آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Tuesday, April 10, 2012

کودکان بین 14 تا 18 سال مجازند در کارهای غیر مضر حداکثر روزی 6 ساعت کار کنند

گریه دختری، کار کودکان درهند را
درافکارعمومی مطرح کرد

جیم یاردلی / 23 فروردین 1391
میلیون‌ها نفر در هند، و اغلب بزرگسالان، به کار خانگی اشتغال دارند. ثروتمندان هندی غالباً لشکری از خدمتکاران، رانندگان و سایر دستیاران در اختیار دارند. یکی از میلیاردرهای هندی، در اقامتگاهش واقع در آسمان‌خراشی در بمبئی، مرکز مالی کشور، چند صد خدمتکار دارد که تعدادی از آن‌ها در یکی از هتل‌های مشهور هند آموزش دیده‌اند.
شهرزادنیوز: گریه دخترک دلخراش و آزارنده بود. همسایگان ساکن مجتمع خانگی حاشیه شهر به بالا نگاه کردند و دختری را دیدند که در بالکنی نشسته و گریه‌کنان کمک می‌طلبد. او 13 ساله بود و در خانه زوجی که برای تعطیلات به تایلند رفته بودند، خدمتکاری می‌کرد. آن‌ها او را در آپارتمان‌شان زندانی کرده بودند.
پس از آن که آتش‌نشانان وی را نجات دادند، به گفته مددکاران، دختر یک زندگی شبه برده‌گی را توصیف کرد. عمویش او را به یک آژانس کاریابی فروخته و آن‌ها هم او را به این زوج که هر دو پزشک بودند، فروخته بود. دختر پولی نمی‌گرفت. می‌گفت که زن و شوهر غذای درست و حسابی به او نمی‌دهند و اگر کاری را مطابق میل‌شان انجام ندهد، کتک‌اش می‌زنند. می‌گفت از دوربین مدار بسته استفاده می‌کنند تا مطمئن شوند که زیادی غذا نمی‌خورد.
در هند، طبق گزارشات بیش از هر کشور دیگری در جهان کار کودک وجود دارد؛ کار کودکان و تجارت انسان معمولاً از علائم فقر تلقی می‌شود: خانواده‌های مستأصل فقیر کودکان‌شان را برای کار می‌فروشند و برخی از آن‌ها فاحشه یا کارگران خانگی می‌شوند.
اما قضیه این دختر 13 ساله، یادآور آن است که استثمار کودکان از علائم افزایش رفاه و ثروت هند است و رشد طبقه متوسط کشور، تقاضا برای کارگران خانگی را بالا برده است، مشاغلی که اغلب توسط کودکان انجام می‌شوند.
در صفحات اول رسانه‌های خبری هند، که معمولاً بوق منافع طبقه متوسط هستند، مقالات جنجالی چاپ ‌شد. اما این مورد، منحصر به فرد نیست. هفته پیش یک دختر 11 ساله نپالی که به عنوان خدمتکار کار می‌کرد، به پلیس گفته که کارفرمایش او را به غلطک خمیرپهن‌کنی کتک می‌زده است.
در هند قوانین اندکی برای حمایت کودکان و ابزارهای لازم برای اعمال این قوانین وجود دارد و در جامعه‌ای که حتا پایین‌ترین اقشار طبقه متوسط، حداقل یک خدمتکار دارند، افکار عمومی معمولا به آن اهمیتی نمی‌دهند.
راوی کانت، وکیلی از "شاکتی واهینی"، یک گروه غیر انتفاعی که با تجارت کودکان مبارزه می‌کند، می‌گوید: "یک بازار تقاضای بسیار بزرگ وجود دارد. این تقاضا چنان زیاد است که دولت بیش‌تر ترجیح می‌دهد آن را تنظیم کند تا ان که بگوید کودکان ما نباید کار کنند و باید به مدرسه بروند."
سازمان بین‌المللی کار کشف کرده است که هند 6 / 12 میلیون کارگر بین سنین 5 و 14 سال دارد، که در حدود 20 درصد آنان به عنوان خدمتکار کار می‌کنند. سایرگروه‌ها این رقم را 45 میلیون یا بیش‌تر می‌دانند. یونیسف می‌گوید که هند بیش‌ترین تعداد کودکان کار را نسبت به هر کشور دیگری در جهان داراست.
 بسیاری از این کودکان از استان‌های فقیر هند، یا از طریق آژانس‌های کاریابی یا آدم‌ربایی می‌آیند. طبق آمار جنایی دولت، در سال 2011، بیش از 3200 کودک در هند ناپدید شدند.
مالا بهانداری، که رئیس "چایلدلاین"، یک خط تلفنی دولتی برای کودکان کار است، می‌گوید شهرنشینی هند موجب افزایش خانواده‌های دودرآمدی شده که متقاضی خدمتکار هستند. کودکان ارزان‌تر و انعطاف‌پذیرتر از بزرگسالان هستند؛ خانم بهانداری می‌گوید یک خانواده شاید فقط 40 دلار در ماه برای کودک خدمتکار بپردازد، یعنی نصف دستمزد رایج برای بزرگسالان، البته اگر اصولا حقوقی پرداخت شود.
طبق قوانین هند، افراد زیر 18 سال صغیر شناخته می‌شوند. اما قانون حمایت از کودکان سال 2000، گریزگاهی هم دارد: کودکان کم‌تر از 14 سال اجازه ندارند به عنوان خدمتکار کار کنند، قانونی که عموماً نادیده گرفته می‌شود. کارفرمایان باید امکان تحصیل روزانه را فراهم کنند و ساعات استراحت کودک را ثبت کنند، گرچه اکثر خانواده‌ها آن را نادیده می‌گیرند زیرا بازرسی و اجباری در آن وجود ندارد.
خانم بهانداری که اظهار می‌کند، سوء رفتار هنوز یک هنجار نیست، هر چند نادر هم نیست، می‌گوید: "هیچ کس نمی‌داند در چهار دیواری خانه‌ها چه می‌گذرد."
میلیون‌ها نفر در هند، و اغلب بزرگسالان، به کار خانگی اشتغال دارند. ثروتمندان هندی غالباً لشکری از خدمتکاران، رانندگان و سایر دستیاران در اختیار دارند. "موکش آمبانی"، کارخانه‌دار میلیاردر هندی، در اقامتگاهش واقع در آسمان‌خراشی در بمبئی، مرکز مالی کشور، چند صد خدمتکار دارد که تعدادی از آن‌ها در یکی از هتل‌های مشهور هند آموزش دیده‌اند. برخی از خانواده‌های مقیم خارج کشور هم خدمتکار دارند؛ ماه پیش یک خدمتکار هندی در نیویورک علیه یک دیپلمات هندی و شوهرش به خاطر سوء رفتار شکایت کرد و 5 / 1 میلیون دلار به عنوان غرامت دریافت کرد.
رسوم عمیق و دیرینه درباره کاست و طبقه، نگرش جامعه نسبت به خدمتکاران را شکل می‌دهد. بسیاری از خدمتکاران، به ویژه کودکان، از خانواده‌های فقیر قبایل یا کاست‌های پست هندی و از استان‌های فقرزده مانند جارکند، چتیسگر، یا بنگال غربی می‌آیند.
سانتوش دسایی، ستون‌نویس روزنامه تایمز هند، پرتیراژترین روزنامه انگلیسی زبان کشور، در فوریه هشدار داد که طبقه متوسط و بالای هند بر اثر اتکا به خدمتکاران ارزان روز به روز تن‌آساتر و تنبل‌تر می‌شوند و به اشتباه "خیال می‌کنند که دارای یک برتری ذاتی هستند و حق دارند بر دیگران حکم برانند."
او نوشت: "در کودکی هیچ کس آرزو ندارد که یک روز بزرگ شود و کودکان دیگران را به مدرسه ببرد یا لباس‌هایشان را بشوید."
خانواده‌های متوسط ساکن مجتمع‌ مسکونی، واقع در منطقه دوارکا که دختر 13 ساله در آن کار می‌کرد، از این کار شوکه نشده بود. دختر که اهل جارکند بود، اکنون در یک پناهگاه دولتی برای زنان نگاهداری می‌شود. پس از نجاتش، مشاوران با وی صحبت کردند. می‌گویند که او باید مطب این زوج را هم تمیز می‌کرده است.
آن‌ها می‌گویند که دختر آزار و اذیت‌های دیگری را هم برایشان تعریف کرده است: گاهی این زوج فیلم‌های دوربین‌های آپارتمان را نگاه می‌کردند و اگر کاری کرده بود که خوشش‌شان نمی‌آمد، او را کتک می‌زدند. می‌گوید غذای روزانه‌اش دو تکه نان بوده است. اوایل هفته پولیس گفت که هنوز نمی‌تواند وجود دوربین در آپارتمان را تأیید کند.
راج مانگال پراساد، از مسئولین اداره رفاه کودک در دهلی نو، می‌گوید دولت کارمند کافی برای بازرسی کنترل کار خدمتکاران غیر قانونی را ندارد. اما اگر می‌داشت، بنا به تخمین وی، احتمالا هزاران مورد در شهر یافت می‌شد. وی تخمین می‌زند که در یک بیستم خانه‌ها، کودکان به خدمتکاری مشغولند. به گفته وی: "همه از این موضوع خبر دارند."
کارفرمایان دختر، که پ
ولیس آن‌ها را دکتر سانجای ورما و دکتر سومیتا ورما، شناسایی کرده است، روز چهارشنبه پس از بازگشت به کشور دستگیر شدند. پولیس پرونده‌ای اولیه‌ای مبنی بر نقض قانون حمایت از کودکان و نقض قانون کیفری تشکیل داده است.وکیل‌شان اتهامات را در بازپرسی اولیه رد کرده است.اما آقای کانت، وکیل گروه شاکتی واهینی، می‌گوید دادگاه‌ها در پرونده‌های مربوط به حقوق خدمتکاران به ندرت احکام سنگینی صادر می‌کند.
به گفته کانت: "همه بر این باورند که ما به این آدم‌ها نیاز داریم. پرونده‌ها زیاد جدی گرفته نمی‌شوند. ترسی از قانون وجود ندارد." 
برگرفته از سایت نیویورک تایمز

روسها کمیل رادرشب عروسی اش با پنج تن دیگر بردند

قسمت ششم
محشر
نویسنده: بشیراحمد غزالی ازولایت بغلان
ما درم هیچ نگفت و به خشم از خا نه خارج شد وما ما یم که اشک در چشما نش حلقه زده بود این شعر را زمزمه کرد: ( بخت چون گرد د زبون در تن قبا د شمن شود)
مریم د ستی بر چشما ن اشک آ لود ش کشیدوادامه داد :
ما درم سهمیه اش را بدون مزاحمتی از ما ما یم  گرفت وبرادر ش راکه پریشا ن بود پریشا ن تر کرد بآ نهم د ست از سرش برنداشت وبا یک عقده مندی خاصی در پی بر آورده شد ن آرزوهای حشمت شد.
حشمت که در د سیسه سا زی کمتر از شیطا ن نبود شا یعۀ را در کوچه وبا زار پخش کرد که همه برصحت آ ن یقین کرد ند.
عروسی شهلا با احمد برسر زبا نها ا فتید.
احمد کسی بود که د لی بهوای شهلا داشت ولی بمقصد نرسید و ایرا ن رفت
درهر جای وهر دهنی وهر خا نه وهرخوانی همین قصۀ احمد وشهلا بود
ما درم متأ سفا نه در این ما جرا نا خود آ گاه از عا قبت کاردخیل بود ولی پدرم میدانست
که این یک د سیسه است.
خوب چند روزی ازین ماجرا گذ شت ولعن طعن زیا دی از هرسوی به آدرس پدرم حواله میشد که نا موست زن کمیل را کس د یگری میبردو اطرافیا ن نا مرد وظا لم حشمت هم براین آتش با د میریختند
سر ا نجام پدرم را بدا می انداختند که رها ئی از آن برا یش مشکل بود.
دام ننگین وشرم آورمیراث برای زنا ن بيوه د ا میکه درحلقه های زنگین آن زنا ن شوهر مردۀ زیا د ی ما نند ما ل ومتاع خانه بمیراث رفتند.
پدرم با آ نکه مرد روشنی بود ادعا نمود که شهلا ننگ ونا موس ما ست وبخود ما میرسد
وآ ئین سیاه ونا معقول روزگا رهم د ست اورا تا حد زیا د آزا د گذاشته بود وحق بجانب اش میدانست.
ماما یم که خیلی در ما نده ونا توا ن شده بود بحا لت رقتبا ری آمد بخا نۀ ما واز پد رو ما د رم عاجزانه خواست تا د ست ازین معا مله بردارند.
ماما یم برایشا ن سوگند خورد که هیچ حرفی از احمد وکس دیگری در میا ن نیست وبیا ئید اینکا ررا نکنید!
دخترش شوهر نمیکند واو هم نمیتواند به حلق او تیغ بگذارد تا حشمت را قبول کند.
ولی این پدر وما د ر بیمروت وافسون شدۀ من هیچ  نشنید ند وبا خود با وری خود ما ما یم را آ زرده وخشم خدا را بر انگیختند.
همین خشم خدا بود که طوفا ن در زند گی ما آ مد که هیچیک ا زما وهم د یا ران ما نظیرآ نرا در تا ریخ زند گی مان ند یده بود یم .
پروسۀ وطرح حشمت بشد ت وموفقا نه به پیش میرفت و وضع امنیتی منطقه هم خیلی بد بود
هر روزی یکی دو نفرکشته میشد هرکه تفنگ داشت همه چیزداشت وهمین وحشیگری ها ، زندگی را بکام مرد م جهنم کرده بود.
جما ل برادر شهلا که ده سا ل عمرداشت با فیرتفنگ از سوی حشمتیا ن زخمی و تهد ید بمرگ شد واین کا ر رعب ووحشت عجیبی را که آنها در پی آ ن بود ند بر خا نوا دۀ شهلا مستولی کرد.
بیا د م هست که من دوان دوان رفتم تا ببینم چه شده د ید م جما ل یگا نه برادر شهلا وحشت زده وهرا سا ن در آ غوش ما درش نفس نفس میزند.
اوبمحض اینکه چشمش بمن ا فتید گفت مریم جا ن پسر کا کا یت حشمت بالایم فیر کرد وگفت اگر شهلا را ندهید همۀ تا نرا میکشم .
د لم را آ تش گرفت وفریا د زد م نفرین بتو ای بچۀ کا کا چه زما نی ما نند کمیل کبا ب شوی حشمت!
وحشت عجیبی بود. رعب ووحشتیکه همه جا وبرهمه چیز سا یه افگنده بود.
شهلا در حا لیکه از خشم ووحشت میلرزید د ستم را گرفت وگفت :
( مریم !
مادرت پیروز شد
برووبرایش بگو که همین الآن بیا ید ومرا ببرد ولی این را هم برایش بگو که من عروس
خا له خورشید" ما درحشمت" خواهم شد نه عروس تو! 
عروس کسی خواهم شد که غمها یت شا د یها ی اوست عروس د شمنت عروس زن ا یورت)
حرفش جدی بود ومن هم که ز با نم بسته بود وهیچ حرفی برای گفتن نداشتم
فقط ا لتما س کردم که د یگری را بفرستد ولی اوقبول نکرد ومجبورم ساخت تا خود م بروم وما درم را بر این پیروزی وفتح عظیم اش مژده بدهم وبرایش بگویم که مادر میدان را بردی!
به هر حا ل شهلای عا جز ونا توان بخا طرنجا ت خا نوا ده ا ش ازشر حشمتیا ن جبرا تن به این معا مله داد معا ملۀ که برایش تلختر ازتلخیها ی جا ند اد ن بود معا ملۀ که سر مغرور
وبا عزتش رادر برابرآ ن غول بیا با ن خم کرد.
ولی اینجا حشمت اشتبا ه بزرگ وجبرا ن نا پذ یری رامرتکب شد  زیرا شا ید اومیتوانست
با صبرو شکیبا ئی وشیوه های نیکوی راهی بر د ل خا نوادۀ  شهلا با زمیکرد وشهلا را به نیکوئی بد ست میآ ورد ولي اوچنین نکرد وبرخلاف همه آ ئین محبت و خوا ستگا ری از راه خشونت وا عما ل فشا ر پیش آمد وبا این عمل خود نفرت زوا ل نا پذ یری رادر د ل ود یدۀ شهلا کا شت.
اوا سیر ود لبستۀ لطا فت وزیبا ئی شهلا بودو اورا برای آن دوست میداشت که زیبا ست
ود لفریب اما این شهلای عقده مند با نفرتیکه از اوداشت نمیتوانست همسر خوب ومهربا نی برایش باشد روی آن هردو به استقبا ل یک زند گی سیاه ونگبتبا ری میرفتند
زند گی که حاصل جزرنج وعذاب بهره دیگری نداشت.
شهلا د نیای ازکینه ونفرت در د لش موج میزد ولی راه فرار نداشت
ما نند پرندۀ اسیر وپر شکستۀ در پنجۀ فولاد ین سرنوشت د ست وپا میزد
وحشمت که هزاران آرزوی در د ل د ا شت ا مید وار آ ن بود تا زند گی شیرینی را
با ا و آغا زکند ولی نمیدانست که نا سا زگا ری روح شهلا زند گی را بکا م هردویشا ن جهنم میسا زد.
وجود شهلا برای حشمت د نیای عزیزود لپذ یری بود که اگر اورا میداشت همه چیز از اوبود حشمت باروح شهلا علا قۀ نداشت زیرا اودر نزد ش زنی بیش نبود
زن فا قدآرزو وصلا حیت زنیکه ا ینجا در تعین سرنوشتش از اوچیزی نمیپرسند
زنیکه مها رسرنوشتش  بد ست د یگرا ن است
وزنیکه با شیون وزاری بد نیا میآ ید با ذ لت وخواری زند گی میکند با آه وحسرت میمیرد
به هر حا ل به فرما ن شهلا رفتم وما درم را که حیرتزده وهراسا ن در گوشۀ نشسته بود گفتم ما د ر تبریک توپیروز شدی!
بیا ود ست شهلا عروست را بگیرو ببرش بآ غوش حشمت
وآهسته روبد یوا رکرد م  وگریه را سر دادم.
ما درم هیچ نگفت و هیچ نرفت وشهلا هم با هیچ کس د یگری کنا ر نیا مد
نه با ما در نه با پد رحشمت فقط میگفت همه کا ر با ید تحت قیا د ت عمه ام ما در کمیل صورت بگیرد.
ما درم مجبور شد برود
من وما درم همراه با ما در حشمت رفتیم   خا نۀ شهلا یشا نهوا خیلیها سرد بود ولی زند گی آ نها سرد تر از سرد یهای زمستان.
شهلا افسرده وغمگین در گوشۀ نشسته وا شک میریخت پدر شهلادر بستر بیماری وما درش هم در حا لت بدی قرار داشت.
شهلا با د ید ن ما ا ز جا ی بلند شد وبا لبخند زهر اگینی که هزا ران تلخکا می از آ ن هویدا بود گفت بفرما ئید!
به اطا ق رهنما ئی مان کرد که در آ ن عقد کمیل برادرم را با اوبسته بود ند
شهلا رفت ود قا یق بعدهمراه با پدر ما در وخواهرش آ مد.
اوبا جد یت تما م وبدون مقد مه شروع کرد به آ نچه که در د ل داشت:
(من شهلا بنت ملا اما ن الله که پدرم بد ین نا م ونسب دختر د یگری ندارد برمن
فشا ر وارد شده تا حشمت پسر عبدالجلیل را به شوهری خود قبول کنم من هم بحضور همین شاهدان قبو ل کرد م ومهریه نمیخواهم پد رم با قی موضوعا ت را میگوید.)
همه ا ز این شجاعت وجسا رت شهلا ما ت ومبهوت شد یم .
پدر شهلا درحا لیکه گلویش را بغض گرفته بود آهسته گفت من حرفی ندارم دختری داشتم به اسم شهلا بیوۀ کمیل که داد مش به حشمت پسر عبدالجلیل.
وشهلا که د نیای از کینه ونفرت در د لش موج میزد به ا دا مۀ   سخنا ن پد رش گفت:
فقط ظرف یکهفته با ید همه چیز تما م شود.
ما درم حرفی برای گفتن نداشت ونبا ید هم میگفت زیرا این ما درم بود که ا ورا ا سیر
ا ین مصیبت کرده بود.
سرانجام شهلا نا مزا د حشمت شد وحشمت بدون آنکه بداند شهلا چه سری دارد
نا مۀ عا شقا نۀ به ا و نوشت واز ا و خواست تا بد ستا ن خود بنویسد که حشمت را دوست میدارد.
بیادم هست روزی من وشهلا کنا رهم نشسته بودیم که دیبا خواهرکوچک حشمت آمد ونا مۀ را بد ست شهلا داد.
بعد از چند جمله وکلما ت عا شقا نۀ در اخیرش نوشته بود:
(دوست دارم بد ستا ن نفیس خود برا یم بنویسی که تنها از منی)
شهلا که ازا ونبود با مطا لعۀ آن حا لش دگرگون شد.
راستی آن نا مه گرز آتشینی بودکه برمغزش فرود آمد زیرا اواز زند گی بیزا ر وا زحشمت نفرت جا ودانی داشت.
با آ نکه من ود یگرا ن همیشه برایش توصیه میکرد یم که هر جوان حق دارد بعد از مرگ همسرش همسر د یگری بگیرد ولی اوهیچ نمیشنید  وپیوسته د لش بیقرار بود.
زیرا وجود ش مشتی از ما تم و ا ند وهی بود که شور عشقی در آ ن احسا س نمیشد.
واز سوی دیگر تقا ضای حشمت یک ا لتما س عا شقا نه نی بلکه  فشا ر جا بر ا نۀ بود که میخواست با آ ن از دوستی شهلا مطمئن شود ولی شهلا که د یگر عشقی برد لش چنگ نمیزد و موج هوسی درچهره اش نما یا ن نبود نمیتوا نست کا ذ با نه بنویسد که اورا دوست میدارد.
شهلا سری بزا نو نها د وبیا د آ ن نا مه های کمیل که ا زا وعا شقا نه ا لتما س اظها ر محبت کرده بود گریه کرد
آ را مش کرد م نشد     
دیوانه وار بخود میگفت:
ای شهلا!
(کمیل که بیا د ت خا کستر شد ننوشتی که ترا دوست مید ا رم اکنون به این هیولا که از آن نفرت ووحشت داری بنویس که روح منی !
نه هرگز چنین نخواهم کرد.
به هر حا لی شهلا با همه وفای جنون آ میزی كه به کمیل داشت نمیتوانست باچنین صراحتی ازنفرت خود چیزی بنویسد زیرا د ست تقد یردیگرمها ر سرنوشتش را بد ستا ن حشمت سپرده بود ومیبا یست چشم از چون وچرا وماجرا های کمیل بسته با روح آرام تسلیم او میگردید.
اگرشهلا هما ن عشق وعلاقۀ را که به کمیل د ا شت به حشمت هم مید ا شت حرفی در میا ن نبود کسی خورده نمیگرفت زیرا کمیل رفته وجا یش را به حشمت سپرده بود.
اما شهلا موجود دیگری بودوبا آ نکه تن با ین معا مله داده بود هرگز کمیل را فراموش نکرد.
دیبا خواهر حشمت که منتظر جواب بود آهسته گفت:
لالایم گفته بود که زود برگرد م وشهلا که نمیدانست چه بکند آیا چیزی بنویسد یا نه فکری کرد وگفت:
فعلا قلم وکاغذ ندارم برو بگو هروقتیکه  آمد م همه چیز را میفهمی:
ادامه دارد ---

مسوول شبکه نگاه زن در شهر کابل از یک اختطاف سازماندهی شده جان سالم بدر برده است

مسوول شبکه نگاه زن از یک اختطاف جان سالم بدر برد.
آوای زنان افغان ضمن محکوم نمودن وابرازنگرانی ازوضعیت خشونت باردر برابرژورنالستان بویژه ژورنالستان زن، که چشم و چراغ جامعه ما هستند. از حکومت نا بکارافغانستان ونهادهای امنیتی آن خواستاراست که جلو حلال کردن ، اعدام و اختطاف زنان را گرفته ، اجازه دهند که: زنان حد اقل از حقوق ابندائی شان مستفید گردند.
حمیرا ثاقب مسوول شبکه نگاه زن عصر روز دو شنبه ساعت سه بعد از ظهر هنگام برگشت از بنیاد آرمان شهر واقع در کارته پروان شهر کابل مورد یک اختطاف سازماندهی شده قرار گرفت.
خانم ثاقب در حالی که مسیر بین بنیاد آرمان شهر تا سرک اصلی را پیاده می پیمود. یک عراده کروزینگ سیاه رنگ به وی نزدیک شده و یکی از سرنشینان واسطۀ متذکره که سر و صورتش را پوشانده بود با خشونت از قسمت شانه کشیده و با تهدید اسلحه؛  وی را به طرف موتر کشاند. با آمدن تصادفی یک عراده موتر رینجر اردوی ملی از روبرو و صدا کردن پولیس توسط خانم ثاقب باعث شد رباینده گان از صحنه بگریزند.
خانم ثاقب که به کمک آقای اجمل بلوچ زاده یکی از مسوولین بنیاد آرمان شهر از محل حادثه به منزل انتقال داده شده بود گفت که: "نزدیک به یک ساعت بعد از وقوع حادثه؛  تلیفون تهدید آمیزی از یک فرد ناشناس که خود را مدیر امنیت خوست معرفی نمود دریافت کردم که شماره تلیفون و صدای این شخص نزدم محفوظ است مسوول شبکه نگاه زن در مورد اینکه این اختطاف از سوی چه کسانی برنامه ریزی شده است را مبهم دانسته افزودند: "نمی دانم که این برنامه از سوی چه کسانی ترتیب شده است اما من مکتوبی را بر مبنای این حادثه به شخص وزیر امور داخله تهیه نمودم که به زودترین وقت برایشان می دهم تا باشد این وزارت طراحان و عاملان این قضیه را شناسایی نمایند"
وی همچنان نقدی بر مصوبۀ شورای علمای افغانستان را که در مورد زنان صورت گرفته بود را نیز عاملی در پیدایش این حادثه می داند: "من بر علیه مصوبۀ شورای علمای افغانستان یک نقد کاملا مشروح با استناد به آیات قرآنی نوشتم که این نوشته غیر از سایت نگاه زن در بسیاری از رسانه ها منتشر گردیده است. حتی بر علیه این نوشته؛ شخصی به نام مولوی محمد عمار نظریۀ تهدید آمیزی علیه من داشته است که اسناد آن موجود است و احتمال می دهم که این نوشته  برای بسیاری از زن ستیزان خوشایند نباشد
خانم ثاقب ضمن ابراز نگرانی از وضعیت امنیتی خویش نهادهای امنیتی  و حکومت افغانستان را ملزم به حفاظت از خود و خانواده اش دانسته و بیان داشتند که هر گونه حادثه ای برای وی بوجود بیاید مسوولیت مستقیم آن را وزارت امور داخله و دیگر نهادهای امنیتی بر عهده دارند که آنان بصورت رسمی در جریان قضیه می باشندحمیرا ثاقب در گذشته نیز مورد انواع تهدیدات تلیفونی قرار گرفته بود و چندین بار سایت خبری نگاه زن از سوی حکومت ایران و گروههای زن ستیز در داخل افغانستان به دلیل انتشار بیان واقعیت ها در مورد زنان هک گردیده است
خانم حمیرا ثاقب مسوول سایت خبری نگاه زن و مجله نگاه زن بوده که در سال ۲۰۱۱ از سوی یک نهاد امریکایی به نام یوتن ریدن جزو متفکرین سال انتخاب شده و در کنفرانس بین المللی بن ۲ در آلمان به نمایندگی از سوی جامعه مدنی افغانستان اشتراک نموده است
شبکه نگاه زن ضمن محکوم نمودن این حادثه از مقامات امنیتی کشور می خواهد تا جلو این نامنی ها و حملات وحشیانه از سوی دشمنان اندیشه و آزادی بیان را گرفته و به زودترین زمان ممکن عاملین این قضایا را شناساسی و به مردم معرفی نمایند.
http://voiceofwomenafg.blogspot.com/ آوای زنان افغان
voiceofwomenafg@yahoo.com