قسمت نهم
محشر
نویسنده: بشیراحمد غزالی
کمیل را نکشته بودند و اوزنده بود ولی تا لحظۀ که خودش نیا مد ما هیچ نمید ا نستیم.
یعنی چه؟
بلی آ نشبیکه اورا با پنج تن د یگربرد ند رهگذ ری راهم ازمسجد گرفتند که ا زوجود ا و هیچ کسی اطلاعی نداشت
ما بشمول کمیل شش تن گم کرده بود یم که فردای آن شش جسد کبا ب شده یا فتیم ولی ازجملۀ آ ن اجسا د یکی هم هما ن رهگذری بود که ما آ نرا کمیل یا دیگری فرض کرده دفنش کرد یم
کمیل را کسی نجا ت د ا د ه بود که ما ازان خبر نداشتیم
بلی اورا نجات داده بودند ولی پنج تن ازهمراها نش را با آ ن مسا فرکه شش تن میشد کشته
وبه آ تش اند اخته بود ند وهمینکه آنها سوخته وغیرقابل شناسائی بودند کارمارا خراب کرد
ما که شش تن گم کرده بود یم شش جسد کباب شده یا فتیم ویکی راکمیل ود یگری را جمیل
دانسته دفن شان کرد یم
ولی اینکه کمیل زند ه وجا یش کس دیگری را کشته بود ند ما خبرندا شتیم ود ر پی آ ن هم نبود یم که او زنده ا ست یا مرد ه زیرا گم شدۀ ما شش تن بود که شش تن یافتیم ودفن شان کردیم درین حا ل مریم کتا بچۀ کهنه وفرسودۀ را بد ستم داد وگفت ا ین هم یا د دا شتهای کمیل که در زند ا ن نوشته بود:
در صفحۀ ا ول آن چنین ا شعا روقطعا ت ا د بی بچشم میخورد :
بگل مشغو ل مید ا رم د ما غ ود یده را بیتو
که هم رنگ تر د ا رد وزا ن بوی تو میآ ید
ای باد سحر اگر توانی از روی وفا ومهربا نی
ازمن خبری ببربیا رم کوسوخته وتودر نها نی
میمرد وزا شتیا ق میگفت ای بیتو حرا م زند گا نی
تقد یم بتو ای بیمروت که اسیرم کردی وتنها یم گذاشتی!
بتو ای بیوفا که گفتی زند گی ام را چراغا ن میکنی ولی آ تشفشا نش کردی ورفتی!
بتوای بهتر از جا نم که آ مدی وامیدی بخشیدی ورفتی وبر با د م کردی!
به تو ای بیوفا که یا دهایت سرمایه زندگی وغمهایت آتش جان من هستند
به تو ای نازنین که هرگز فراموشت نخواهم کرد وتا زنده ام در فرا قت خواهم نالید.
انرا ورق زد م و نخستین فصول آن چنین آغا ز شده بود:
اهداء
ازین صید پریشا ن
به ما د ر داغدار ومهربا نم
به پد ربزرگوا رونا توا نم
به عروس نا زنین ود وست د ا شتنی ا م
به خواهر د لسوز وغمگسا رم
وبهمه آ نها یکه گوشی در ا نتظا ر پا وچشمی براه ام د ا رند
او بعد ازچند ین ورق قصۀ د لد ا د ه گی ا ش به شهلا د ر مورد آ نچه که بر سرش گذشته
بود چنین نوشته بود:
{{ در شب ا ول عروسی د ستم بد ست شهلا بود که قیا مت بر پا شد
اززمین وآ سما ن دود وچره وبم وبا روت با رید ن گرفت
روسها وعسا کر ا فغا نی آمد ند ومن وپنج تن ازهمراها نم را ا سیر کرد ند
عذ ر وزاری مرد م وهمراها نم سودی نبخشید
همۀ ما راکشا ن کشا ن برد ند بسوی تا نکها یشا ن درنزد یکی ما مسجدی بود د رکنارراه عا م وهرشبی د را ن مسا فریا مسا فرینی میخوابیدند
روسها داخل مسجد شده وآن مسا فررا هم گرفتند وماهمه که هفت تن شده بود یم
تا نزد یکی تا نکهای شا ن که دور تر ا زآن محله ما قرار دا شتند رفتیم
نا گها نی نبرد سنگینی میا ن آ نها ومجاهد ین درگرفت چند روسی کشته شد ومجاهد ین دوبا ره عقب نشینی کردند وآ نها که ازخشم وکینه میلرزید ند چون گرگ درندۀ بجا ن ما ا فتید ند و یکا یک همراها نم را از دم تیغ کشید ند وبه شعله های آ تش خرمنیکه کنا ر تا نکها یشا ن حریق شده بود پرتا ب کرد ند ومرا یک افسرشجاع ا فغا نی از چشم آنها پنها ن ودرموتری مخفی ا م کرد.ازعقب شیشۀ موتر بد رستی مید ید م که چسا ن برچه وکا رد برمغزودل همراها نم فرو میرود
یکی از روسها آ تش د وا مداری بر سر وصورت آ نها گشود وبه زند ه گی همه شا ن که شاید ما نند من مالا ما ل ازهوس وآرزوهای زنده گی بود پا یا ن داد.
شاهد وحشتنا کترین صحنۀ درزند گی ا م بود م که هنوز با گذ شت این چند ین سا لی آنرا فراموش نمیکنم چون کا بوس وحشتنا کی پیشرویم قرار دارد
به هرحا ل همه براه ا فتیدیم وموتر ماهم که متعلق به یک افسرافغا نی بود بد نبا ل شا ن حرکت کرد وآن ا فسرشجاع افغا نی که باعث نجا ت من شد با وجودیکه مقا م شامخی داشت درچوکی عقب موتر نشست وبا دستا ن خود شروع به نوید ونوازشم کرد
اودر تلا ش آن بود تا در یک فرصت منا سبی رها یم کند ومن هم برآن بود م که حتما همین شب رها میشوم روسها دریک قرارگا ه نظا می که مربوط بخود شا ن بود داخل شد ند وما هم بسمت د یگری پیچید یم.بعد ا ز د قا یق چند به شفا خا نۀ رسید یم که زخمی ها یشا نرا آ نجا تحویل مید ا د ند
هرچند آن افسر افغا نی تلا شهای زیا دی بخاطررها ئی من کردولی ازا ینکه زمینه مساعد نبود موفق به فرار نشدم چون دیگر مجا لی برای ما ند نم در شفا خا نه نبود مرا تحویل قرار گا ه که د را ن افرا دما نند من نگهدا ری میشدند دا د ند وآ ن ا فسر افغا نی در آ خرین لحظۀ که ا زمن جدا میشد د ستم را با محبت فشرد وگفت:
آ خرین خدمتیکه میتوا نستم برایت انجا م بدهم همین بود زیرا من هم افسرپائین رتبه ئی هستم که ممکن همین شب جا ی د یگری روا نم کنند.مواظب خودت باش شاید راه برای نجا تت پیدا شود
توبا ا ینها با ش شا ید راه بهتری برا یت میسر گردد.
فردای آ ن ما را که شا ید دوصد نفر بود یم با هوا پیمای به هرا ت برد ند ومن که فرصت برا یم د ست دا د پا بفرارگذاشتم ولی ا زاینکه بخت یا ری ام نکرد سرباز پیشرویم آ مد وتوقیفم کردالتما س کردم نشد او تنها بود واگرکمکم میکرد میشد ولی آن بیمروت با آ نکه همه چیز را برا یش تعریف کردم با زهم د ست ازسرم برندا شت وبه لت وکوبم پرداخت ومن هم از تلخی جا ن به او ناسزاگفتم وهمین بیشترباعث شد تا مرا بعنوان یک عنصرفعا ل ضد انقلاب بچنگا ل داد گاه وازآنجا با ین زندان تحویلم کند ودرزندان د لم را خوش میکردم که شا ید گوشی با شد که فریا دم را بشنود ودلی با شد که برایم متأثرشود وچشمی با شد که بحا لم اشک بریزد ولی چنین نبود گوئی همه یکجا ویکد ست درپی انتقا م ازمن بود ند وازعذاب من لذ ت میبردند
عسکرگفت به حزب ودولت توهین کرده من گفتم دروغ میگوید دیگراجازۀ سخن گفتن ندا شتم وآن بنگاه عد ا لت زبا نم را بست وپا یم را بزنجیرانداخت
دوسیه ام را بعنوان عنصرفعا ل ضد انقلاب بستند وخود م را درچا ردیوا ری کوچکی که از درود یوارآن رنج وعذاب میبا رید محبوس کرد ند.
وا ین چهارسال تمام استکه باجسم نحیف ونا توان خود درمیا ن انبوه از شکنجه وعذا ب میلولم وما نند صید پریشا ن وپرشکستۀ روح وروا نم ا فسرده ود لم تنگ است.
آ ه ونا له ام د لی راغمگین نمیکند حا لت رقتبا روا شک آ ورم رحمی را بجوش نمی آورد مگراینجا دلها ازسنگ ا ند مگر قلب وروحی ندارند مگرآرزوی دردل شا ن نیست که اینگونه آرزوهای را برباد میکنند.
اکنون که شا ید درآخرین روزهای محنتبا رزندگی نا شادم قرارداشته با شم این داستا ن از سرنوشت سیا ه وقصۀ ازآرزوهای مد فون شده ام را به امید اینکه شاید روزی د ست مهربان آ نرا به خا نوا د ه ام که درانتظار من اند بسپارد مینویسم }}}
این غمنامۀ کمیل دراثرتجسس مأورین زندان بد ست آمرمحبس که مرد شریف وتا زه تعین شدۀ بود افتید
آ مرمحبس با مطا لعۀ ا ین دا ستان غم ا نگیزکمیل بد نیای د یگری میرود
بدنیای ظلم وبیعد ا لتیها دربرابرموجود مظلوم ومقهوریکه سالها بدون جرمی در پشت میله های زند ان لولیده بد نیا ی سرنوشت سیا ه ووا ژ گون جوا ن بربا د شدۀ که از لبۀ تخت آرزو وا قبا ل به این جهنم سرنگون شده است.
این غمنا مۀ کمیل چنا ن اثر بر روح وروا ن آ مرمحبس میگذارد که بید رنگ تصمیم میگیرد تا اورا آ زاد کند.
وهما ن طورهم میشود اورا آزاد میکند وبا موترخود ش به شهرهرات میاورد ومستقیما به صا لون اصلاح موی که درجوا ر آن حمام خوبی هم قرار دارد میبرد.لبا سهای جد ید بخود ش وچیزهای هم با سم تحفه به فا میلش میخرد
آمر زندان که شخصا کمیل را همراهی میکند تا خا رج شد ن ا واز حما م با هما ن شا ن وشوکتش در مقا بل دروا زۀ حما م میا یستد تا فرض انسا نی ا ش را ا د ا کند
کمیل که از د ید ن اینهمه مهربا نی غیر منتظرۀ او ما ت ومبهوت میما ند میگوید:
نمیدانم بکدا مین زبا نی ازشما سپا سگذاری کنم
منکه هیچ چیزی ندا رم واگر جها نی را مید ا شتم همه ا ش را بپا یت میرختم
هیچ چیز وحتی زبا نی هم ندارم که از نیکی ها یت تشکرنما یم فقط همین قد ر میگویم
که خد ا وند عا د ل پا دا ش ا ینهمه خوبیها یت را برایت بدهد.
آ مر زندان که از آزادی کمیل خیلیها خوشحا ل میباشد میگوید:
مهم نیست من نیکی یا خد متی انجام نداده ام که قا بل ا ینهمه ستا یش شما با شد فقط فرضی را ا دا کرده ام که همه باید آ نرا ا دا نما یند
کمیل ازو میپرسد آ مر صاحب شما مرا میشناختید؟
ـــ نه فقط همین جا آ شنا شد یم
ـــ پس اینهمه فدا کا ری ومهربا نی شما ؟
ـــ فقط برای ا ینکه یک ا نسا نی وهمنوع من
ومن در هر موقف و مقا میکه بوده ا م سعی کرده ام تا به افراد محتاج ما نند شما کمکی برسانم
میدانم تو مجاهدی ومن به آ نها سرو کا ری ندارم واز این ها نیز بیزارم وآ نچه که بتو انجا م داده ا م ربطی به اند یشۀ حزبی من وموقف سیا سی شما ندارد نه مجاهد م ونه برا سا س پا لیسی حزب د یموکرا تیک خلق که مربوط به آ نم با تورفتا ر کرده ا م بلکه یک انسا نم وفرض خود مید ا نم تا به هرا نسا ن محتاج کمک نما یم وتو نیزبا ید چنا ن با شی که در برا برت صورت گرفته است درهرکوی وبرزن وهرکوچه وبازاری ا فتادگان وجود دارندکه محتاج دستگیری من وتو اند. ا ینکه مصائب امروزآ نها را محتاج دستگیری من وتو کرده شاید فرداحوا دثی من وتو را محتاج دیگران بسا زد شرط انصا ف نیست که ا ز پهلوی آنا ن بی محا با بگذری ود ست نوازشی برسر شا ن نکشی اگر امروز من بفریا د تورسید م برای آن بود که تونیز فردا بفریا د دیگرا ن برسی
ودر ا خیر آ نچه بعنوان یک همنوع تو ا ز تو میخواهم اینست که هرگزگذ شته ا ت را فرا موش مکن وبیا ری درما ند گا ن ما نند خود ت بشتا ب د ست بینوای را بگیر وهرگز در بند سلیقه های جاهلا نه و وا بستگیهای احمقا نۀ قومی حزبی گروهی وفکری که امروزچون د یو وحشتنا کی برا ین ملت سا یه افگنده است مبا ش بحق وحرمت انسا ن احترام بگذار وبران آن مبا ش که کیست واز کجا ست.
کمیل که شا ید درزند گی ا ش برای اولین بار به چنین موجود هربا ن آنهم درحصا ریکه{ زندان} از د ر ود یوار آ ن رنج وعذاب وما تم میبار ید برخورده بود متعجب بود
به هر حا ل حینیکه از هم جدا میشد ند بکس د ستی منقشی را بد ست کمیل میدهد ومیگوید
ا ینهم تحا یفی که با ید به اعضای خا نواده ات ببریمقدار پول نقد بخود ش د سته های لبا س به پد ر ما در وخواهرش وگلوبند قیمتی هم بشهلا عروس ا و
آمر زند ا ن حین جدا شد ن روی کمیل را میبوسد ومیگوید فراموشم نکنی!
د یگر برای کمیل آزا د ی چه که آ شنا ئی باچنین انسا نی بیشتر ازهمه چیزی با ارزش وفراموش نشد نی بود.
کمیل راه خا نه را در پیش میگیرد خیلیها شاد و بیقرارومحو تمنا های میشود که برای بیشتر از ده سا لی بیا د آن طپیده بود.
ادامه دارد - -