آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Tuesday, July 31, 2012

زنان سرشناس افغانستان

گفت وگو با نویسنده شناخته شده در پهنه ادبیات فارسی مشعل حریر
تاریخ مصاحبه: 25 / 7 /  2012
مصاحبه کننده: شیرین نظیری فعال حقوق زن و
گرداننده سایت آوای زنان افغانستان 

درآغازسخن ضمن سلام وسپاس، اگربه عنوان مدخل گفتگو، شمه ای از زنده گینامه خود را بیان نماید.  ممنون می شوم.
در سرآغاز با عرض سلام و ادب، مراتب امتنانم به شما پیشکش است که با حجم مشکلات و محدودیت ها هنوز هم در تلاش مدد و نصرت به زنان بوده و در این میان از آن دور دست ها ادبا و فرهنگیان غریب را نیز از یاد نبرده و با آنها صمیمانه یار و یاور هستید. زندگینامۀ هر موجود با پا نهادن به عرصه هستی آغاز میگردد که بر این مبنی من در ۱۵ حوت سال ۱۳۴۵هجری شمسی در شهر یادها و خاطرات یعنی کابل زیبا در یک خانوادۀ منور چشم به جهان گشوده ام. در همان شهر به کانون علم و معرفت راه یافته ام و در همان شهر با پوشیدن حلقۀ ازدواج از شهر افسانوی دوشیزگان رخت سفر بربسته و به دنیای دگری وارد شده ام، دنیای که مادرشدن مرحلۀ کمال آن است و من نیز رفته رفته با دریافت پنج گوهر پر سناء و پر بها به این مرحله رسیده ام که از فروغ وجود همان پنج گوهر اکنون خانه و کاشانه ام پر از سرور و شکور است، پنج فرزندی که زیباترین هدیه قددرت بوده و بزرگترین سرمایه، استوار ترین تکیه گاه و ناب ترین و نایاب ترین عشق زندگی ام هستند.
حریر، نام ویا لقب خیلی زیبا است که حتا استعمال آن انسان را به راحتی فرا می خواند. پرسیده می توانم که آیا " حریر" تخلص خانواده گی شما است؟ ویا نام یا لقبی که شاعربرای خود اختیارمی کند ودربیت آخرغزل یا قصیده آنرا درضمن شعر می آورد و یا هم به اصطلاح هنرمندان، " نام هنری "
ج: از حسن نظر شما سپاسگزارم. این نام و یا تخلص فامیلی من نیست، بلکه این تخلص هدیه رسا و زیبای دنیای هنر است که انگیزۀ دل انگیزی دارد.حریرعزیز؛ روزانه چند ساعت خود را وقف خواندن و نوشتن می­نماید؟ آیا عادت­ خاصی درنوشتن دارید؟
ج: روزی سه ساعت مینویسم و در حدود سه ساعت هم میخوانم، چون از دید من نوشتن بدون خواندن مثل کشت زارهای بی باران است. عادت خاصی ندارم، فقط اگر آرامش روحی داشته باشم مینویسم، در غیر آن حتا یک سطر هم نمیتوانم بنویسم.
مشعل حریر؛چطورشد که به داستان نویسی روآوردید ومحرک اصلی شما درین راه چه کسی بوده است؟همچنین درکارقصه نویسی بیشتر،از چه الهام می گیرید و درچه موضوعی خود را راحت تراحساس می کنید؟ 
ج: رو آوردنم به داستان نویسی ارمغان یک نیاز روحی، یک رویای همیشه گی و یک آرزوی بزرگ بود و است. محرک اصلی کسی نبوده، ولی مشوق اصلی ام را میتوانم نام ببرم و مشوق اصلی ام در این راه و راستا پسرم خیبر جان بوده که بعد ها از یاری و همکاری همه فرزندانم برخوردار بودم، به ویژه خیبرجان و عمرجان. از هر واکنش در زندگی الهام میگیرم و یا بهتر است بگویم که هر واقعه و هر واکنش در زندگی انگیزۀ الهام است و بیشتر در نگارش مسایل عاطفی خود را راحت تر احساس می نمایم.
بانوحریر؛ طوریکه میدانیم عنصر گفت و گو درداستان ازاهميت بسياری برخورداراست. زيرا باعث پيشبرد وجالبیت داستان می شود. شما تا چه اندازه ؛ به اين مسئله توجه داشته ايد؟
ج: گفت و گو به محتوا و سوژۀ داستان تعلق دارد، لذا توجه به این موضوع هم وابسته به سوژه و محتوای یک داستان است و همچنان شکل و روال داستان نیز اثر گذار است که بدین ملحوظ گاه به گفت و گو مجال زیاد است و گاهی هم ممکن نیست گفت وگو زاید را در داستان جاگزین کرد.   
 گاهی هم داستان های کوتاه نبشته اید؟ در تحت چه عناوینی ؛ آیا داستان های کوتاه شما به زیورچاپ آراسته شده است؟
ج: بلی ده داستان کوتاه نوشته ام که هنوز اقبال چاپ نیافته و عناوین آن بهتراست نهفته بمانند، تا ره آورد غیرمترقبه برای شما و همه دوستداران قلم باشد.
 اگرلطف نموده بگوید که تا امروزچند کتاب، ازشما به چاپ رسیده  وکارهای بعدی تان چه خواهد بود؟
 چه عاملی سبب نوشتن كتاب " قدمی درکوچه های آشنا " شد؟ آيا پيش ازاين تجربه نوشتن داستان را داشته ايد؟
ج:  تا امروز پنج کتاب به رشتۀ تحریر درآورده ام که چهار کتاب به چاپ رسیده اند و
در صدد چاپ کتاب پنجم هستم. کارهای بعدی ام را نگارش دو کتاب دگر در بر میگیرد که هم اکنون همزمان بر هر دو کتاب مصروف کار هستم. کتاب (قدمی در کوچه های آشنا) یک نام آشنا و یک یاد آشنا ست که با همه کاستی ها دوستش دارم. این کتاب توسط بنگاه نشراتی (شاهمامه) به چاپ رسیده است، البته در ماه فبروری سال 2007 میلادی که مصادف میباشد به ماه دلو سال ۱۳۸۵هجری شمسی. عامل نگارش این کتاب  دوری از وطن و  روزگار طاقت فرسای هجرت بوده است، چنانچه آن سال سفری به افغانستان داشتم و روزیکه دوباره برمیگشتم حالت ناگوارای داشتم. آن روز احساس میکردم انگار جان و روان از تنم برون میشود و اگر بگویم از کابل تا هلند گریسته ام مبالغه نخواهد بود و راست بگویم اکثر هموطنان مسافر را نیز به گریه انداختم و وقتی اینجا رسیدم با درد و اندوهی که سراسر وجودم را میسوزاند، تک پاره های یادها را بهم پیوستم... و آنگاه بود که دریافتم، درد آفریدگار آفرینش است! و در مورد تجربۀ نوشتن ابراز میدارم، آنطور که باید و شاید تجربه نداشتم.
                                          
آثارنویسنده فرزانه بانو مشعل حریر
 
قسمیکه پیشترفرمودید روزانه سه ساعت سرگرم خواندن کتاب ها هستید. این عادت تان واقعاً برازنده است ونتیجه آن هم درکارهای تان، به خوبی مشاهده می شود.  می توانید آخرین اثری که از ادبیات داستانی افغانستان خوانده اید ، نام ببرید؟                                                                          
ج: آخرین اثری که از ادبیات داستانی افغانستان خوانده ام رمان (کوچۀ ما) اثر محترم اکرم عثمان بود.
مشعل عزیزم؛هميشه بين عنوان و درونمايه یک کتاب ارتباط خاصی وجود دارد. نظر به چه ملاحظه ای نام" یک درد ویک دعا " را برای كتاب خود انتخاب كرده ايد؟
ج: یقینا که میان عنوان و درونمایه کتاب ارتباط خاصی وجود دارد و از دید من باید داشته باشد، یک درد و یک دعا داستان پسر کوچکی است که ناآگاهانه وادار به رقص گردیده و از آنجا به زور و جبر به جاهای دگری کشانیده میشود... بچه رقصاندن یک واقعیت و یک درد اسفناک جامعه ما است!  دردی که با دعا همراه ست، در حقیقت هر دردی با دعای همراه ست، چون هنگام درد پیوسته انسان به پیشگاه خالق دعا و التجا میکند که از آن درد رهایی اش دهد، بناً من درد آن طفل مظلوم و هزاران طفل معصوم سرزمینم را که با دعا همراه ست انتخاب نمودم.
سوژه های انتخابی شما خیلی زیبا است . سوژه " سپیده ها اینجا آرام اند ." چگونه درذهن شما شكل گرفت؟  وشخصيت‌های داستان را چگونه درین کتاب انتخاب كرده‌ايد؟
ج: سپیده ها اینجا آرام اند یک داستان واقعی است و برای آن در پی سوژه ویلان نبودم. قهرمان داستان ریحانه زن رقاصه یی بود که در جشن نامزدی و یا به اصطلاح عامیانه شیرینی خوری یکی از دوستان برای ساز و آواز و رقص آورده شده بود... و اتفاقا پس از سه، چهار سال او را در حالت خیلی بد و متشنج در یکی از شفاخانه های شهر کابل دوباره دیدم و... از آنجا بود که این نام با اندوه و افسوس زیاد در دل و ذهنم بجا ماند، ولی در تصور آن نبودم که روزی کتابی در بارۀ او که قربانی نابسامانی های جامعه مرد سالار بود بنویسم. اکثر شخصیت های داستان تصور نه بلکه تصویر واقعی زندگی ست که فقط بعضی نام ها مستعار اند و بس.
بانوحریرعزیز؛ درین قسمت اجازه می خواهم تا لحظه ای ، روی کارکردهای پیشکسوتان مان مکث نماییم.
خوب است که دوشیزه گان جوان ما بدانند که
نخستین زن افغانستان که درشرایط سخت روزگارقلم برداشته و داستان نبشته کی بوده ؟ درجریان کدام سال ها ؟ همچنین مشهور ترین داستان نویسان زنان افغانستان که پس ازماگه رحمانی ، به داستان نویسی رو آوردند ؟ چه کسانی بودند؛
ج: با دریغ که من این نویسنده را نمیشناسم، نمیشناسم چه که حتا نام او را هم اولین بار است میشنوم و اگر ماگه رحمانی اولین داستان نویس زن در افغانستان است، از شما مشکورم که مرا به آشنایی این بانوی گران ارج بردید و امیدوارم در آینده های نه چندان دور بحث منبسط بر تاریخ داستان نویسی زنان ادیب افغانستان داشته باشیم. در مورد داستان نویسان مشهور باید ابراز دارم که داستان نویسان زن در افغانستان انگشت شمار اند و در آن کمیت انگشت شمار یک عده صرف به یک و یا دو کتاب و یا چند داستان کوتاه اکتفا نموده اند، ولی با همه حال در اینجا میتوان از دو ادیب فرهمند سپوژمی زریاب و مریم محبوب نام برد که مداوم و محسن مینویسند.  
بانوحریر؛ درگذشته ها وهمین اکنون کتاب های کدام نویسنده گان داستان نویس را خوانده اید و ازداستان نویسان خارجی به کتاب های داستانی چه کسانی علاقه مند هستید؟ هم چنان از نظر شما یک کتاب خوب وجامع داستانی ازچه خصوصیات ویژه ای باید برخوردارباشد؟
ج: از نویسندگان کشور خود مان داستان های محترم اکرم عثمان، محترم صبورالله سیاه سنگ و محترم رهنورد زریاب را خوانده ام و از برون مرزی آثار آنه ماری سلینکو، مایکل پیرامو، دانیل استیل، هاوارد فاست، کورت فریشلر، میکی اسپلین، جواهر لعل نهرو، ماکسیم گورکی، هرمان هسه و شکسپیر و... و نیز شماری از نویسندگان ایرانی.  از نویسندگان برون مرزی به آثار دانیل استیل، میکی اسپلین، جواهر لعل نهرو، هرمان هسه و شکسپیر علاقمند هستم. از نظر من یک کتاب جامع و خوب از خصوصیات آتی باید برخوردار باشد؛ پهنای متن، بازتاب ناب تخیل، پیام و هدف، ترکیب جدید واژه ها، مبدا و انتهای رسالت مند، رعایت اصل ها و اصول ها، نظر داشت درست بر زبان نوشتاری، سوژه و محتوای سودمند و طرز نغز تدبیر و تدویر.   
 بانوی عزیز؛مسله داستان نویسی درمحیط هجرت چگونه است ؟
با وجود هجوم فرهنگ بيگانه ، فعاليت‌های  فرهنگی شما چه جايگاهی در بين مردم دارد؟
ج: داستان نویسی در هجرت کار آسان نیست، چون ما با مشکلات زیادی روبرو هستیم... هجوم فرهنگ بیگانه در بعضی موارد بی اثر و در برخی موارد اثر مثبت و احسن گذارده است، چون از دید من هر جامعه وهر فرهنگ پدیده های مثبت و منفی دارد و واضح است که انسان دارای عقل سلیم پدیده های مثبت را می گیرد و می پذیرد. و اینکه فعالیت های فرهنگی من چه جایگاهی در میان مردم دارد این سوالی است که شاید هواخواهان و خواننده گان بهتر از من جواب ارائه دارند.  
  حریرعزیز؛ اصولاً در كار فرهنگی با چه مشكلاتی مواجه هستید؟
ج: مشکلات زیاد است و نمیتوان همه را برشمرد، ولی مشکل عمده همانا چاپ و نشر کتب است، همچنان توضیع و رساندن آثار و عدم همکاری ادبا و فرهنگیان با همدگر، زیرا با تأسف تعدادی غرق زد و بند های سیاسی و قومی هستند و عده یی هم از حسادت و رقابت و خود خواهی بیجا دست بردار نیستند و در این حالت واضحاً کسی نیست تا تازه کاران فرهنگ و ادب را رهنمون باشد، البته در این میان عده یی را که دوستانه و صمیمانه برای دست گرفتن تازه کاران میشتابند نمیتوان از قید قلم انداخت.
آرزويی که دوست داريد بدان دست يابيد چيست؟
ج: شما خود میدانید که آرزوی آدمی تمای ندارد، ولی من به شعری از میرزا غالب یکی از سرود سرایان بی نظیر سرزمین افسانوی هند اکتفا میکنم که گفته است:
هزارو خواهشی ایسی که هر خواهش په دم نکلی
بهُت نکلی میری ارمان لیکن پهر بهی کم نکلی
چه نوع غذا و چه رنگ لباس را دوست دارید؟
ج: غذا های افغانی و نیز اکثر غذا های ایتالیا یی را می پسندم و در مورد رنگ باید اظهار دارم که هر رنگ را دوست دارم، چون رنگ ها پیوند ناگسستنی و زیبای بهم دارند و همه رنگ ها ورشیم اهم زیبایی طبیعت هستند، ولی بیشتر رنگ شیرچایی و یا قیماق چایی را.
نویسنده و شاعر محبوب شما کیست ؟
ج: نویسنده های محبوب من، محترم اکرم عثمان و محترم صبورالله سیاه سنگ هستند و از شعرا فرد مشخص را نمیتوانم نام ببرم، چون از هر شاعر یک و یا چند سروده اش را می پسندم.
چطور میتوانیم روابط خوب فرهنگی درداخل و خارج کشورایجاد نماییم ؟
ج: الحال صرف ذریعه رسانه ها، چون امکانات آنچنان که بایست میبود وسیع نیست، ولی چند حرف را میخواهم تذکر دهم که روابط خوب فرهنگی زمانی ایجاد میگردد که بنیاد آن بر تفاهم، سازواری، خلوص و حسن نیت استوار باشد.
به عنوان آخرین پرسش: داستان نویسان عزیزسرزمین زیبای ما، چه گونه می توانند کاربهترروشنگری را ازطریق داستان های شان به هموطنان ارائه دارند. تا این همه خشونت روز افزون، دربرابرزنان وکودکان حد اقل کمرنگ ترشود.
ج: دریافت جواب این سوال خیلی مشکل است، زیرا صرف با نوشتن نمیتوان کاری را به پیش برد، با دریغ که ما خواننده و یا اهل مطالعه بسیار کم داریم و این خود یک برهان برنده است برای نرسیدن... یک نویسنده چه از طریق داستان، چه از طریق مقاله و یا چه از طریق رسانه های دگر فقط میتواند پیامش را به طرفین برساند و فرستادن پیام یک شمۀ کار است. کارهای زیادی دگری باید در این زمینه انجام پذیرد که شکیبایی، باهمی و زمان کافی نیاز دارد و با افسوس زیاد که این خشونت های روز افزون و تکاندهنده در برابر زنان حالت را کاملاً دگرگون نموده و رسیدن به منزل را دشوار میسازد.
نویسنده ای گرانقدر! ازوقت ایکه دراختيارم گذاشتيد تشکرنموده وسلامتی وموفقیت کم نظیر در امور فرهنگی وزنده گی شخصی برایتان آرزومی نمایم.
از شما هم جهانی سپاس که با مرحمت و محبت بی پایان با من همدل وهمره بودید.
پایان
به کمپاین: " نه خشونت و نه تجاوز به زنان و کودکان " با ما بپیوندید.

شماری از زنان علیه یک عضو شورای ولایتی بامیان مظاهره کردند

 در این مظاهره که دهها تن از فعالان حقوق بشر و اعضای جامعه مدنی، شرکت کرده بودند، از پوهنتون کابل شروع شد و در مقابل دروازه شورای ملی با خوانش قطعنامه به پایان رسید.
مظاهره کننده گان خواهان محاکمه واحدی بهشتی یک عضو شورای ولایتی بامیان شدند.
واحدی بهشتی عضو شورای ولایتی بامیان سال گذشته، متهم به تجاوز و تیرباران یک دختر 16 ساله به نام شکیلا در ولایت بامیان شده بود.
از سوی دیگر مظاهره کننده گان خواهان برکناری یحیی احمدیار رییس څارنوالی ولایت بامیان شدند.
آنان ادعا می کنند که څارنوالی بامیان قضیه واحدی بهشتی را به شکل درست پیگیری نکرده و در اخیر فیصله نموده که شکیلا خود کشی کرده است.
لیلا حیدری یکی از اشتراک کننده گان این مظاهره گفت، که این حادثه باید از سوی یک کمسیون مشترک پیگیری گردد.
«جهت ارزیابی دقیق حادثه قتل شکیلا هیات با صلاحیتی مرکب از ستره محکمه، کمسیون مستقل حقوق بشر و وکلای بی طرف پارلمان کشور جهت پیگیری شفاف این موضوع تعیین گردیده و به بامیان فرستاده شود.
طرف چپ لیلا حیدریاما یحیی احمدیار رییس څارنوالی بامیان به رادیو آزادی گفت، آنان دوسیه واحدی بهشتی را به گونه درست پیگیری کرده اند.
وی می گوید، که در عقب این مظاهره اهداف سیاسی وجود دارد.
«به اساس هدایت های مکرر لوی څارنوالی دوسیه تحت تعقیب قرار دارد، کاملاً رد می کنم که می گویند، دوسیه وی بررسی نشده، آنانی که استفعا می گویند عرضی در کار است، ما مشکل قانونی نداریم.»
مظاهره کننده گان می گوید، اگر این موضوع جدی گرفته نشود، آنان به مظاهر خود ادامه می دهند، و پس از این دوسیه شکیلا را به گونه بهتر و جدی از نزدیک پیگیری می کنند.
چند روز پیش هم شماری از افراد در ولایت بامیان به ارتباط قتل شکیلا مظاهره کرده بودند.

کمپ مادر، مادر جوان با فرزندان کهن سال معتادش

10.05.1391
یک زن افغان که برای تداوی معتادان در شهر کابل کار می کند، شکایت دارد که هیچ نهادی در افغانستان به وی کمک نکرده تا معتادان بیشتری را تداوی کند.
این خانم 34 ساله، بنابر سنت های حاکم در خانواده اش به سن 12 ساله گی ازدواج کرد و تولد پسری، دخترک 13 ساله را برای نخستین بار مادر ساخت. لیلا حیدری متولد ایران است، وی پس از 33 سال زنده گی در ایران، از 11 ماه به این سو در افغانستان زنده گی می کند. خانم لیلا پس از طغیان احساسات در دلش به خاطر وطن پرستی و انقلاب در برابر ظلم شماری از ایرانیان در برابر افغان های مهاجر در آن کشور، با مادر بودن برای سه فرزندش وداع کرد و در سن 21 ساله گی از شوهرش جدا شد.
وی هنگامی که در واکنش در برابر ویران کردن خانه افغان ها در ولایت اصفهان ایران در مقابل دفتر سیاسی سازمان ملل با همراهانش تجمع کرد، از سوی نظامیان ایرانی دستگیر شد و در زندان اوین زندانی شد. در این هنگام، خانه وی از سوی نظامیان ایرانی تلاشی شد، و موجودیت کتاب های روشنفکری در خانه اش لیلا حیدری را طرفدار اندیشه کمونیستی نشان داد. وجود این کتاب ها، بهانه شد برای شماری از آخند های ایرانی تا لیلا حیدری را مرتد بخوانند.
«من در 12 ساله گی ازدواج کردم، اصلاً نمی دانستم که ازدواج چی است، وقتی طفلم را در بغلم گرفتم حس یک دختری را دریافتم که یک اولاد نامشروع به دنیا آورده است. یک حادثه اتفاق افتاد، در ولایت اصفهان مردم ایران خانه افغان ها را آتش زده بودند، 100 نفر در آنجا زخمی شده بود و به شماری از دختران هم تجاوز شده بود. این موضوع در رسانه های ایران منعکس داده نشد.
من در مقابل دفتر سیاسی سازمان ملل با گروهم تحصن کردم، ما را بازداشت کردند و بردن زندان اوین. بعد از این که از زندان آزاد شدم، ممنوع الفعالیت و ممنوع التحصیل شدم، از شوهرم در آستانه جدایی بودم، چون یکی از علما برای شوهرم فتوا داده بود که این زن مرتد است، آخند ها به خانه ما آمده بودند و می گفتند که این زن را بده که سنگسار کنیم.»
خانم لیلا می گوید، پس از این که از شوهرش جدا شد، خانواده اش نیز وی را دیگر به عنوان دختر قبول نکردند. لیلا با گریه این را می پذیرد که شاید برای فرزندانش مادر خوبی نبوده باشد، اما از یک الگوی خوب برای آنان سخن می زند:
«مادر همیشه بچه های خود را دوست دارد، یک کسی که بخواهد مادر یک عده دیگر شود، برای بچه های خود هم می تواند مادر باشد. من آرزو می کنم که یک زمانی یک زن هم بتواند حق مادر بودن را داشته باشد و هم حق انسان بودن را. من شاید یک مادر موفق نبوده ام، اما یک الگوی موفق هستم.»
در آن زمان، لیلا حیدری مکتبی نیز برای اطفال افغان های مهاجر در ایران که اجازه درس خواندن در مکتب های آن کشور را نداشتند، ساخت. لیلا در مورد ساختن این مکتب قصه می کند:
«ما اولین مکتب خود گردان را در ایران ساختیم، بیشتر به بچه هایی که فقیر بودند، و در آن زمان اطفال افغان ها در ایران اجازه درس خواندن را نداشتند.»
اما پس از رها شدن از زندان وی دیگر اجازه فعالیت های گروهی را نداشت. لیلا پس از جدایی از شوهر مدت 6 سال تنها زنده گی کرد و حدود شش سال پیش وی برای بار دوم ازدواج کرد، اما شرکت لیلا حیدری در جشنواره ی بین المللی فلم های حقوق بشر در سال گذشته در افغانستان، ازدواج دوم اش را نیز ناکام ساخت. این ازدواج هنگامی به ناکامی انجامید، که لیلا به پل سوخته رفت و صحفه دیگری از زنده گی اش ورق خورد.
با آمدن لیلا به کابل و آغاز فعالیت هایش در این شهر، شوهرش با بودن و کار کردن خانم لیلا در کابل مخالفت کرد و لیلا مجبور شد تا از زنده گی شوهر دومش نیز بیرون شود. لیلا در کابل ماند و در جستجوی خانه شد، تا برخی از معتادان را از زیر پل سوخته جمع آوری کند، و برای تداوی به آن خانه ببرد.
تجمع معتادان افغان در زیر پل سوخته
اینجا نیز تلخی های زنده گی دامن لیلا را رها نکرد:
«من با مشکلات زیادی مواجه شدم، وکیل گذر مردم معمولی برای من مشکل خلق می کردند. خانه ما نزدیک یک مصلا بود، آخند همان مصلا برای من مشکل خلق کرد، و گفت که از این جا برو و گرنه مردم را سرت می شورانم. گفت یک زن می آید و با چهل نفر آدم خلاف کار در یک خانه زنده گی می کند. آمر حوزه می آید و می خواهد برایم زور بگوید، به داخل کمپ می آید به من و به بچه ها توهین می کند.»
لیلا خانه را در گوشه از شهر کابل به کرایه گرفته، و نامش را مانده کمپ مادر. به همین خاطر تمام معتادانی که در این کمپ اند، وی را مادر صدا می زنند. لیلا حیدری می گوید، او زمانی که برای نخستین بار به زیر پل سوخته رفت، هراسید. اما به گفته لیلا، وی برخی از معتادان را متقاعد ساخت تا برای نجات از اعتیاد به خانه او بیایند:
«وقتی رفتم زیر پل سوخته برایم خیلی ترسناک بود، و واقعاً آنجا ترسناک است. رفتم پایین به معتادان گپ زدم گفتم من یک خانه تداوی معتادان دارم می آید؟ آنان از این گپ استقبال کردند و من 26 تن را با خود آوردم.»
از خانم لیلا پرسیدم، که این افراد را چگونه تداوی می کند؟
«اولین شرط این است که یک بیمار باید رغبت برای جور شدن داشته باشد، دوم درد فزیکی می کشد، سپس به ورزش شروع می کند، بعداً هم اشتها پیدا می کند، کوشش می کنیم غذاهایی برای شان بدهیم که دارای انرژی باشد، سپس یک پیوند عاطفی ایجاد می شود.»
به گفته خانم لیلا، وی در این مدت بیشتر از 350 معتاد را تداوی کرده است. لیلا هم این را تایید می کند، که بیشتر جوانان افغان در ایران معتاد می شوند، اما این که چگونه خودش قصه می کند:
«متاسفانه بیشتر افرادی که معتاد اند، در ایران معتاد می شوند. چون آنان در آنجا کار می کنند، صاحب کارشان وقتی برای شان کار می دهد پودر هم می دهد که زیاد کار کنند و خسته نشوند، صاحب کار می داند که او جوان معتاد می شود اما برایش اهمیت ندارد چون وی یک افغان است. سپس به نام معتاد از رد مرز می شود.»
لیلا حیدری 3 ماه پیش در منطقه کارته سه شهر کابل رستورانت تاج بیگم را گشود، تا از درآمد آن بیماران معتاد به مواد مخدر را تداوی کند. خانم حیدری می گوید، همه کارمندان این رستورانت افرادی هستند، که پیش از این معتاد بوده و او آنان را تداوی کرده است.
«در اوایل یکی از دوستانم مرا حمایت می کرد، اما سه ماه می شود که یک رستورانت ساخته ام به نام تاج بیگم، درآمد آن به تداوی این بیماران مصرف می شود. کسانی که آنجا کار می کنند بچه هایی هستند که اعتیاد را ترک کرده اند.»
یکی از نگرانی هایی که لیلا دارد، وجود دختران و زنان معتاد در افغانستان است. او به این باور است، که در افغانستان تعداد دختران و زنان معتاد نسبت به مردان معتاد بیشتر است. لیلا برای این که کارش صبغه قانونی پیدا کند، موسسه یی را ساخت زیر نام زنده گی زیباست. لیلا می گوید، با وجود تحمل این همه رنج و مشقت در زنده گی اش، هنوز هم زنده گی برایش زیباست.