آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Monday, April 16, 2012

ترفیعات بعضی از زنان پولیس اجرا نمی شوند


زنان پولیس افغان با چی مشکلاتی مواجه اند؟
28.01.1391 رادیو آزادی
پس از سقوط رژیم طالبان شماری از دختران و زنان در افغانستان علاقمند کار کردن در صفوف پولیس این کشور شدند. یکی از این دختران زهره دولت زی است. زهره 25 سال دارد و از چهار سال به این سو به حیث پولیس در وزارت داخله افغانستان کار می کند.
از زهره که در ریاست جندر و حقوق بشر و اطفال وزارت داخله مصروف کار است پرسیدم، که چی وقت علاقمند شد تا به عنوان پولیس در وزارت داخله کار کند؟
«من در فامیلی پرورش یافته ام که پدرم پولیس است، زمانی که در کودکی یونیفورم پدرم را می دیدم و مسایل تشریفاتی مانند رسم و گذشت را می دیدم علاقمند شدم که باید در آینده پولیس شوم. زمانی که این مساله را در خانه مطرح کردم خوشبختانه با کدام مخالفت مواجه نشدم وعکس العمل نیز منفی نبود بلکه استقبال گرمی صورت گرفت.»
زهره همه روزه صبح وقت با پوشیدن لباس پولیس، خانه را ترک می کند و به سوی دفتر کار اش می رود. ممکن در آن روز اتفاقی بیفتد، که زهره مجبور به مقابله با آن رویداد باشد. اما خانم دولت زی می گوید، که پوشیدن لباس پولیس برای وی جرئت مقابله به هر نوع حادثه را می دهد.
«زمانی که انسان این یونیفورم را می پوشد، این لباس برای انسان روحیهء قوی می دهد، انسان را وادار می سازد که بپذیرد که تو قوی هستی و تو می توانی که از وطنت دفاع کنی. وقتی که من لباس پولیس را می پوشم به خود افتخار می کنم، چون قانون به هر کس اجازه نمی دهد که این یونیفورم را بپوشد، اولین باری که این یونیفورم را پوشیدم فکر می کردم که به آروزی دیرینه ام رسیده ام.»
زهره قد و قامت بلند دارد، و وقتی لباس پولیس به تن می کند، زیبایی اش بیشتر می شود. اما در جامعه یی سنتی مثل افغانستان آیا پولیس شدن برای یک زن کار ساده است؟ آیا یک زن پولیس وظایفی را که یک مرد پولیس اجرا می کند، انجام داده می تواند؟ گذشته از این پرسش ها، یک زن پولیس با چه مشکلاتی رو به روست؟
زهره به این سوالات پاسخ داده است:
«خانم هایی که در صفوف پولیس کار می کنند، با مشکلاتی رو به رو اند. مثلاً ترفیعات بعضی از زنان پولیس اجرا نمی شوند، برخی ها هم وسایلی برای رفت و برگشت ندارند و پولیس هایی هم هستند که محلی برای بود و باش ندارند. مرد پولیس هم فعلاً در جامعه با مشکلاتی رو به رو است، افکار و مفکوره جامعه ما تا هنوز به آن اندازه رشد نکرده است، که یک زن را برابر به خود قبول کنند.»
در افغانستان گاهی اوقات زنان با مشکلاتی بر می خوردند، که مجبور به ترک وظیفه می شوند. ازدواج، تولد نوزاد، رسم و رواج های مختلف میان خانواده ها از عواملی هستند، که در برخی موارد زنان را وا می دارند تا مسلک اصلی شان را رها کنند و یا مسلکی را انتخاب کنند که اجرای آن زمان اندکی را در بر می گیرد. اما زهره دولت زی به این امر معتقد نیست.
در همین مورد از زهره سوال کردم:
«اگر گاهی کسی از خودت بخواهد که این مسلک را رها کن و آن شخص عزیزترین فرد در زنده گی ات باشد، آیا این مسلک را ترک گفته می توانی؟ زمانی که یک فرد مسلکی را انتخاب می کند، وقتی موفق شده می تواند که اطرافیانش با وی هم نظر و موافق باشند، در صورتی که این خواهش از من شود من به هیچ عنوانی مسلکم را ترک نمی کنم.
زهره دولت زی حالا در یکی از پوهنتون ها در کابل در رشته حقوق آموزش می بیند. او آموزشی های کوتاه مدت مسلکی را در بخش پولیس فرا گرفته است. گفته می شود، پولیس شدن در افغانستان نیاز به صحت خوب و قد و قامت بلند دارد، اما به خاطر کمبود پولیس زن در این کشور،زنان از این امرمستثنا اند.
به اساس گزارش ها، در حال حاضر وزارت امور داخله در بخش های سرحدی، نظم عامه، قطعه خاص و واکنش سریع پولیس دارد، که در شماری از این بخش ها پولیس های زن نیز کار می کنند.

روسهاکمیل رادرشب عروسی اش باپنج تن دیگر بردند

قسمت دوازدهم
محشر
نویسنده: بشیراحمد غزالی ازولایت بغلان
به حشمت که تعلقی ندا شتم وخود را شایستۀ کمیل هم نمیدانم وحتی نمیخوا هم بااو روبرو هم شوم.
ومن که ازآ تیۀ چنین راهی وحشت داشتم بزاری وا لتماس گفتم نه شهلا چنین مگویک راه خوبتری واو که به نقطۀ نا معلومی خیره بود سری بعلامت منفی تکا ن داد وگفت
سرنوشت فقط یک راه بررویم بازگذاشته وآن راه گوراست وبس.
بازهم به زاری وتسلایش پرداختم :
نه شهلا محض خدا راه خوبتری!
اوکه دیگرخود را خیلی درمانده ونا توا ن میدید چشمی برهم نهاد وگریه را سرداد وآ نقدرگریست که دلم کبا ب شد.  ودرحا لیکه دوباره سربروی خا ک مینها دآهسته گفت:
دیگرراه خوبتری وجود ندارد ،راهم همین ا ست که بآ ن روبراهم کرده ا ندوتوبرو راه بهترازین را ازمادرمهربا ن کمیل بپرس که مرا میراث خود آورده
درین گفتگوبود یم که مادرحشمت که زن غضبنا ک وما جرا جوی بود داخل آشپز خا نه شد وبد ون آنکه چیزی بپرسد لگدی بر فرق شهلا کوبید وفریاد زد:
بد بخت سرکمیل را خوردی واکنون نوبت حشمت ا ست
تا توآمده ای ازد ستت خون میخوریم آخرکمی شرم کن توزن حشمت هستی وبیا د د یگری گریه میکنی؟
د ید م که شهلا چون پلنگ زخمی سربلند کرد وبا نگاه های تند وخشم آ لود یکه دنیای نفرت وکینه ازان هویدا بود جواب داد
فقط یک حرف که برو ودیگر سایۀ شومت را برسرم میا نداز
شماها مردمان وحشی وستمگری هستید که ازبربا دی ضعیفا ن وزیرد ستان تان لذ ت میبرید
وجدا نی ندا رید تا درزیر محاکمۀ آن لختی بخود بیا ند یشید
با ا ین حرفها ی شهلا آ تش خشم ما در حشمت شعله ور تر شد و فریا د زد:
مید ا نی چه گفتی تو یک کنیزی ومن مولایت و برا ی یک کنیز ما نند تو ما یۀ 
شرمسا ریست که به پیشگاه مولا یش حرف نا سنجیدۀ بگوید
شهلا که د یگر آ ب از سرش گذ شته بود بتند ی جوا ب داد:          
من قبلا هم تعلقی بشما ندا شتم وا کنون هم ند ا رم وآ ن یک ا ستیلای وحشیا نۀ بود
که تووفرزند برسرم داشتید.
من ا زخود شوهری دا رم وما ل د یگری هستم که کمیل نا م دارد وهم اکنون درخا نه اش نشسته است وآ ن پیرزال که عمری بر این صید پریشان جفا کرده وحرف بدی ازو نشنیده بود .غضبناک شده فریا د زد:
آه فضل خدا که دیوا نه هم شد ه ای
جوا ب بعد ی شهلا بگونۀ بود که آ ن پیر زن شتا با ن بطرف خا نۀ کمیل روان شد
ازپشت پنجره کمیل را د ید وموضوع را به حشمت اطلاع داد
وحشمت که ا زین ما جرا آگاه شد حتی نخوا ست کمیل را ببیند
زیرا اینها زما نی با هم خیلی دوست بودند وروی آن حشمت خود را به پیشگاه کمیل مقصروشرمسارمیدانست.
عذرنا مۀ به کمیل نوشت واورا از رفتن ابدی اش ازین کشورآگاه کرد.
به هرحا ل از رفتن مادر حشمت د یری نگذشته بود که حشمت وحشتزده 
وهرا سا ن داخل آ شپزخا نه شد وبد ون آ نکه با من یا نبیله حرفی داشته با شد
آهسته کنا ر شهلا نشست وگفت :
{شهلا تود یگر تعلقی بمن ندا ری من میروم که د یگر برنگرد م و این نا مه را به کمیل بده وبرا یش بگو که پا ی نداشتم تا بقد م بوسی ات میآ مدم
وتونیز به عظمت وبزرگواری ا ت مرا ببخش واز آنهمه ا ذ یت و آ زا ریکه از من د ید ۀ چشم بپوش هیچ کسی جزمن ما یۀ پریشا نی وبد بختی ا ت نیست}
وشهلای پریشا ن که سرش درمیا ن زا نوها یش فرو رفته ومحوغمهای بی پا یا نش بود
با لحنیکه ا زان بوی خون میآ مد گفت:
{اگر نبخشم چه؟
چه امیدی چه تمنای !
خرمن هستی دو ا نسا ن را آ تش زدی وبا زهم ا مید لطف خد ا وبخشش ا ین بینوا را داری!
اگر نبخشم چه راهی دارم
آیا میتوانم ما نند تود ست خونینی دا شته با شم
آ یا میتوا نم ویا توان آنرا دا رم تا د ر برابر ا ینهمه بیعد ا لتیها ی تو مردانه با یستم وا نتقا م زند گی بربا د شده ا م را بگیرم
آ یا دستی دارم تا گریبا نت را بگیرم که چرا وبچه حقی زندگی ام را بربادکردی!
نه هرگز !
همان هستم که بودم. همان شاهد خاموش وزبا ن بستۀ هزاران درهزارظلم وزور شما
هرجا یکه میروی برو ولی بعد ازانکه حا صل زور ونیرنگ وقهرما نی ات را بچشم سر مشا هده کنی ومدال افتخارد یگری ازین شاهکا ری خود بردوش مردا نگی ات بیا فزائی
به هرجا ی که بروی کوکب اقبا ل همراهت هست ونیک بختی های زند گی
با ستقبا لت میآ یند زیرا مردی ود ست بلند ی د اری وزما نه هم د ستش روی د ست توست 
واین منم که نه بختی دارم ونه ا قبا لی ودرمیا ن اینهمه بد بختی های خود د ست وپا میزنم وبتلخی وحسرت جا ن میدهم
ا ین منم که با کوله با را زرنجهای بیشما رخویش درمیا ن صحرای سوزان زند گی تنها وبیکس ، بی یار بی یا وروآ وا ره وسرگردان میگردم وا مید نجا تی هم ندارم
برای ا ینکه یک د خترم وو صلۀ ننگی بردامن علیای این اجتماع}
به هر حا لی حشمت که در میا ن موج از وحشت ودهشت د ست وپا میزد وسخت تحت تأ ثیر نا له وفریا د شهلا رفته بود د یگر حرفی نزد وکاغذ را برزمین انداخت ورفت.
راستی او چنان رفت که تا اکنون با همه سعی وتلاش بستگا نش سراغی ازو نیست
محبوب الله که بد قت یک یکی ازین ما جراها را تعریف میکرد بعد از مکث کو تاه گفت:
توصیه وتسلای من به شهلا سودی نبخشید.
وبرای اینکه کمیل را بیش ازین درانتظار نگذاشته باشم نبیله را مرا قب حال شهلا گذاشتم و خودم نزدکمیل رفتم
واو با محض دید نم بطرفم آمد ودستم را گرفت وخواهش کرد تا برای قد م زدن به صحن حویلی برویم
ومن برای ا ینکه شیون وزاری شهلا بگوشش نرسد اورا بسمت دیگر که ازموقعیت شهلا فاصلۀ زیا دی داشت کشا ند م وهمینکه ما ازخا نه خا رج شد یم ما درکمیل هم بمشورۀ د یگران نزد شهلارفت تا اورابیا ورد. ازکمیل تقا ضا کرد م تا کنا ر جوی که پهلوی آن قراردا شتیم بنشیند
ولی او گفت که من برای نشستن نیا مد ه ام میخواهم گردش کنم تا ببینم درین مدتی که نبودم
چه تغیرا تی درحویلی ما نما یا ن شده است.دیگر تلا ش من برای آ را م کرد ن کمیل سودی نداشت ونمیتوانستم برایش بگویم که آنسو نرو که بم است با روت ا ست اوبسوی آنچه که برایش تقد یر شده بود به پیش میرفت و نمیدانست چه آیندۀ ا ورا ا نتظا رمیکشد
دستم را گرفت وبقد م زد ن شروع کرد وجنون وار ترا نه های دل انگیزی را که شا ید سا ختۀ خود ش بود زمزمه میکرد.
{ اسیر چشم شهلایت من ای شهلا کجا هستی!
{ شهید تیر غمها یت من ای شهلا کجا هستی!
اوآهسته قد م میزد وا ین شعر را با شور وا شتیا ق زیا د ی زمزمه میکرد
چنا نیکه گوئی روح شهلا درآ ن تا ریکی شب آ نرا میشنید وبا زبا ن بی زبا نی فریا د میزد
{ فدای قد بالای تو این شهلا کجا بودی !
{ اسیر وزا رغمها ی تو ا ین شهلا کجا بود ی!
شب تا ریک ووحشتنا کی بود که از هر گوشه وکنا ر آ ن وحشت وجنون میبا رید
کمیل د ست بد ست من راه میرفت ولی شهلا ا زبود ن ا و د ر میا ن حویلی آگا ه نبود
نا گها ن نا لۀ محزون وجا نسوزیکه آهسته از چند قد می ما بلند میشد هردوی ما را میخکوب کرد وکمیل که ا ز شنید ن آ ن قلبش فرو ریخت با یک عجله ولی چنا نیکه صدای پا یش بلند نشنود به آنسو روا ن شد
نا لۀ غم ا نگیز وجا نگدازی بود که بر د ل سنگ ا ثر میکرد
کمیل نزد یک ونزد یکتر میشد ونا له هم بیشتروسوزنده تر
اودر میا ن آ ن آ ه ونا له وشیون وزا ری ا سم خود ش را شنید که میگفت:
ادامه دارد ---

سلیمان کبیر نوری
کابل را بازهم در آتش سوختاندند
(تبصره بر خبر)
طبق گزارشات مطبوعاتی،  طالبان یعنی مفرزه های افغانی شکل سازمان جهنمی آی ایس آی پاکستان و ارتش انگریزی آن؛ در یک حمله ی زنجیره ای و سازمانیافته شهر کابل و چندین ولایت را همزمان مورد حملات تروریستی وحشیانه قرار داده ومردم مان را بازهم به خاک و خون ودهشت فرو برده بخشهایی از ثروت ملی را خاکستر کردند.
به راستی آیا طالبانی که ما می شناسیم میتوانند چنین حملات رهزنانه، وحشیانه و خونبار را مدیرت و رهبری نمایند؟ نی ؛ به هیچصورت.
آیا این آتشسوزی ها ادامه ی  تحقق همان برنامه هایی نیست که جنرال های پاکستانی از سه دهه ی بدینسو آن را با عطش ددمنشانه و یک آرزومندی کینه توزانه طرحریزی و سازماندهی میکنند؟
بلی ؛ این حقیقت عیانتر از آفتاب نیاز به اسناد و شهود از سوی ما ندارد؛ ایشان خود در کتابهای «مجاهد خاموش» ، «تلک خرس» و ده ها مدارک و اسناد دیگر با صراحت به آن بیشرمانه اعتراف و بلکه افتخارهم کرده  اند.
آیا ملل متحد و رهبران جامعه ی جهانی ازین اهداف و امیال این جنرال های پاکستانی بیخبر اند؟
خیر؛ قطعن به هیچصورت. احتمالن زعمای غربی در آستانه ی تدویر همایش اول بن تعهداتی در برابر این جنرال ها به عهده گرفته اند که تا کنون متعهد به نظر میرسند.آیا تاکنون موقعیت مراکز این دهشت افگنان وحشی و برده صفت ثابت نشده است؟ بلی، همه چیز اثبات شده است ؛ مراکز ایشان در پاکستان موقعیت دارد.
آیا حامیان منطقوی و بین المللی این دهشت افگنان شناسایی نشده اند؟
چرا نه؛ صد ها اسناد و مدارک معتبر وجود دارد که مثل آفتاب روشن شده است.
آیا این نیروهای خارجی نبوده اند که زیر نام احکام قطع نامه های شورای امنیت سازمان ملل متحد، بخاطر محو همین تروریست ها و مجازات حامیانشان به افغانستان لشکر کشی کرده و هجوم آورده اند؟
بلی روشن است.
آیا این حملات بوسیلهء گروهگ های نیابتی سازمان جاسوسی پاکستان صورت نمیپذیرد؟
ایشان خود اعتراف کرده اند و اعتراف میکنند.
آیا مسوولیت چنین حملات مرگبار را سخنگویان طالبان به عهده نگرفته اند؟
کاملن واضح و آشکار است.
آیا این گروهک های تروریستی ایکه آمریکا، غرب و تیم رئیس جمهور کرزی آنان را مخالفین، شورشگران، دشمنان مردم افغانستان، برادران آقای کرزی میخوانند در اصل همان کسانی نیستند که خارجی ها و دولت اسلامی افغانستان آن ها را طالبان مینامند؟ بلی این همان طالبان اند(تروریستان، افراطیان و بنیادگراهای خطرناک در جهان با حامیان بیرحم و معامله گر).
آیا مجموعه ی رهبران جامعهء جهانی در برابر کشتار مردم مظلوم افغانستان به حیث جزئی از جامعه ی بشری مسوولیتی ندارند؟
مگر در اینهمه جریانات که بی مسولیتی ایشان را ما به چشم سرمشاهده میکنیم.
آیا نمایندگان مردم در پارلمان درین راستا صلاحیتی دارند؟
اکثریت ایشان نمایندگان اجانب اند و مصروف زراندوزی و قلدوری.
آیا  شورای امنیت سازمان ملل متحد در راستای این فجایع سازمانیافته و خونبار مسئولیتی دارد؟
ولی چیزی که عملن میبینیم. سکوت است و چمپوشی.
آیا مسئله ی بحران ایجاد شدهء بنام «بحران سوریه» مبرم و اساسی است یا بحران حقیقی و عمیق و جهانشمول در افغانستان؟
موجودیت 15000 هزار قوای نظامی حدوداً 50 کشور در افغانستان بنام نیروهای جامعه ی بین المللی به این پرسش پاسخ صریح میدهد.
پس چرا تمام کار و بار شورای امنیت سازمان ملل متحد و کارمندان آن فقط امروز سوریه است و ایران؟
همه مصروف تدوین و طرح قطعنامه پشت قطعنامه در مورد سوریه و ایران اند ؛ هئ  طرح و پیشنهاد میگردد و به تصویب میرسد؟
آنجا ها و اینجا، در هرسه کشور منافع امپراتوری غرب مطمع نظر است. در سوریه یا ایران با کار و بار  طرح قطعنامه ها و در افغانستان، با سکوت و روزمره گی و معاملات و فریب اذهان عامه . این ها؛ گویا بازتابدهنده ی بهتر منافع ایشان است و ارجحیت دارد؟!
پس چرا دولتمداران افغانستان این جانیان را طالبان با موصفات آفتابی و مسلم مسجل شان خطاب نمیکند؟
برای اینکه طالبان باید در سیستم سیاسی- نظامی سهیم شوند. بر سرنوشت اکثریت مردم خاموش مان مسلط شوند. شریعت وهابیت و سلفیهء سعودی را  جاری سازند، آواز های دادخواهانهء مردم را در گلو ها زیر نام همین شریعت، خفه سازند. تا غارت و تاراج باقی هست و بود این وطن نیز به سهولت عملی گردد.
پس این دولت مردان قریب همه پاپت، نوکر و چاکر و مزدور اند و برای تامین  منافع و مصالح علیای اجانب آورده و گماشته و توظیف شده اند.

پس آیا برای مردم افغانستان امیدی وجود ندارد؟
مسلم است که نقشه و پلان و طرح و توطئه هر دشمنی همیشه و همیشه معطوف بر این که نیرو و ثروت امید را از طرف هدف خود بگیرد و زایل سازد.
لذا نومید بودن کام دشمن را برآورده کردن است .
در واقعیت چیز مهمی برای نومیدی وجود ندارد ؛ دهشت افگنان مشتی ناچیز و از لحاظ اخلاق، شرف، ایمان و معنویت و روحیات ضعیف ترین اند ؛ زور مردم نیروی هیبتناکی است و طوریکه بار ها و بار ها تاریخ نشان داده میتواند چون سیل خطرناک ویرانگربه حرکت افتاد و دشمنانی به مراتب زورگوی تر و ددمنش تر از طالبان ونظامیگران پاکستانی بادار شان را نیست و نابود کند.
اگر همه به حال بیایند و منسجم شوند، در جبهه ی نجات افغانستان و اعلام دارند که ما تروریستان را نمیخواهیم، لانه های تروریستان باید در پاکستان محو و نابود شوند و بس!. همه همپا، همآوا و همراه بخاطر نجات وطن دست به دست هم دهند؛ هیچ نیرویی نمیتواند تا در برابر شان ایستادگی و مقاومت کند.
بلی سوال خواهد بود که با کدام عملکرد ها، کنش ها و میکانیزم ها میتوان برای دستیابی به این اهداف وطنی قوت شد و سیل شد و توفان شد؟
لطف نموده این دو لینک را باز کنید و در آنها  راه ها و وسایل برون رفت ازین بحران لا درلا و پیچیده افغانستان را به مطالعه گیرید:
امید است ؛ این طرح ها و تحلیل ها ؛ اگر تا دیروز ؛ دشوار فهم یا کمتر توجه بر انگیز بوده ؛ اینک فهما و شایان توجه و تأمل سزاوار شده باشد و از حاشیه به متن گفتمان ملی و سراسری برای نجات ملی گذار یابد.
سلیمان کبیرنوری
کتاب "گوهر اصیل آدمی" از دید یک خواننده فرهیختهء ایرانی
پیش سخن :
(مصاحبه ی ویژه با جناب آقای شاهین مقرب)
در آستانه ی نشر اثر محترم عالم افتخار( گوهر اصیل آدمی) اینجانب مصاحبهِ مفصلی با ایشان داشتم، بعد از قسمت چهارم و پایانی این مصاحبه، ایمایل ِ مملو از محبت، از آقای محترم شاهین مقرب یکی از فرهنگیان کشور همسایه و همزبان ایران دریافت نمودم که ایشان از چگونگی حصول و بدسترس قرار گرفتن این کتاب خواهان معلومات شده بودند. خوب. بعد... این کتاب در اختیار ایشان قرار گرفت.
بعد از مدتی که ایشان کتاب را مطالعه کردند، از خواندن این کتاب طوری شگفت زده شده بودند که خواستند این برداشت و احساس خویشرا با من شریک سازند؛ اظهارات ایشان در مورد چگونگی و چند و چون ِ اجزای  این اثر؛ اینجانب را مصمم ساخت تا مصاحبه ی مختصری را با ایشان انجام داده و نظریات ایشان را طی این مصاحبه - به سایر فرهنگیان، نوپذیران و همزبانانی که مشتاق روشن شدن چراغ  راه خردورزی و روشنگری در جوامع تاریک و عقبنگهداشته شده اند، نیز بازتاب دهم.
پرسش : آقای شاهین مقرب ! سلام و درود بر شما! خوشحالم که لطف نموده زمینه را برای یک مصاحبه ی کوتاه در رابطه به کتاب  داستانی و فیلمواره ای« گوهر اصیل آدمی» اثر بزرگ نویسنده افغانستان آقای عالم افتخار، مساعد ساختید.
مقرب : این باعث  افتخار منست.
نوری : قبل از همه میخواهم بدانم که مطالعه ی این کتاب که با ادبیات ناب فارسی – دری، ویژه ی گویش ، اصطلاحات ، مفاهیم و استعاره های زبان روتین مردم افغانستان نگارش یافته است، حین مطالعه  دشواری های افاده ای را برای شما ایجاد نکرده بود؟
مقرب : حقیقت مطلب انکه بله ، متاسفانه با دور ماندن و فاصله مرزها بین ایران و افغانستان زبان فارسی که در ایران و افغانستان در ان تکلم میشود تفاوتهائی در آن دیده میشود ولی شیرینی و فصاحت بیان نویسنده کشش زیادی را برای خواندن ایجاد میکرد که باعث شد با شوق بسیار انرا بخوانم و بدوستان خود نیز انرا توصیه کنم .
نوری : نظر شما در رابطه به بافت داستانی – فیلمواره ای این آفریده بوسیله ی زینه ها چه بوده است؟
مقرب : به نظرم کاملا به جا و در راستای داستان و انتقال مفاهیم آن بود.
 نوری : می خواهم احساس ها و برداشت های شما را در قبال این اثر بدانم !
مقرب : در این باره صحبت کردن سخت است اول باید بگویم این اولین اثر یک نویسنده افغان بود که میخواندم و مرا به شگفتی وا داشت تا انجا که دلم میخواست نویسنده را از نزدیک ببینم .
نوری : جناب شما در حواشی این اثر چه چیز های متبارز و بکری را دریافته اید؟
مقرب : فرهنگ و افکار مردم افغان و همچنین مشکلات پیچیدهء مردم خاور میانه که شامل کشور خودم نیز بوده  در آن نمایان است ولی کلا در چند جمله و یا یک مصاحبه گفتن تمام آنها کاری سخت و غیر ممکن است.
نوری : - معدود دوستانی بوده اند که بعد از مطالعه ی این اثر اظهار داشته اند که پیامی را نتوانسته ایم درین کتاب دریابیم . یا اینکه مطابق با اصول ، سنن و عنعنات ما نبوده است. خوب طوری که میدانیم برداشت ها از کتب برای هر خواننده با طرز و شیوه تفکر، حدود سواد ، اندوخته جهانشناسی... نیز متفاوت است . آیا گرفت مفهوم ، معنا و غایت ازین اثر دشوار مینماید؟ از نظر شما این کتاب چه پیام هایی را به خواننده میرساند؟
مقرب : من نمیدانم دیگران چه فکر میکنند ؛ از کتاب و نویسنده مثلاً چه پیام میخواهند ولی روح والا و ظریف نویسنده و درک دقیق او از مسائل و آفات جامعه افغانی و جهانی  به  وضوح آشکار بوده و میباشد که حتی اصل انسان بودن خیلی ها را زیر سوال برده است .
گذشته از پیام های متعدد بیداری بخش و پرورندهء شخصیت آرمانی در فرد و ارائه کننده مناسبات و اخلاقیات کمال مطلوب در جامعه ؛ من این پیام اساسی انقلابی را در آن می یابم که بشریت باید منحیث نیاز پایندگی و پیشرفت خود ناگزیر همه خرده فرهنگ ها و باور های دیروزی و کنونی خود را با دقت علم و ساینس بازنگری و پاکیزه و تلطیف کرده به نسل های آینده اش انتقال دهد و الا فلاکت هایش ازدیاد خواهد یافت و چه بسا به انقراض نسل و نوع او منجر خواهد گردید.
داستان نمایشگر این پیام سترگ ریتمی ناب و شعر گونه داشته و مانند جریان ظریفی از درون ؛ انسان را با خود به انتهای آن میبرد.
ظهور کودک دارای گوهر اصیل آدمی در داستان و مواظبت های خارق العاده ایکه برای حفاظت اصلیت گوهر او مرعی داشته میشود ؛ جز این مگر میتواند باشد که بشریت و انسانیت اگر قراراست بماند و با معنویت و با سعادت ادامه یابد باید اینچنین از خود مواظبت کند!
این پیام تاریخی اندیشمند مجربی در آزمایشگاه خونریزی و تباهی و زوال همه ارزش ها طی چند دهه اخیر در افغانستان است که همه با ناهنجاری ها و سرتاریکی های خرده فرهنگی توجیه و تحریک شده ، ادامه یافته و ادامه دارد و همه قدرت ها و مدعیان کذاب حقوق بشر و مقام و منزلت انسان هم در آن دست دارند .
در بشریت کنونی نه وجدان ، نه خرد و نه تدبیر چندانی سراغ میشود که حتی به فکر نتیجه گیری علمی و فلسفی و اخلاقی از آن باشد. در حالیکه کاملاً محسوس است که این فلاکت میتواند در سراسر جهان رشد سرطانی کند و به وحشت و بربریت غیر قابل پیشبینی منتهی گردد.
لذا نهیب این پیام باید تمام اهالی کره زمین را بلرزاند و از خواب غفلت قبرستانی بیدار کند!
نوری : شما در رابطه با شخصیت های شخیص و ناب یا قهرمانان این کتاب ( پری، حاجی اول، قاضی ستیز، ولسوال یعنی شهردار، رب النوع،...) چه فکر میکنید؟ آیا نقش های این قهرمانان توانسته است درد و آلام را از تاریکناهای سنن پوسیده وتحمیل شدهء نی تنها جامعه افغانی، بل در یک کل جوامع اسلامی و یا فراتر ازان؛ جامعه ی جهانی  ما، که توده ها را تاکنون در زیر بالهای تیره و سیاه نگهداشته است؛ شناسایی کند و فریاد های دادخواهانه و روشنگرانه را به ویژه بخاطر زنان تحت ستم، به پژواک بکشاند؟
مقرب : از نظر من پری نماینده تمام دختران افغان است که از پستوی تعصبات جامعه خود را رهانده زنان بزرگواری که زندگی را فقط در سایه خدمت به یک مرد ندیده اند و اهدافی والاتر دارند , قاضی ستیز را فردی میبینم روشن ضمیر مانند بسیاری از مردان افغان که در زندان خرافات جامعه برای رهائی خود و دیگران تلاش میکنند؛ مردان وزنانی که بدون تعصبات قومی ومذهبی عصارهء وجود آدمی را فریاد میزنند.
نوری: پیام و مشورهء شما در رابطه به این اثر بزرگ چه خواهد بود؟
در ضمن سایر نقد و نظر ارزشمند تان در باره هرچه باشد.
مقرب : خواندن کتاب  و نشر آن به زبانهای دیگر البته اگر زینه ها را بشود از بخش اول کتاب جدا کرد تاثیر ان صد چندان خواهد بود.
نوری : من پیام تان را گرفتم ولی درین چاپ تصور میکنم ملاحظات برای جلب دقت خواننده گان در جامعه بخصوص امروز افغانی حشو و زواید را موجب گشته و در غیر ازآن اصل اثر، فقط و فقط « زینه ها» است . با سپاس بیکران ازینکه وقت گرانبهای تان را با من صرف کردید.