آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Friday, December 13, 2013

سال انتظار: سرنوشت ما به پاهای گریزان خارجی‌ها بسته نیست

فریحه خرسند
آنروزها کودکی بیش نبودم، صبح، زمانی‌که از خواب بیدار شدم وبه خیابان آمدم شهر پر بود از آدم های عجیب تر؛ ریش ها بلندتر، لباس ها سیاه تر، تفنگ های بیشترو نگاه های عصبی تر.
آنروز و روزهای پیشتر از آن، می گفتند که کسانی آمده اند تا بر همه این جریانات بد، نقطه پایان بگذارند. می‌گفتند لشکر صلح آمده بود تا آرامش را برای مردم پایتخت و شاید دیگر شهر های کشور به ارمغان بیاورد؛ اما این صلح رنگ دیگری داشت؛ صلحی با رنگ سیاه!
در سالی دیگر وقتی باز هم هیچ کس منتظرش نبود. یک صبح غیر معمول دیگر آغاز شد؛ این بار من دختری بودم نوجوان و روز های زیادی را در زیر پرچم یک "آرامش سیاه" پشت سر گذاشته بودم. رنگ امید بر همه رنگ های تاریک دیگر می‌رفت که غالب شود. طالبان، کابوس هر زن و دختر افغان تمام شد.
خبر از صلح بود و برابری، از آزادی و بالندگی، از پیشرفت و تغییر و از نوروز های مملو از قصه خوب، سال های برای زنده گی ...! هوای تازه و خبر های خوش، جنب و جوش مردم و فضایی برای زیستن دوباره.
" من اینجا تهی از هر حس تعلق و دوست داشتن، آویزانم بر مشتی از امکانات و شرایطی که از من نیستند و برای من نساخته اند. زبانم در برابر چشمان آبی و موهای زرد همنوعان بیگانه ام به لکنت می افتتد و بدنم برای خنک های ممتتد و بی قاعده سرزمین نامادری ام شکوه ها دارد. "
به یاد دارم آنروز ها را، روزی‌ که در مدرسه را به رویم باز دیدم. دختران و زنان چون خواب زده گان با چشمان مشتاق و متعجب دسته دسته به صحن مکتب هجوم آورده بودند. خودم را در میان جمعیت به فشارهای همنوعان بی نظم و ذوق زده ام سپرده بودم.
دوست داشتم در آن فضا تنه ام بزنند و به هر سمتی که دوست دارند بکشندم، ولی فضا و هوای مدرسه را از من نگیرند. بگذارند صدای لرزان و لبریز از شوق مدیر مدرسه بر دل و جانم بنشیند که از روی فهرست بلند و بالا نامم را می خواند و بعد از شش سال، اسم کلاس و معلمم را!
این روز ها سخن از یک سال دیگر است دوهزار و چهارده. در یک روایت و انتظار این سال سالی خواهد بود برای برگشت. برگشت به تمام آن ترس ها، ناامیدی ها، نابسامانی ها و ...بخشی از قراین بر این رویکرد از وضعیت سیاسی و اجتماعی صحه می گذارد.
موجودیت طالبان و ادامه مبارزه آنها برای برقراری دوباره امارت اسلامی، وجود فساد و نابسامانی در حکومت افغانستان و گسترش تندروی مذهبی در منطقه و در کشور و خروج نیرو های خارجی از افغانستان از جمله این دلایل است.
دیدگاه بعدی استوار است بر دستاورد های ده سال گذشته. تعداد زیادی از دختران و زنانی که آموزش دیده اند، برگزاری دو انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی و شورا های ولایتی ،ثبات نسبی پول افغانی و گسترش رسانه ها و آزادی های اجتماعی و... که همه نوید از آینده نسبتا خوب می‌دهد .
و اما من به این می اندیشم که در کشور من چقدر همه چیز می‌تواند ناگهانی و غیر مترقبه اتفاق بیفتتد. ما افغانها به یاد داریم آن پادشاه گردشی ها و تغییرات سیاسی را که یک شبه از الف تا یای زندگی ما را دچار تغییر و بحران کرد.
"فضای موجود، آبستن یک چرخش صدو نود درجه ای است. اگر دست های پیدا و پنهان بر آن نرسد و این اتفاق مهم را در زاویه های تنگ دشمنی خفه نسازد. من به سهم خویش خوشبینانه وضعیت را نگاه می کنم و برای داشتن صلح استوار پس از دوهزار چهارده امیدوارم که این سال تبدیل به نقطه عطفی در زنده گی مردان و زنان افغان شود. من باور دارم خوشی های مردم ما بسته بر پای گریزان همکاران خارجی نخواهد بود. "
من به عنوان دختری از نسل تغییرات آنی و پیامد های بزرگ و کوچک، دوست دارم به سال دوهزار چهارده صرفا به عنوان زمانی ساده گذار از یک سال به سال دیگر نگاه کنم. مثبت باشم و به این فکر کنم که ما راه به سوی تحولات بنیادین خواهیم گشود.
می خواهم در ذهن و خاطراتم دنبال رویاهایی که زمانی در گذشته کشورم جامه حقیقیت پوشیده اند بگردم، که شاید انگیزه ای باشد برای نگاه های خالی از بدبینی من و نسل من بر سال های بعد از یک سال، دو هزار و چهارده!
متاسفانه تعدادی از دوستان بر این خوشبینی ام انگشت انتقاد می گذارند، که شما غرب نشینان بر مسجد گرم نشسته و آسوده و بدون دغدغه از آن دور ها و از لابلای درختان سبز و آسمان خراش های استوار بر این خرابه بی سرو سامان نگاه لوکس دارید و تحلیلی دل بخواه و دور از واقعیت جامعه افغانی.
من اینجا تهی از هر حس تعلق و دوست داشتن، آویزانم بر مشتی از امکانات و شرایطی که از من نیستند و برای من نساخته اند. زبانم در برابر چشمان آبی و موهای زرد همنوعان بیگانه ام به لکنت می افتتد و بدنم برای خنک های ممتتد و بی قاعده سرزمین نامادری ام شکوه ها دارد.
خیابان ها برای من بسیار بزرگ اند و آدم ها قد بلندتر از آنچه من هستم. این جا باد و باران آزادی دست می کشد بر موهایت، اما چنان غول که بعد از خشم و غرش طولانی، ترس و کوچکی ات، بزرگی و توانش را ارضا کرده باشد.
"نسل جدید و تحصیل کرده با زنده گی های مرفه و مدرن کشور های پیشرفته آشنا شده اند و گفتمان های امروز افغانستان متمرکز بر مسایلی چون مقاومت، تهاجم فرهنگی، جنگ و ...نبوده بلکه سخن از مدرن سازی تساهل، همدیگر پذیری، پیشرفت و صلح و آرامش است."
ما در این جا سایه هامان را گم کرده ایم و دنبال خویشتنیم در سرزمین که قلب تپنده قاره بزرگ و پرماجرا است. می‌خواهم بگویم من منتظر سال دوهزار و چهارده نیستم. من از اینجا یاد گرفته ام که ذره ذره امید کوهی از انرژی را فراهم می آورد و برای ساختن چه امکانی بهتر از ملتی امید وار و پر انرژی!
نکته آخر اینکه، در ورای همه خوشبینی ها و بدبینی های ما باید مواظب یک اتفاق ساده ولی سرنوشت ساز باشیم و آن چیزی نیست جز اراده عمومی برای داشتن یک زنده گی صلح آمیز.باور دارم که مردم افغانستان از جنگ خسته شده اند و می‌دانند که باید از کمترین امکانات برای حفظ وضعیت موجود استفاده کنند. نسل جدید و تحصیل کرده با زنده گی های مرفه و مدرن کشور های پیشرفته آشنا شده اند و گفتمان های امروز افغانستان متمرکز بر مسایلی چون مقاومت، تهاجم فرهنگی، جنگ و ...نبوده بلکه سخن از مدرن سازی تساهل، همدیگر پذیری، پیشرفت و صلح و آرامش است.فضای موجود، آبستن یک چرخش صد و هشتاد درجه ای است. اگر دست های پیدا و پنهان بر آن نرسد و این اتفاق مهم را در زاویه های تنگ دشمنی خفه نسازد. من به سهم خویش خوشبینانه وضعیت را نگاه می کنم و برای داشتن صلح استوار پس از دو هزار چهارده امیدوارم که این سال تبدیل به نقطه عطفی در زنده گی مردان و زنان افغان شود. من باور دارم خوشی های مردم ما بسته بر پای گریزان همکاران خارجی نخواهد بود.
 
 
 
 

No comments: