آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Saturday, November 23, 2013

خشونت در مهاجرت

پوهنمل امیلیا اسپارتک
خشونت و بد رفتاری علیه زنان، یکی از رایج ترین جرایم اجتماعی و عریان ترین جلوه های اقتدارمرد سالاری در جهان امروز است که در تمام ملیت ها، طبقات و گروه های اجتماعی به چشم میخورد.
گرچه در اغلب جوامع امروزی خشونت در خارج از خانواده، جرم به شمار می رود، اما به محض رخ دادن این امر در خانواده، قوانین و اخلاقیات حاکم در بسیاری موارد عقب نشینی نموده و با سکوت و بی توجهی به تداوم آن یاری می رساند. ریشهء این نوع برخورد ریاکارانه و کاربرد معیار های دوگانه را باید در فرهنگ و اخلاق پدرسالارانه جستجو نمود که با ممانعت از مداخلهء جامعه در «حریم خصوصی» در پی حفظ سلطهء مرد در خانوده است.
قبل از اینکه به اصل موضوع بپردازم، می خواهم بالای پدر سالاری که منشای این خشونت است، مکثی نمایم.
پدرسالاری مجموعه ای از مناسبات، باورها و ایدیولوژی هایی است که از قدرت و سلطهء مردان ریشه گرفته و نا برابری بین دو جنس را توجیه میکند.
پدرسالاری، جنسیت و باروری زنان را کنترول میکند و اساس سلطه گری رسمی مرد را تشکیل میدهد. به عبارت روشن تر، پدرسالاری یک پدیدهء اجتماعی است که علاوه بر آن که از مجموعهء روابط اجتماعی میان دو جنس تشکیل شده و زیربنای مادی خاص خود را دارا است، بخشی از فرهنگ و ذهنیت حاکم در جهان امروز را تشکیل می دهد. هر چند که مردان بر حسب رده، نژاد و گروه قومی خود دارای جایگاه های اجتماعی متفاوتی هستند، ولی از نظر رابطهء سلطه جویانهء خود نسبت به زنان دارای وجه مشترک و متکی به یکدیگر هستند. در سیستم پدرسالاری، تمام مردان طوری تربیت می شوند که بتوانند زنان را تحت کنترول خود داشته باشند.(1)
کنترول جنسی، کار خانگی و نیروی کار زنان توسط مردان، محور منافع مشترک مردان در نظام پدرسالاری است. هارتمن (Hartmann)  بر آن است که خانوادهء کلاسیک یکی از اشکال موثری است که به مردان اجازه می دهد تا زنان را از نظر جنسی و منابع اقتصادی تحت کنترول داشته باشند، و نیروی کار آنها را چه از نظر ارایهء خدمات جنسی به مردان و چه از نظر پرورش اطفال، تحت کنترول قرار دهند. درست به همان گونه که یک جامعهء طبقاتی باید توسط مکتب، کار، مسکن، مصرف و عادت ها تقویت شود، یک رابطهء اجتماعی پدرسالارنه نیز به نیروهای تقویت کنندهء بیرونی نیازمند است. بنا بر این راز بقای پدرسالاری تنها به تولید مثل در خانواده و تقسیم کار خانگی خلاصه نمی شود، بلکه شامل تمامی ساختار های اجتماعی است که مرد را قادر به کنترول نیروی کار زن می سازد (2).
مارکسیزم از زاویهء طبقاتی به ستم مضاعف زنان کارگر پرداخته است و حتی گروهی از فمینیست ها سعی کرده اند که تحلیل مارکسیستی از سرکوب زنان و تئوری پدرسالاری را به هم پیوند دهند.
اما مارکس و انگلس معتقد بودند که تولیدات اقتصادی و تولیدات انسانی بدون آن که به جنسیت ارتباطی داشته باشند، ایجاد کنندهء ساختاری اجتماعی هستند که انسان ها در آن زندگی میکنند. همان گونه که بسیاری از فمینیست ها اشاره کرده اند، تئوری کلاسیک مارکسیستی جنسیت را نادیده می گیرد. این تئوری جنسیت را از دیدگاهی طبقاتی تعریف میکند که در آن تنها مناسبات اقتصادی تعیین کننده است. حال آن که در عالم واقع، نه تنها زنان کارگر تحت ستم سرمایه داری به سر می برند، بلکه تحت ستم مردان کارگر نیز هستند. همچنانکه زنان بورژوا و یا طبقهء متوسط نیز تحت ستم مردان هم طبقهء خود قرار دارند (۳).
به همین لحاظ سیلوا والبی (Sylvia Walby) از نگاهی تاریخی به این مسأله چنین اشاره می کند که مهمترین مرکز بحران میان سرمایه داری و پدرسالاری، بهره برداری از نیروی کار زنان میباشد. از یک سو سرمایه داری تمایل به استخدام زنان دارد زیرا که به دلیل ساختار اجتماع، با پرداخت دست مزد کمتری نسبت به مرد میتواند از آنها بهره برداری کند. از سوی دیگر پدرسالاری در برابر استخدام زنان در خارج خانه مقاومت می کند زیرا مناسبات پدرسالاری خواهان نگاه داشتن زن و بهره گیری از او در چهار دیواری خانه است (4).
بررسی خشونت در مهاجرت
تحقیقات ماری اشتراوس نشان میدهد در خانواده ای که مرد تسلط بر دیگر منابع قدرت ندارد، خشونت به عنوان آخرین ابزار قدرت برای حل تضاد ها افزایش می یابد. ازهمین روست که در خانواده های طبقات پایین اجتماع که با فشارها و تنش های بیشتری روبرویند، خطر توسل به خشونت بیشتر است (۶). چه آنها در مقایسه با دیگران از منابع قدرت کمتری برای پیشبرد خواست ها و ایجاد توازن در زندگی خانوادگی شان برخوردار اند. که این وضع در بسیاری از اقلیت های مهاجر و قومی نیز صدق می نماید.
همچنان تفاوت های فرهنگی نیز می تواند در بروز خشونت به شکل کمی و کیفی آن نقشی را ایفا کند. مثلاًُ داشتن فرهنگ پایین این گروه ها در مقایسه با فرهنگ حاکم در جامعهء مدرن- مردانه تر و به شکلی است که احتمال استفاده از خشونت را افزایش می دهد. از این رو عکس العمل های ملیت های مختلف در مهاجرت در رابطه با خشونت یکسان نیست. بلکه تحت تأثیر عوامل روانی فردی قرار دارد. هر قدر غرور و اعتماد به نفس مردان در محیط پیرامون شان بیشتر زیر سوال قرار بگیرد، خطر توسل به خشونت علیه همسر شان بیشتر خواهد بود. زیرا آنها در محیط و فرهنگی پرورش یافته اند که سلطهء بی چون و چرای مردان بر زنان را می طلبد. از این رو هر چالش جدی توسط زنان علیه نقش و موقعیت آنان، می تواند با خشونت مواجه شود. به عبارت روشنتر، در میان گروههای مهاجر که در آن ها اعتقاد به پدرسالاری نیرومند است، خطر توسل به خشونت بیشتر است. همچنین تعصبات مذهبی نیز میتواند در شدت بخشیدن و مشروع نمودن خشونت نقش ایفا نماید. در نتیجه فاصله گیری افراد از سنن ناپسندیده که در فرهنگ شان وجود دارد و ادغام بیشتر در جامعهء جدید، می تواند به کاهش خشونت در میان آنان بیانجامد.
چون بیشتر این خشونت ها در مهاجرت منجر به جدایی خانواده ها میگردد، از این رو مردان جدا شده اکثراً، از حمایت جامعه و مقامات دولتی و رسمی از زنان و مداخله در زندگی خصوصی خود گله مند بوده و معتقد اند که چنین رویه ای تنها به اختلافات و کشمش ها دامن می زند. ایشان از ارتکاب به خشونت منکر می شوند.
زیاد تر زنان مهاجر هرگز در مورد خشونت شوهر شان به اقارب، دوستان و آشنایان خود توضیحی نمی دهند. گاهی شرم و گاهی ترس از عواقب برملا شدن مشکل و واکنش شدید تر شوهر، عامل اصلی سکوت شان بوده است، اما برخی از این زنان نظر به مزاحمت ها و تهدید های شوهران شان مبتلا به امراض روانی گردیده اند.
نقش بحران هویت در مهاجرت:
فشارهای روانی که منبع عمدهء آنها از دست دادن هویت در مهاجرت می باشد، بر روابط خانودگی تأثیر منفی داشته و به از هم پاشیدگی خانواده ها می انجامد. این گونه مشکلات و تنش ها در بین افرادی که اختلافات فرهنگی بیشتری با جامعهء جدید دارند و مدت زمان کمتری از مهاجرت شان می گذرد، شدیدتر است. اکثراً مردهای خانوده های مهاجر با از دست دادن هویت خویش و برهم خوردن توازن قدرت در خانواده، برای رهایی از این مشکلات، و یا به اصطلاح غم بدل کردن، پناه به الکل می برند. زیاد ترین خشونت های خانودگی در مهاجرت وابستگی به الکل و مصرف بالای آن، در نهایت، علت استفاده از خشونت نیست بلکه شرایط توسل به آن را آسان تر می کند. غالب کسانیکه قصد اعمال خشونت دارند، با مصرف الکل شرایط ارتکاب آن را تسهیل و توجیه می نمایند. که در نتیجهء پرخاشگری ها، خشونت های لفظی، خشونت های فزیکی صورت گرفته که منجر به معیوب شدن اعضای بدن زنها شده و بعضی اوقات منجر به قتل می گردد. زیادتر دلیل جدایی ها در مهاجرت مسألهء مصرف الکل می باشد.
 بحران هویت و تفاوت فرهنگی یکی دیگر از عوامل عمدهء خشونت در مردان مهاجر است که به جدایی منجر می گردد. تحقیقات دیگری نشان داده که اغلب مردان مهاجر متأهل کمتر دچار بیماری می گردند. حال آن که در مورد زنان عکس آن می باشد.
روانشناس و داکتر خانواده، کارلوس سلوزکی (Carlos Sluzki) از سه مودل تضاد در خانواده نام می برد که اهمیت کلیدی برای درک بحران های خانواده های مهاجر و جدایی ها دارد(8).
در مودل اول، مردان نقش ابزاری و بیرونی داشته، حال آن که زنان نقش احساسی و درونی دارند. آن عضو خانواده که بیشتر با جامعه و محیط بیرون سر و کار دارد، امکانات روابط جدید را ایجاد نموده و زودتر مستقل می شود. اما آن دیگری که انرژی اش بیشتر صرف خانه و روابط و مسایل درونی خانواده می گردد، از لحاظ اجتماعی تنها و منزوی شده و بیش از پیش به اولی وابسته می شود. پس از مدتی اولی، دومی را فردی ناتوان، ضعیف و بار دوش خود می یابد. این نوع روابط دیر یا زود به بحران منجر گردیده و به خشونت می انجامد.
در مودل دوم تضادها با ایجاد شرایط و امکانات جدید برای زنان پس از مهاجرت قسمی شکل می گیرد که زنان مهاجر بیشتر از مردان، کار های نا متناسب با مهارت های شان و فاقد کیفیت را پذیرفته و سریع تر وارد بازار کار می شوند (9). این وضعیت جدید از یک سو اعتماد به نفس زنان را افزایش میدهد و از سوی دیگر نقش سنتی که آنان، در جامعهء قبلی خود داشتند، نزد شان مورد سوال قرار می گیرد. از سوی دیگر مردان مهاجر با تغییر موقعیت و اعتبار اجتماعی خود که با کاهش قدرت آنان در خانواده توأم است، رو به رو می شوند. از این رو آنان می کوشند با رجعت به ارزش ها و قواعد قبلی که روابط پیشین شان را مشروعیت می بخشید، سلطهء خود را مانند سابق حفظ کنند. زنان اما به دلیل بهبود موقعیت شان، به روابط پیشین وقعی ننهاده و با افزایش توقعات خود، خواستار تغییرات گسترده در زندگی خانوادگی هستند. این تغییرات معمولاً با تنش ها، بحران ها و خشونت در خانواده روبه رو می شود.
مودل سوم تضادها، بین والدین مهاجر و فرزندان شان رخ میدهد. زیرا والدین با دشواری قادر به تطبیق فرهنگ جدید می شوند، در حالیکه فرزندان آنها، این روند را ساده تر طی می نمایند. این یکی از دلایل عمدهء اختلافات بین فرزندان و والدین می باشد. علاوه بر آن فرزندان به دلیل تسلط بر زبان و آشنایی بیشتر با فرهنگ و قوانین جامعه، در اجتماعی شدن و آمیزش والدین با جامعهء جدید نقش ایفا می کنند. این مسأله، رابطهء قدرت بین والدین و فرزندان را تغییر داده و تنش ها را دامن می زند. این کشمکش ها به ویژه در رابطهء پدران و دختران مهاجر به اوج می رسد، یعنی زمانی که تضاد نسلی با تضاد جنسیتی در خانواده های مهاجر تلاقی می کند، موازنهء قدرت در روابط خانوادگی را تغییر می دهد. بدین صورت مرد این خانواده موقعیت نوین خود را نازل تر از گذاشته دیده و در تلاش آن می شود تا تکیه بر فرهنگ سنتی سر زمین قبلی نموده واز این طریق اعمال قدرت کرده و دوباره موقعیت قبلی را به دست آورد. این تلاش باعث بحران و خشونت در خانواده های مهاجر بین فرزندان و والدین می گردد.
سخن آخر: بررسی های بعضی از پژوهشگران نشان میدهد که مهم ترین عامل عادی شدن خشونت در خانواده های مهاجر، بی قدرتی زنان و وابستگی شان به مردان است. از این رو افزایش منابع قدرت زنان، مهم ترین عامل برای مقابله و قطع خشونت مردان است. اما منابع قدرت زنان چگونه افزایش می یابد؟ افزایش سطح فرهنگ، موقعیت اجتماعی و اقتصادی بهتر، ایجاد شبکه های زنان و مداخلهء گسترده تر جامعه و ارگان های گوناگون در جلوگیری از اعمال خشونت مردان، تشدید مجازات خشونت و حمایت هرچه گسترده تر از زنان لت خورده، بخشی از راه حل است.
بخش دیگر مربوط به تغییر تلقی مردان از نقش جنسی خود و چگونگی حل تضاد ها است. گسترش مداخلهء مردان در کار خانگی، مراقبت از اطفال، ایجاد شبکه های مردان برای مقابله با خشونت و ایجاد شرایط مناسب برای زندگی فارغ از فشارهای مادی و روانی و اجتماعی، گرایش مردان به فرهنگ برابری را افزایش می دهد. اما این همه به یک باره حاصل نمی گردد.آن چه در گام اول باید برداشته شود، رساتر نمودن صدای اعتراض و تشویق افکار عمومی در جا انداختن این پیام است: خشونت موقوف!! و این که: کسی که برای حل اختلافات خود به خشونت متوسل می شود، شایستهء عشق ورزیدن و هیچ احترام و سازشی نیست!!8
 
 
منابع
1- چالشگری زنان علیه مردان «مهرداد درویش پور» پدر سالاری، اسلام و فمینیسم صفحهء 53
8 _ آیا او را دیده ای « بر گردان به پارسی جمیله پلوشه»
(2)Hartmann, Heide (1981) The Unhappy Marriage of Marxism and Feminism. London
(3)- Vogel, Lise (1984) Marxism and the Oppression of Women.London
(4)- Walby , Sylvia (1990) Theorizing Patriarchy.London
(5)-Al Hibri, Azizab (1981) Women and Revalotion. London
(6) – Marry A. Straus and S.K. Steinmetz (1974) Violence in the family. New York: Harper and Row.
 (7)- Sluzki, Carlos (1979) "Migration and family", Family orocess, 4 379
 
 
 
 

No comments: