خشم پدر و نرسیدن بموقع پولیس؛ سبب مرگ دختر10 ساله شد
پنجشنبه, 05/12/1391 رادیو زمانه
شبنم آذر - همهچیز این دنیا در برابر چنین فاجعهای لوکس به نظر میرسد. حتی روانشناسی، حتی علوم قضائی، حتی ادبیات، حتی تدارک صبحانه فردا، حتی سردرد بعد از شنیدن این خبر، حتی همین لحظههایی که فکر میکنیم هیچ کاری از ما برنمیآید...
از یک جایی که «شهرنشین» شدیم همه ما را عقب زدند و گفتند خودمان همه کارها را انجام میدهیم، ساز و کارش با ما. شما فقط شهروندهای خوبی باشید. گفتند ما مسئولیم و شما مسئول نیستید؛ ولی دروغ گفتند. فقط میخواستند ما را در گرهگاههایی اینچنین فلج کنند. آنقدر که در این لحظه، هیچ فکری به ذهن هیچکدام از ما خطور نکند. همه راهها را پیچیده و از دسترس خارج کردند تا نتوانیم به هم کمک کنیم. چطور الان میشود رفت پیش آن زن - مادر؟ چطور میشود به آن مرد که دارد جان میدهد، کمک کرد؟
باور کردنی نیست که این همه «بیاختیار» شدیم. این «جبر» سنگین و کشنده باورکردنی نیست. چرا در آن لحظه هیچکس به ذهنش نرسید که کاری کند؟ چرا همه پشت سر پلیس ایستادند تا هر وقت او تشخیص داد در را بشکنند و وارد شوند؟ به ذهن یکی در آن جمع رسید که به یک خبرنگار زنگ بزند و بگوید کاری بکن. خبرش را بنویس یا با کسی، جایی تماس بگیر.
هنوز اتفاق رخ نداده بود، اما او که از همه عملگراتر بود نتوانست پلیس را کنار بزند و خودش در را بشکند و جلوی مرد را بگیرد و بچه را نجات بدهد. همه ایستاده بودند و بچه فریاد میزد. مادرش کنار پلیس ایستاده بود و التماس میکرد که در را بشکنند و دختر را نجات بدهند، ولی پلیس همانطور ایستاده بود. آنقدر ایستادند تا صدای نعره پدر خاموش شد. آنقدر که دیگر دختر جیغ نکشید... چطور ممکن است حدود دو ساعت در این وضعیت بودن یک جماعت، بدون هیچ عملی؟
دختر ده ساله یک خانواده پناهجوی ایرانی در ترکیهدر شهر «کایسری»، روز دهم مرداد ۱۳۹۱ کشته شد. پدرش او را کشت؛ دختر ده ساله خود را. یک پناهجوی۴۲ ساله ایرانی به نام فیروز. پ که پس از به قتل رساندن دخترش اقدام به خودکشی میکند.
فرناز با چاقو کشته شد. پدرش سینهاش را سوراخ کرد. قبل از حادثه مادر از خانه فرار کرده و رفته بود پیش پلیس. پلیس پس از تاخیر زیاد میرسد به خانه. مرد در را از داخل قفل کرده بوده. دختر در خانه فریاد میزده. بیش از یک ساعت پشت در میایستند و زن التماس میکند به پلیس: «در را بشکنید! ... بچه رانجات بدهید...»
پلیس تشخیص میدهد که نباید این کار را کرد. چون پلیس اینطور تشخیص میدهد، جماعتی که پشت در بودند در را نمیشکنند. زمان میگذرد و دختر تمام مدت کمک میخواهد. فقط جیغ میزند. مادر تمام لحظهها صدا را میشنود ولی پلیس همچنان تشخیص میدهد که نباید وارد ماجرا شود. دختر آنقدر جیغ میزند تا سرانجام زیر ضربههای چاقوی پدر میمیرد. صدای دختر خفه میشود. صدای مرد هم خفه میشود. بعد پلیس در را میشکند. مرد با چاقو دختر را کشته و بعد با چاقو خودزنی کرده است. بعد بدن پاره پاره خودش را کشانده پای طناب دار و خودش را حلقآویز کرده. درآخرین لحظه، پلیس رسیده و مرد را پایین کشیده. درست لحظهای که شاید از دیدگاه مرد نباید میرسید.
اینجا مرز تشخیص کجاست؟ مرز اینکه چه وقت باید وارد عمل شد؟الان مرد در بیمارستان است. زن جنون گرفته و بستری شده. بچه سینهاش با چاقو دریده شده و مرده. همه این اتفاقها برای سه انسان افتاده. درست وقتی که همه پشت در ایستاده بودند و هیچکس «اختیار» انجام عملی را در خودش نمیدید. مرز اختیار و تشخیص ما کجاست؟
به ما گفتند عقب بکشید. گفتند ما متخصص داریم. ما بهتر میتوانیم انجام بدهیم؛ اما دروغ گفتند. همه چیز را پیچیده کردند. آنقدر پیچیده که غریزیترین حس یک زن برای نجات فرزندش تا حد «اطاعت» سرکوب شده است. مگر چنین چیزی ممکن است؟!
آیا شهروند مطیع بودن یک ارزش محسوب میشود؟ اصولا قانونپذیر بودن ارزش است؟ در چنین شرایطی قانونی بودن یک حرکت را چه کسی تعیین میکند؟ اطاعت در این وضعیت به چه معناست؟ اینکه در هنگام احساس خطر برای انسان دیگری منتظر بشویم تا دستوری بیاید و اطاعت کنیم؟ پذیرش جبر و اطاعتپذیری تا چه اندازه؟
آیا این اطاعتپذیری است؟ آیا این ترسزدگی است؟ ترس از چه چیز؟ از هیبت شهر؟ از هیبت سیاست؟ آیا ما دستهایمان را فراموش کردیم؟ آیا دستهای ما را بریدهاند؟ چه وقت؟ با چه فریبی؟ در جستوجوی چه بودند؟ کنترل ما؟ شهروند ترسزده! شهروند خالی ازهویت! شهروند خالی از اختیار!
آنها دروغ گفتند! آنها با صراحت دروغ گفتند! این یک آژیر خطر برای شهروند متمدن امروز است!
در این لحظه فرناز مرده. از وقوع این حادثه کمتر بیش از دو روز میگذرد. آیا گذشت زمان از عمق فاجعه میکاهد؟ آیا زمان پدیده لوکسی در برابر این فاجعه نیست؟ آیا مکان پدیده لوکسی نیست؟
همه چیز در برابر این فاجعه لوکس است. همه چیز، حتی دیکتاتوری، حتی دموکراسی، حتی روابط ایران و ترکیه، حتی سازمان ملل متحد که برای حمایت از انسانهای بیپناه برای حفظ جان انسانهای سرخورد ه از وطن خود، برای امنیت انسانهای در خطر تاسیس شده است. از کجا اینطور به زنجیر کشیده شدیم؟ چطور به آنها اعتماد کردیم؟ همه چیز این دنیا در برابر این پدیده لوکس است. حتی صبحانه فردا، حتی سردرد بعد از خواندن این خبر، حتی نوشتن همین گزارش.
والدین عزیز! کودکان هرعمل ما وشما را کاپی می نمایند. برای جلوگیری از این همه نا امنی ها؛ بایدخشونت را کناربگذاریم.