آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Thursday, March 1, 2012

به مناسبت فرا رسیدن روز همبستگی زنان

عشق به وطن ومردم مراواداشت تا به صفوف پولیس بی پیوندم


کابل – ۱۱ حوت
آژانس خبری وخت
فاطمه عزيزي یک تن از زنان پوليس است که به گفته خودش، عشق به وطن و مردم او را وادار به پیوستن به صفوف پولیس کرده است.
وی با اشاره به سنت های سختگیرانه در افغانستان، گفت: چون ما در يك كشور سنتي و عقيدتي زندگي ميكنيم و پولیس مرد اجازه بازرسی زنان و نیز بازرسی منازل را ندارد، بنابران من تصمیم گرفتم اين شغل مقدس را انتخاب كنم.
وي كه مادر شش فرزند است و حضور دایمی اش در خانه احساس می شود، با وصف مشكلات موجود چه در خانه و چه در اجتماع باز هم به شغلش در صفوف پولیس عشق مي ورزد و در آن صادقانه اجراي وظيفه ميكند.
خانم عزیزی مي گويد كه فقط شوهرش راجع به کارش در پولیس آگاه هست و حتی برادرانش هم از این موضوع خبر ندارند.
این افسر پولیس اضافه کرد: سایر اعضای خانواده ام از جمله برادرانم با پیوستن من در صفوف پولیس به شدت مخالف هستند و دلیل آن نیز نگرش و برداشت منفی آنان از جامعه در رابطه به پولیس زن است.
وي مي گويد كه جرات پوشيدن لباس نظامي در خارج از محوطه وزارت را به دلیل بیم از تهدید و یا حمله از سوی افراد ناشناس را ندارد.
وي مي خواهد در آينده دخترانش را برای پیوستن به صفوف پولیس تشویق كند و پيامش به ديگر خانواده ها این است تا به دخترانشان اجازه دهند تا از طریق پولیس مصدر خدمت به وطن و هموطنان خود شوند.
گزارشگر ان: مجتبی احمدی و تمنارادمنش
ویرایش: وخت
http://voiceofwomenafg.blogspot.com/ آوای زنان افغان

ازمزارتا بن؛ سفری که تغییرم داد

تمنا جمیلی، خبرنگار در مزار شریف 
دویچه ویله
از کودکی، یکی از بزرگترین آرزوهایم، دیدار از رسانه های بزرگ بین المللی بود. به میدان هوایی کابل دیرتر می رسم و هیجان نمیگذارد
 تاخیر در پرواز را حس کنم. به سادگی زمان میگذرد و من به آرزویم نزدیکتر می شوم.
سفر برای من عزیز است. دوست دارم با فرهنگ های متفاوت و کشورهای بزرگ آشنا شوم و بدانم دیگران چگونه زندگی می کنند و چه دیدگاهی در مورد من و کشورم دارند. وقتی طیاره با تکان های آرامش مسافران را به چپ و راست متمایل می سازد، من کوشش می کنم محاسبه کنم که چه زمانی به فرانکفورت خواهم رسید. هیجان این که در آنجا با چه چیزهای رو به رو خواهم شد، نمی گذارد بخوابم و تمام راه را فکر می کنم که چگونه دو ماه تمام را دور از خانواده سپری کنم. این اولین باری است که من از خانواده دور می شوم و میل ها دور از آنها می خواهم چند روزی در یک کشور بیگانه با فرهنگ متفاوت زندگی کنم.
آن روز را به خوبی به یاد دارم که یکی از استادانم برایم پیشنهاد داد تا از طریق بنیاد «فریدریش ایبرت» (
FES) به آلمان بروم. حس کردم که این برنامه برای من تجربۀ بزرگی خواهد بود و رهنمایی های همکاران و دوستانم باعث شد در امتحان شرکت کنم، امتحانی که باید از تمام ولایات یک تن انتخاب می گردید که در نهایت من از مزار شریف این شانس را یافتم و انتخاب شدم.
حسی که طبیعت زیبا بر می انگیزاند
فرودگاه فرانکفورت، میزبان آدم های شتاب زدۀ است که تلاش می کنند زودتر از درها بگذرند و به پرواز درآیند. من هم عجله می کنم و به کمک یک خانم آلمانی می توانم به سادگی راهم را بیابم. جیسکا از آن زنانی است که مهمان در خانه اش بیشتر از خانۀ خود راحت می باشد. وقتی به فرانکفورت می رسیم و می داند اولین بارم است که از خانواده دور شده ام و برای اولین بار به اروپا آمده ام، کمکم می کند تا تیلفونم را فعال کنم و به خانواده خبر بدهم که من سلامت به آلمان رسیده ام. با مهربانی مرا به قطار می رساند و برایم موفقیت آرزو می کند. وقتی می رود دلم برایش تنگ می شود و حس می کنم که دوست نزدیکی را ترک گفته ام. اولین برخوردم با مردمان آن سرزمین اعجاب انگیز، مرا مجذوب می کند و حس خوبی در دلم بر می انگیزد. آرام می گیرم و طبیعت زیبای آلمان را به تجربه می نشینم.
برای من به عنوان یک دانشجوی خبرنگاری، کار با یک رسانۀ بین الملی رویایی بزرگی بود که موفق شده بودم با سفر به آلمان آن را نزدیک به حقیقت ببینم. می دیدم که یکی از آرزوهایم که دیدار و حضور در استدیوی یک رسانۀ بزرگ بین المللی بود، برآورده می شد. هیچگاه این فکر در ذهنم خطور نکرده بود که بتوانم به این زودی در یکی از این رسانه های بزرگ راه یابم و فرصت کار عملی و خواندن گزارش را نیز داشته باشم.
آلمان جایی زیبای است که من از بودن در آنجا خیلی لذت بردم و توانستم تجارب خوب حرفه ای به دست آورم و با شبکه دویچه ویله همکار شوم. در این برنامه که هدف آن آموختن شیوه های گزارش نویسی و تهیۀ خبر برای رادیو بود، دو دختر دیگر یکی از هندوستان و دیگری از پاکستان نیز حضور داشتند. روزها برای کار به دویچه ویله می رفتیم؛ برنامه سازی رادیویی، چگونگی تنظیم گالری عکس ها، گرفتن مصاحبه ها از طریق تیلفون و گردانندگی، را در این رسانۀ بزرگ تجربه کردیم. من در بخش دری از کارها و تجارب کارمندان استفاده می کردم و خودم نیز بعضا در استدیو می رفتم تا بیبینم که خبرنگاران چگونه کار می کنند.
در آلمان عجیب نیست اگر در هر چند قدم، به یک نوازندۀ برخورد کنی که خیلی عالی می نوازد و گروهی را به دور خودش جمع کرده است تا برایش چند پولی به دست آورد. فکر می کنم این مورد خیلی بهتر از جایی است که من زندگی می کنم، در برابرم بچه های کوچکی جان می گیرند که برای یک افغانی فاصله های طولانی را عقب مردمانی می دوند که از فروشگاه های مجلل شهر پایین آمده و تناقض موجود در جامعه را نشان می دهند. دلم از این مقایسه ها می گیرد، کوشش می کنم دیگر مقایسه نکنم و فقط به ارزش های موجود فکر کنم و آنها را بپذیرم.
سرزمین پر رمز و راز
«از این سفر تجارب زیادی کسب کردم و تغییرات زیادی در من ایجاد کرد»
من هم مثل دیگر هموطنانم، با جنگ و ناامیدی زندگی کرده و از مزایایی یک زندگی مرفع و مدرن به دور بوده ام، تصور متفاوتی از اروپا و مردمانش داشتم. زندگی مدرن و امروزی اروپا، برای من هم عجایب خودش را داشت. آزادی های اجتماعی و فرهنگی مردم کمی عجیب به نظر می رسید و تصور وحشتناکی از مشروب خواری و بی بند وباری های مردم شنیده بودم؛ اما با وارد شدن به این کشور رمزآلود و تاریخی با زیبایی های که می توان از فواصل دور به تماشا نشست دریافتم که آنچه در ذهن داشتم، تصویر معقولی نبود. حالا بدین باور هستم که هیچ پدیده ای به طور کلی مثبت و یا منفی نیست؛ هر کشور ارزش های اجتماعی و فرهنگی خودش را دارد. ممکن است آنچه در یک کشور ارزش مهم و مثبتی است، در کشور دیگری برعکس آن باشد یعنی همه بستگی به ساختارهای اجتماعی و ارزش های هر جامعه و کشور دارد.
آلمان را سرزمین پر رمز و رازی یافتم. چشمان آبی مردمانش از برق زندگی مملو است. سیمای خندان با لباس های متفاوت که سنت و لباس های مروج مردم این سرزمین را نشان می دهد، در حقیقت مشخصه بارز و آشکاری از تفاوت های فرهنگی آن سرزمین با کشور من می باشد. موهای بلند پسران، حلقه های آویخته شده بر گوش ها، ابروان و لب های شان مرا به حیرت می اندازد و موهای سرخ و سبز دختران، مرا به یاد دختران کشورم می اندازد که چادرهای رنگۀ شان آنها را از هم متمایز می کند.
مردم این سرزمین عجیب به روزنامه خواندن علاقه دارند! برای من این فرهنگ حیرت انگیز بود، حتا ثانیه ها را نیز از دست نمی دادند. قطار، بس و ایستگاه هم برایشان فرقی نمی کرد. برعکس در سرزمین من، این فرهنگ جا باز نکرده است و مردم حتا وقت شان را برای خواندن نشریۀ رایگان نیز نمی گذارند. در آلمان مردم به همدیگر و عقاید و دیدگاه های هم احترام فروان دارند. فرد فرد جامعه مسوولیت پذیر است، قوانین شان را احترام می گذارند و زمان برایشان ارزش زیادی دارد. به ندرت می توان تبعیض، تعصب و رفتار دوگانه را در مقابل یک بیگانه یا خارجی شاهد بود. ابتدا تصور می کردم که شاید رفتار دیگری با من که مسلمانم داشته باشند یا شاید هم از من متنفر باشند؛ اما این گونه نبود، همه به عنوان انسان به همدیگر احترام قایل بودند. در این مدت که در آلمان بودم توانستم علاوه بر شهر بن و رادیوی دویچه وله به شهرهای دیگر نیز سفرهای داشته باشم و حتا توانستم به یکی از زیباترین کشور دنیا، فرانسه، بروم.

این سفر به من کمک کرد تجارب بیشتری کسب کنم. اعتماد به نفسم را بیشتر ساخت و تغییرات بزرگی در رفتار و شخصیتم ایجاد کرد. آنچه با خود به کشورم آوردم، پشتاره ای از تجارب از یک زندگی اروپایی و سنت ها و فرهنگ متفاوتی است که می توانم با دیگر دوستان شریک نمایم. توانستم دو گزارش را برای یک رسانۀ بزرگ بنویسم و توانستم که این پروژه را موفقانه به اتمام برسانم و مهمتر این که فرصت کار به عنوان خبرنگار آزاد در بخش انگلیسی به دست آورم و بتوانم همکاری ام را با دویچه وله ادامه دهم.
تمنا جمیلی
ویراستار: زهره نجوا
http://voiceofwomenafg.blogspot.com/ آوای زنان افغان

لیسه بی بی مهرو

محـــترم  داکـــتر فـــاروق وردک در یک مســـابقـــه زورآزمـــایی نافــش رفـــته و در شفـــاخـــانه وزیراکــــبر خان بســـتر شـــد!

اینهم از همان وقایع جالب و رویداد های غیر مترقبه عالم است چونکه داکتر فاروق وردک همین چندی پیش برای خوش نگهداشتن دوستان انگلیسی تصمیم داشت اسامی اشخاص مشهوریکه در مبارزات ضد انگریزی سهم فعال داشتند از جمله ملالی میوند، بی بی مهرو، ملا مشک عالم و وزیر اکبر خان را از صفحات تاریخ کشور حذف نمایند و درین راستا به تبیدیل نام لیسه نسوان بی بی مهرو به لیسه قیوم وردک آغاز کرده و پلان بعدی تبدیل نام شفاخانه وزیراکبر خان به شفاخانه عمر وردک بود که حالا از قضای روزگار خودش برای علاج ناف رفتگی اش دست بدامان همین وزیر اکبر خان گشت.
محترم  داکتر فاروق وردک به تائید از قول معروف که عقل سلیم در بدن سالم است برای تقویه عقل سلیم به سالم نگهداشتن بدن خیلی توجه کرده و ساعات فراغت شان را به سپورت وزن برادری ، کشتی و ضرب میل می پردازند.
ایشان شش ماه قبل در یک مسابقه وزن برداری اشتراک ورزیده و موفق به بالا کردن چار بوجی نصوار وردک که وزن مجموعی آنها به صد کیلو می رسید گردید ، موفقیت ایشان درین مسابقه با عث تشویق بیشتر آنها از طرف دوستان و هواداران درین سپورت گردیده و چندی قبل ایشان در یک مسابقه دیگری که اصلاً به وزن برداران سنگین وزن اختصاص داشت اشتراک ورزید.
گرچه که دوستان و هواداران ایشان را از اشتراک درین مسابقه بر حذر داشتند ولی محترم فاروق وردک با اتکا به پیروزی قبلی و اعتماد به شربت تقویه ( شربت دوپینگ ) که از پاکستان برایش رسیده بود همه هشدار های دوستان را نادیده گرفته و مسلح با غیرت افغانی و شربت پاکستانی درین مسابقه اشتراک ورزید.
ایشان تازه وزنه را از زمین برداشته بودند که یک دردی شدید و طاقت فرسایی در زیر ناف احساس کرده و از شدت درد به چیغ زدن و ناله و فریاد شروع کرده و با وزنه یکجا نقش زمین گشت.
گریه زار او چـــو بشنفتـــند
مردم دور و پیش او گفتــــند
گر نصیحت گهی تو بشنیدی
اینچنـــین روز بد نمی دیدی
دوستان داکتر فاروق وردک را به شفاخانه وزیر اکبرخان انتقال دادند که دکتوران معالج مشکل ایشان را ناف رفتگی شدید، چره شدن و بیرون آمدن بواسیر ایشان در اثر فشار شدید تشخیص دادند.  
با تقـــــــــديم حــــــــــــرمت
حقــــ(شـــمس الحــق)ــــانی