آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Wednesday, July 31, 2013

آی‌جمال دوستم: سالها در سایه ترس زندگی کردیم

فیروز رحیمی
هزاران نفر به خیابانهای شهر شبرغان در مرکز جوزجان ریخته بودند. آنها علیه عالم ساعی والی جوزجان شعار می‌دادند و خواستار برکناری او بودند
 
این معترضان، طرفداران ژنرال دوستم فرمانده مقتدر در شمال افغانستان بودند.در بین معترضان، شماری از خانم‌ها نیز دیده می شدند. برای پوشش خبری این رویداد، مشغول مصاحبه با معترضان و عکس گرفتن از آنها بودم. خواستم از خانم هایی که در تظاهرات حضور داشتند نیز عکس بگیرم ولی کسی مانع شد وقتی به نشانه اعتراض پرسیدم چرا گفت " دختر جنرال دوستم اینجا است نمی‌خواهد شما عکس بردارید". من هم دنبال کار خود رفتم. چند ساعت بعد، تلفنم زنگ زد، خانمی که خود را از فعالان زن در شهر شبرغان معرفی کرد، از من خواست تا باخانم ها نیز مصاحبه کنم و نظرشان را از طریق بی بی سی پخش کنم. آدرسی داد و پس از اندکی خود را در مقابل در ورودی یک ساختمان عظیم که توسط یک سرباز نگهبانی میشد یافتم.
مرد های متعرض (طرفداران ژنرال دوستم) در ساختمان مقابل که بنام "قصر" یاد می‌شود، نشسته بودند.
وارد ساختمانی شدم که متعلق به ژنرال دوستم است. خانمی که ساعتی قبل در صف معترضان دیده بودم، مرا به سالن بزرگی دعوت کرده که با صندلی های مجلل تزیین شده بود. چند خانم در گوشه ای نشسته بودند.در بین خانم ها دختر خانمی نظرم را جلب کرد که دستور پذایرایی از من و دیگران را برای چند دختر جوان می‌داد. لباس بلند سیاه به تن داشت و سرش را نیز با چادر/روسری سیاه پوشانده بود.
کمی بعد یکی از خانم ها با اشاره گفت: ایشان دختر ژنرال دوستم هستد.
چهار خانم حاضرشدند تا در مورد تظاهرات آن روز صحبت کنند. اما یکی از خانم ها نمی‌خواست دختر ژنرال دوستم در بحث شرکت کند و در مورد مسایل سیاسی حرف بزند. بعداز اینکه بحث باخانم های دیگر تمام شد. از دختران ژنرال دوستم پرسیدم حاضر است در مورد زندگی خصوصی اش گفت و گو کنیم؟
می‌خواستم بدانم "ژنرال دوستم" چه تاثیری بر فرزندانش داشته است. تجربه دختر بودن در خانواده ژنرال دوستم یعنی چه و اینکه آنها چه تجربه ها و خاطرات از سالهای جنگ و فرماندهی پدر خود دارند؟
من تا آن لحظه اسمش را هم نپرسیده بودم.
گفت من " آسیا آی جمال دوستم دختر دوم ژنرال دوستم هستم" و راضی شد تا با بی بی سی مصاحبه کند.

سالهای تحصیل در ترکیه

او سالیان درازی را در ترکیه سپری نموده به قول خودش تحصیلش تمام شده و برگشته به افغانستان تا اندوخته هایش را در خدمت مردم افغانستان بگذارد.
تمام عمر ما با ترس و لرز سپری شد. از تلفن های ناگهانی می‌ترسیدیم. از تلویزیون دوری می‌جستیم چراکه همیشه در مورد جنگ میگفتند. همیشه در هراس بودم که به پدرم آسیبی نرسیده باشد. جنگ تاثیرات روانی خیلی گسترده بر خانواده ما گذاشته است"

آی جمال گفت پدرش هیچ تفاوتی بین فرزندان دختر و پسرش قائل نیست و همه را در انتخاب رشته تحصیلی و علاقمندی به کار سیاسی یا عدم علاقه به کارسیاسی، آزاد گذاشته است.
"پدرم همیشه برای ما در مورد ادامه تحصیلات حرف می‌زد. او می‌خواست ما تحصیلات عالی را به پایان برسانیم"در ادامه صحبت هایش آی جمال از خانواده هایی یاد کرد که نمی‌گذارند دختران شان به مکتب بروند. او خواهان فراهم شدن زمینه درس تعلیم برای همه دختران است.
آی جمال در زمینه روانشناسی کودک تا مقطع لیسانس در ترکیه درس خوانده است و حالا فکر ایجاد کودکستان های زنجیره ای و ایجاد مراکزی تعلیمی برای کودکان را در سر دارد.
وقتی فهمیدم او در میان معترضان علیه والی است، تصور کردم دختر ژنرال دوستم اهل سیاست و علاقه مند به کار سیاسی است.
اما آی جمال گفت: " من اگر علاقمندی به سیاست می‌داشتم، روانشناسی کودک نمی خواندم".ولی به گفته او خواهر بزرگش" راحله دوستم" به سیاست و فعالیت های سیاسی علاقه دارد و علوم سیاسی خوانده است.

زندگی در سایه ترس

شماری از خانواده های رهبران سیاسی در خارج زنده گی می‌کنند. آنهایی که در داخل نیز هستند، پندار عمومی این است که فرزندان رهبران سیاسی در راحت و نعمت هستند و آسوده بزرگ می شوند.
اما آی جمال تصویر دیگری از زندگی خود می‌دهد: "تمام عمر ما با ترس و لرز سپری شد. از تلفن های ناگهانی می‌ترسیدیم. از تلویزیون دوری می‌جستیم چراکه همیشه در مورد جنگ میگفتند. همیشه در هراس بودم که به پدرم آسیبی نرسیده باشد. جنگ تاثیرات روانی خیلی گسترده بر خانواده ما گذاشته است".
او یکی از روز های را که خیلی برایش سخت گذشته به یاد می‌آورد: "روز عید در وقت ادای نماز بمبی در کنار پدرم در شهر شبرغان انفجار نموده بود. من زمانی که تلویزیون را روشن کردم، همه جا خبر از انفجار بود. کنترل تلویزیون از دستم افتاد. بسیار نگران شده بودم."

آی جمال، روز هایی را به خاطر می‌ آورد که سال ها پدرش را ندیده است. او می‌گوید آن زمان می‌خواست پدرش درکنارش باشد. او از دوری پدرش و فعالیت های سیاسی و نظامی‌ش شکایت می‌کرده.ولی حالا او می‌گوید که پدرش را درک می‌کند و می‌داند پدرش مسولیت های بزرگی داشته که از خانواده دور بوده است.

قول پدر به دختر

"روز عید در وقت ادای نماز عید بمبی در کنار پدرم در شهر شبرغان منفجر شد. من زمانی‌که تلویزیون را روشن کردم، همه جا خبر از انفجار بود. کنترل تلویزیون از دستم افتاد بسیار نگران شده بودم."
آی جمال دوستم حالا به مشوره پدرش به افغانستان آمده است. به گفته خودش ژنرال دوستم قول داده در اجرای طرح دخترش برای ایجاد کودکستان و مراکز آموزشی برای کودکان، به او کمک کند. آی جمال آرزو دارد زمینه آموزش برای شماری از زنان را فراهم کند.او حالا هم نشست های منظمی با شماری از زنان دارد.
در افغانستان هنوز هم زنان و دختران بسیاری از سیاستمدارن و افراد با نفوذ، از انظار عامه پنهان اند. حتی کسی نام آنها را نمی داند.
اما وقتی از آی جمال خواستم که ممکن است از او عکس بگیرم و آنرا در سایت بی‌بی‌سی منتشر کنم؟ و می‌توانم مصاحبه اش را بدون اجازه پدرش از رادیو پخش کنم؟ با لبخند ساده ای جواب داد: هیچ مانعی ندارد. از او چند عکس گرفتم و خانه مجلل دختر ژنرال دوستم را به مقصد دفتر و ادامه کار، ترک کردم.

bbc

No comments: