهمیت می فروشند و احترام اجباری می خرند.
اما من انگشت شمار آدمهای مهمی را میشناسم که اصلا نمیدانند چقدر مهم هستند. آنها هیچ وقت موتر آخرین مدل سوار نشده اند و هیچ سرباز و محافظی هم برای امنیت سر و تن آنها استخدام نشده است. این آدمهای مهم کارهای خوبی را انجام داده و در خدمت دیگران بوده اند. همیشه برای رضایت خدای قلبشان کوشیده اند و آدمهای فقیر و نیازمند را دستگیری کرده اند. این آدمهای مهم، بدون آنکه بدانند، خیلی از آدمهای ظاهرا مهم امروزی را به مقام و موقعیت رسانده و خود در خرابه های شهر زندگی کرده اند. این گروه از آدمهای مهم شهر من صادق هستند و به اهمیت شان نیز بی باور و وقتی لایه های زندگی شان ورق می خورند چیزی جز متانت و شرافت از آن بر نمی تابد. آدمهای همیشه مهم اطرافم همیشه پشت آدمهای ظاهرا مهم پنهان شده اند. این گروه از آدمهای مهم شهر من فرزندانی رنجور و محروم دارند که کوچه ها و پس کوچه های گل آلود شهر را با سرعت موترهای انسانهای ظاهرا مهم طی کرده اند، خاک خورده اند و در گل ولای فرو رفته اند. شهر من پر از آدمهای مهم است، آدمهای ظاهراً مهم و آدمهای واقعاً مهم. آدمهای واقعاً مهم بی اطلاع از خویشتن و قدرت خویش هستند و آدمهای ظاهرا! مهم فکر میکنند که اگر قامت آنها نباشند، سقف آسمان بر زمین خواهد نشست.
شهر من شهر تضادهاست. از شیرپور مجلل تا کوه دهمزنگ با خانه های بی معیار و غریبانهاش، احساس مهم بودن یا مهم نبودن را به ما می دهد. اما من هنوز به این باورم که آدمهای مهم شهر من فقرا و مستضعفین این شهر اند که به قیمت فقیر بودن و رنجهای بی پایان شان، برای ساکنان خانه های مجلل وصاحبان ثروت و قدرت اهمیت بخشیده اند.
No comments:
Post a Comment