آویوا می خواست از ایمان و کار خدا سر درآورد و اینکه چرا مجاز به ادامه تحصیل نیست. چرا باید همیشه نظافتچی و آشپز باشد و بچهداری کند. می خواست بداند که چرا خدا همهی چیزهای خوب را به مردان می دهد و نسبت به زنان ظلم روا می دارد.
این روزها در اسرائیل صفحهای در فیسبوک توجهها را به خود جلب کرده است. همه کنجکاوند که بدانند چگونه یک زن بنیادگرای یهود با شش بچه بیخدا می شود، و شوهر را در همان جهان اولتراارتدوکس خویش رها می کند تا به کشف جهانی نو برود.
آویوا داوید هیجده سال بیش نداشت که با یک مرد اولتراارتدوکس ازدواج کرد، بدون توقف شش پسر زائید، از بام تا شام خانه را نظافت می نمود، آشپزی می کرد، بچهها را تر و خشک می کرد، به درگاه خدا دعا می کرد و شبها در خدمت شوهر بود. پس از ارضای او چند ساعتی می خوابید. هیچگاه در سینما، تئاتر، کنسرت نبود. خواندن رمان نیز در شمار ممنوعهها بود. یکبار در روز به همراه فرزند کوچک به محل بازی بچهها می رفت. به طور کلی؛ زن اولتراارتدکس خوبی بود. این دنیا اما درهم شکست. ماجرا از زمانی آغاز شد که او به دور و بر خویش به دیده شک، پرسشگرانه نگریست؛ شک بر همه چیز، حتا وجود خدا. "شاید به این علت که همهچیز برایم تازگی داشت" و تازگی هیچ تناسبی با آن دنیا که قرنها همچنان اسیر سنت است، ندارد.
روزی در اثر یک اتفاق اینترنت را کشف کرد و با جهانی نو آشنا شد و تصمیم گرفت جهان کهنه را ترک گوید.
آویوا حالا 33 سال دارد، زاده اورشلیم است. در مصاحبه با خبرنگار مجله اشپیگل می گوید در جهانی بزرگ شده که آسمانش دو رنگ بیشتر نداشت؛ سیاه و سفید. تا همین اواخر آنگونه که زندگی می کرد، می توانست نمونهای باشد از زندگی مردم در قرن نوزدهم. به یاد می آورد وقتی را که چند ماه پیش برای نخستین بار در زندگی به سینما رفت. چراغ که خاموش شد، از ترس دست دوستش را گرفت. دوستش گفت: نترس، این طبیعی است و چیزی اتفاق نیفتاده. تعجب می کرد از اینکه زنان در سینما کنار مردان نشسته بودند.
در دنیای تازه او به پا خاست و "سرانجام پا بر زمین نهاد". ابتدا با نمادهای این دنیا بیگانه بود، اما کمکم آنها را یک به یک بازشناخت. قبلاً دامن سیاه بلند می پوشید، چون نمی خواست "مثل فاحشهها دیده شود". حال اما لباس جین می پوشد و تیشرت بر تن می کند، بر ناخنهایش نیز لاک می زند. هر از گاهی گیلاسی شراب هم می نوشد.
از زمانی که تصمیم به جدایی از شوهر گرفت و به جهان نو قدم گذاشت، حق ندارد بچههایش را ببیند. خانهای اجاره کرده و حال تنها زندگی می کند. پسر کوچکش حالا سه سال دارد. در "جشن تکلیف" پسر بزرگ که سیزده سال دارد، اجازه نداشت شرکت داشته باشد. شوهرش از "دادگاه شرع" (بیت دین) تقاضای حضانت بچهها را کرده است. به دادگاه گفته که زنش معتاد می باشد. او برای ادعای خویش کارآگاهی نیز استخدام کرد تا اسنادی در این رابطه به دست آورد. کارآگاه چیزی نیافت، اما خبر وحشتناکی به شوهر رساند: "زنت خدا را نفی می کند".
بر خیابانی که که قبلاً آویوا زندگی می کرد، بر پلاکاتی نوشتهاند: "مرگ بر زن بیایمان در میان ما". خاخام و شوهر آویوا به اتفاق به این نتیجه رسیدهاند که: "زنی که به خدا ایمان ندارد، در خدمت شیطان است" و همین کافیست تا او نقش مادری خویش را از دست بدهد. آویوا اما وکیلی گرفته تا از حق حضانت خویش دفاع کند. دادگاه ولی فعلاً بچهها را به پدر سپرده است.
"دادگاه شرع" در کشور اسرائیل دادگاهی عادی و بیطرف نیست. بر اساس احکام دینی تصمیم می گیرد. در اسرائیل امر ازدواج و طلاق از وظایف این دادگاه می باشد. قاضی های "دادگاه شرع" خاخامها هستند. زنان یهودی بر اساس سنت پیش از ازدواج باید به حمامی آیینی بروند و در همخوابی با شوهر احکام ویژهای را رعایت نمایند تا مبادا بچه معلول به دنیا بیاید. در موقع جدایی فقط شوهر مجاز است کارهای طلاق را در دادگاه پیش ببرد و طلاق با یک "طلاقنامه" از سوی دادگاه شرع رسمیت می یابد. طلاق خلاف احکام دین است و وقتی زوج جدا شده از زوجی دیگر بچهدار شوند، آن بچه که "ولدزنا" است، نمی تواند یهودی باشد، زیرا والدین احکام دینی را زیر پا گذاشتهاند.
اسرائیل اگرچه کشوری پیشرفته در علم و دانش است، اما قوانینی دارد بسیار عقبمانده. در این کشور انسان هایی زندگی می کنند که نه از رادیو، تلویزیون و نه از کامپیوتر استفاده می کنند، سینما نمی شناسند. زیرا این ابزار خلاف احکام مقدس است. اسرائیل کشوری به ظاهر دمکرات است، ولی خاخامها در بیشتر امور تصمیم می گیرند. در این کشور اگر آدم مراسم ازدواج را به شکل سنت مذهب برگزار نکند، به دو سال زندان محکوم می شود. این قانون ارتجاعی حتا شامل یهودیان خارج از کشور نیز می شود. در پی چندین سال مبارزه چند ماه پیش سرانجام به شکلی تعدیل یافت.
آویوا در این فضا رشد کرد. مادرش از فرانسه به اسرائیل مهاجرت کرده بود و در اینجا مذهبیتر شد. آویوا چند سالی در یک مدرسه دخترانه اولتراارتدوکسها درس خواند، هیجده ساله بود که والدین "شایی" را برای ازدواج با او انتخاب کردند. او دو بار با شایی در قهوهخانهای دیدار داشت و بعد طبق آیین یهود باهم ازدواج کردند. آنها هیچ شناختی از هم نداشتند، عاشق هم نیز نبودند. آویوا می گوید: "ما با کسانی که دوستشان داریم ازدواج نمی کنیم، بلکه عاشق کسانی می شویم که با آنها ازدواج می کنیم".
شایی 14 ساعت در روز به کار دین مشغول بود، صبح زود از خانه بیرون می رفت و ساعت یازده شب باز می گشت. آویوا هیچوقت او را در کنار خویش احساس نمی کرد، او سرد و بی عشق بود. آویوا همیشه خود را تنها احساس می کرد. دوست داشت تحصیل کند، اما نمی توانست. نه ما بعد از ازدواج، نخستین پسرشان به دنیا آمد و در پی آن پنج تای دیگر، هر یک به فاصله هیجده ماه.
بیش از ده درصد جمعیت یهودیان اسرائیل اولتراارتدکس هستند. عده آنان همچنان در حال افزایش است. هر زن از آنان به طور متوسط شش فرزند به دنیا می آورد. هم اکنون از هر سه کودک مدرسهای یک تن از این خانواده است. سکولارهای اسرائیل از این می ترسند که توازن جامعه در اجرای دمکراسی در چنین شرایطی بههم بخورد. هماکنون اتوبوسهایی در اسرائیل به کار مشغولند که زنان از قسمت عقب آن سوار می شوند و مردان در جلو می نشینند. بسیاری از امکانات بنیادگرایان یهود از صندوق دولتی تأمین می شود. پسران آنان که خود را خدمتکار دین می دانند، از سربازی معاف هستند. آنها تأثیری بزرگ در انتخابات دولت و مجلس دارند.
آویوا در چنین شرایطی چند ساعتی در هفته را در یک دکان وسائل الکتریکی کار می کرد. در این دکان کامپیوتری بود که به اینترنت وصل بود. آویوا از طریق همین کامپیوتر کوشید جهان را بهتر بشناسد، می خواست از ایمان و کار خدا سر درآورد و اینکه چرا مجاز به ادامه تحصیل نیست. چرا باید همیشه نظافتچی و آشپز باشد و بچهداری کند. می خواست بداند که چرا خدا همهی چیزهای خوب را به مردان می دهد و نسبت به زنان ظلم روا می دارد. او در اینترنت دنیای دیگری کشف کرد. دنیایی رنگارنگ، بزرگ و سراسر پرسش. ابتدا فکر می کرد این کنجکاویها خود گناه است. با نامی مستعار صفحه فیسبوک برای خود درست کرد.
به نظر شوهرش، آویوا زن خوشبختی بود. در سایه شوهر به تمام خواستهایش می رسید. آویوا سئوالهای دیگری نیز در سر داشت؛ چرا باید خدا همه چیز زندگی را از پیش تعیین کند. پس اراده آدمها چه می شود؟ همین سئوال را از شوهر پرسید. پاسخ روشن بود: "زن دیوانه شدهای؟!". بر سرش فریاد کشید: "دیوانه!".
تورات زن را از نظر عقلی کممایه می داند. آویوا این را می داند، پس ترجیح داد از این پس از شوهر سئوالی نکند و به تنهایی گامهای آموختن را به پیش بپیماید. در اینترنت با جمعی آشنا شد که پیشتر عقاید مذهبی داشتند و در صحبت از تجربههای خویش از شک خود نسبت به وجود خدا حرف می زدند. بعضیها تنها خدا را ترک گفته بودند، بعضی هم به همراه خدا، خانواده خود را. آویوا کوشید همه بحثهای آرشیو شده در این سایتها را بخواند. او از این طریق با کسانی آشنا شده بود که مشکل او را پشت سر گذاشته بودند و حال بدون هیچ وابستگی به خدا و مذهب زندگی می کردند. آویوا نیز کمکم مطمئن شد که خدایی وجود ندارد.
در این ایام بود که دعواها با شوهر نیز آغاز شد. مادر می گفت؛ زندگی خودت را نپاش، به خدا ایمان داشته باش. به او می گفتند؛ اگر ایمانت را از دست بدهی، گوشت خوک باید بخوری و به فاحشگی مجبور گردی. جایت آنوقت جهنم خواهد بود.
دوستانش که در اینترنت با آنها آشنا شده بود، به او کمک کردند، خانهای اجاره کرد و از خانواده جدا شد تا زندگی تازهای را آغاز کند. در ابتدا فکر می کرد، بدون کار و تحصیل زندگی مشکل خواهد بود. اما مشکلات با پشتکار رفع شدند. هر از گاه پنهان به دیدار بچهها می رفت. یکبار پسر بزرگ به او گفت: "مادر تو حالا واقعاً یک شیطان هستی؟" این اما حرف پدر بود. پس از مدتها تلاش، دادگاه رأی صادر کرد که او حق دارد هفتهای دو بار فرزندانش را ببیند.
آویوا حالا فیسبوک تازهای دارد، با نام حقیقی خویش. دنیا پیش روی اوست
شهرزادنیوز
No comments:
Post a Comment