آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Wednesday, September 28, 2011

قصه رادیو

                                           
رادیو، گزارشی از یک دیدار دوستانه
ارسالی داکترراضیه هوتکی
روز رخصبی پایان هفته یا به اصطلاح انګلیس ها «weekend» بود پس از سررشته و اتمام سلسله کارهای خانوادگی طهارت ونظافت را برابر و لباسهای پاک و تمیز پوشیده و به سراغ دوست صمیمی و دیرین، نکته دان نازک خیالم شاه آغا جان رفتم. وارد منزلش شدم، حیاط حویلی را خوب پاک جاروب کرده ، درختها وگل بته ها را آب داده بود که این بوی مطبوع و عطرآگین روان انسان را شاد ی و فرحت می بخشید. فواره وسط گلخانه یا «green huse» گویی چون حیات وزندگی انسانها در صعود و نزول یا نشیب و فراز تمام نشدنی دیده می شد. خودش در کنج صفه حویلی بالای چوکی نشسته ، آفتاب جمع نموده و ویتامین دی «d» وجودش را پوره میکرد و ضمنا رادیو گگ پینه ای و پتره ای عمر خورده اش با آنتن شکسته در دستش گاهی آنرا نزدیک گوشش میرساند و زمانی به هواچرخک وتکانش میداد، که چشمش به من افتا د، رادیو در دست به استقبال و بغل کشی با من از جا برخاست، با سیما و لحن آکنده از خوشی و سرور به احوال پرسی پرداخت و بداخل خانه دعوت و رهنمایی نمود.

در جریان تبادله تعارفات معمول ، احوالپرسی خیریت و سلامتی یکدیگر و فامیلها متوجه شدم که رادیویش روشن است. گفتم شاه آغا جان رادیو روشن مانده بطری مصرف میشه مثلیکه کدام خبر یا پروگرام دلچسپ و جالب را می شنیدی، مه مزاحم نشده باشم ؟ بی خبر و ناچاپی «بدون اپاینتمنت» آمدیم. در حالیکه دفعتا زهرخند در لبانش متجسم و لحظهء کوتاهی به من خیره ، ساکت و آرام میدید « گویی چرخه تارهای دماغش جروبهم خورده با شد میخواهد آنرا صاف و مرتب کند و سرکلاوه را بیابد و از ان چیزی بیرون آرد» آه دردناکی کشید و با لحن حزین و کوتاه گفت نی ، نی ، اینرا همه ما خوب می فهمیم که « بی ، بی ، سی
bbc» خانه خراب ما مردمه خراب کده ، در لابلای چالکیت های شرین و پر زرق وبرقش یکمی زهر مار و افیون می پیچانه و به خورد مردم ساده لوح میته که از بالا و حلقوم بسیار با مزه و عطش فراوان تیر میشه ولی در پاپان کار و تاثیرشه با دل وجگر خودت میفهمی که چه میکنه. پیشتر یک بی، بی ، سی بود حالی صدها بی ، بی، سی دیگر پیدا شده ، فقط منحیث یک عادت همیشگی ای کاره میکنم، معتادش شدیم قصه درازاست ، میترسم خسته نشوی و خوابت نبره .

برای اینکه اقلا همرایش همسویی نشان داده و از تاثر و اندوه دردناکش چیزی کاسته باشم وتکلف و تشریفات را از میان بردارم تا ازین مخزن اسرار و گنح نهان چیزی بیرون آورده بتوانم ، خود را به باورش شریک ساختم و گفتم نخیر! دل مه هم از دست این رادیو ها و مطبوعات بی پرسان و مطبوعاتچیان بی مسوولیت سوراخ ، سوراخ و پردرد است، با بی انصافی و دیده درایی ها از راست دروغ و از کاه کوه میسازند و با گسترش پرده های ترپالی در گوشها و چشمهای خویش و با پخش و نشر اکاذیب در استتار و پنهان سازی و وارونه جلوه دادن حقایق و واقعیت ها و درد های جامعه به انواع خاطر خواهی های مادی ، فردی و گروهی و ملاحظه کاری های مصیبت زا می پردازند ؛ دلم پردرد است و به اضطراب و «دپریشن
dipretioh» دچار شدیم. خوبست که لحظه ای درد دل کنیم وغم را بیرون بکشیم ، چرا که می گویند « احوال دل غمزده را غمزده داند». دیدم که کمی سکون و تسلیت در سیمایش پدیدار شد وسر گنج نهان و دکمه های واسکت دل را باز کرد ولب به سخن کشود :
« لالا جان حالی که چار زانو زدی و از رادیو و مطبوعات گفتی ، ایی گپه هیچکس انکار نمیکنه که برای روشن شدن افکار و اذهان مردم، برای بلند بردن سویه دانش علمی ، اطلاع و باخبری از اوضاع و احوال دور و پیش و دنیا، خوشبختی و سیه روزی های افراد و جوامع، رادیو ، تلویزیون و دیگر وسایل ارتباط همگانی نقش بسیار بارز و ارزنده دارد و همین ها هستند که به اصطلاح جهان پهناور را به یک دهکده تبدیل نموده اند، به شرط آنکه به اصالت و مسوولیت های شان پی برده متوجه باشند و در راستای تنویر اذهان و افکار، انعکاس حقایق و واقیت ها و اشاعه مطالب و مضامین علمی و سودمند و مورد نیاز و رفع نابسامانی های جامعه حرکت و فعالیت نمایند. نه اینکه زیر کلیشه « هرچه از دل تنگت
۰۰۰» هر چرندیات و ناسزا و دروغ های شاخدار و فتنه انگیز را از هرکجا دمریز و روی صفحه کاغذ سفید را مثل ذهن مکدر خود سیاه کنند. از همین خاطر است که آین مطلب ورد زبانم شده و همیشه آنرا به حیث تکراراحسن تاکید میکنم که :« بجای است که اساس وسایل ارتباط همگانی به آیینه تمام نمای جامعه تشبیه شود. بنابرین ما که با آیینه های زیاد سروکار داریم تا خود راببینیم ،سروضع خود را مرتب واصلاح کنیم . لذا خاصیت آیینه های اصیل در آنست که تصاویر را آنچه هست مینمایاند که درینصورت ما میگوییم که این آیینه راستگو ی ‏است، ولی هستند آیینه هایی که در ترکیب و ساختار آن کذب ، غش و دروغ بکار رقته و تصاویر را غیر آن چیزی که هست مینماند و نشان میدهد که چنین آیینه ها در بین جامعه رسوا و بی مقدار و بی اعتبار گردیده و بنام آیینه های قلب یا درغگو مشهور اند».

بیاد دارم زمانی که در خورد سالی قرار داشتم پدر مرحومم قصه میکرد ؛ در ملک ما بیشتر اطلاعات و اخبار مرگ و میر، حوادث و اتفاقات ،خوشی و غیره مسایل بوسیله « تواچی ها» زیردستان یا به اصطلاح امروزی منشی یا سکرترهای ملکان ،، خانها و متفذین منطقه نشر و پخش می شد و به مردم رسانده می شد و همینطور از یک منطقه به منطقه دیگر و یا از یک ولایت و یک کشور به ولایات یا کشور های دیگر ذریعه « ایلچی» ها انتقال میگردید.
جای این اشخاص و مراجع و سیستم را در زمان اعلیحضرت شاه امان الله غازی در شهر کابل و حومه آن دو دستگاه ګوچک رادیو گرفت و در ساالهای بعدی این دستگاه ها تقویت شد و فواصل دورتر هم از ان مستفید می شدند. در سالهای اخیر سلطنت اعلیحضرت محمد ظاهر شاه فیصله کردند که رادیو ملکیت تمام مردم وطن است ، باید همه از ان مستتفید شوند. دست و آستین برزدند و پولش ازین طرف و آنطرف بدون آنکه کسی یا چیزی گرو یا فروخته شود برابر گردید و تعمیر موجوده رادیو تلویزیون فعلی به شکل عصری ساخته شد و نامش را از رادیو کابل که در تعمیر محقر یک منزله در پل باغ عمومی موقعیت داشت به رادیو افغانستان تغییر دادند و در صدد تهیه دستگاه های قوی مرسله ها و آخذه ها شدند که رادیوهای جدید وارد و بدسترس استفاده مردم قرار گیرد.

عطاجان دوست آگاه و ظریف طبعم به غنا و تکمیل این قصه چینن کمک مینماید : در اثنایی که تعمیر تکمیل و آماده بهره برداری شد داکتر نورعلی خان که سمت وزارت تجارت را داشت به جرمنی سفر کرد و یکتعداد رادیوهای بطری خشک را از کمپنی ها مشهور آن وقت زیمنس و فلپس خریداری و به کشور انتقال گردید. برای اینکه رادیو های توریدی بفروش برسد و مردم به مفاد آن آشنا شوند نورعلی خان مذکور به نیابت از مسوول رادیو به سفرهایی به ولایات پرداخت.
سید عبدالله خان پدر سید عبداله شهید معاون رییس جمهور سردار محمد داودخان که در انوقت به حیث حاکم اعلی میمنه کار می کرد به پدرم قصه می کرد که « نورعلی خان به میمنه عزیمت نمود و مردم دعوت شد و محفلی باین مناسبت در صالون حکومتی اعلی دایر شده بود ، نورعلی خان پس از آنکه سلام ها و تمنیات نیک ذات اشرف ملوکانه را به رعایای وفا شعارش !!؟ رسانید. پیرامون اهداف رفاهی دولت و ازجمله فواید رادیو را غرض آگاهی مردم از اوضاع و اجوال منطقه، ولایت و به طور کل از وطن وجهان صحبت کرد و مردم را تشویق نمود که رادیوها را بخرند و از ان بهره گیرند.
طبق معمول سخنرانان و مدیحه سرایانی چند لب به سخن گشودند و زبان شور دادند خوش باش و شاد باش گفتند.
در اخیر و ختم محفل یکی از دهاقین بیسواد مالدار محل برخواست و به نمایندگی از مردم آنجا سخن گفت و از وزیر تجارت و حاکم اعلی تقاضا کرد که شکران، سپاس و دعای مردم را هم به حضور ذات همایونی تقدیم نمایند و ضمنا بعرض حضور اعلیحضرت برسانند که:
« من یک مالدار هستم ، فرقه هایی از مواشی اسپ ،شتر ګاو ، انواع بز وگوسفند و غیره دارم که همه ساله در پرورش ، تربیه وآسودگی آنها پول های هنگفتی را صرف میکنم تا دور دست به چرا و نشخوار میفرستم شان تا صحت و سالم و فربه شوند ، سود و منفعت برای من و وطن بیاورند. مگر زمانیکه یک حیوان درنده جمله میکند و داخل گله میشود و متفرق شان میسازد لاغر و رنجور میشوند، گوشت میتکانند وهر کدام به هرسو چنگ می اندازند و در صدد نجات و پناه ،رفاه و غذای خود دست و پا زنند و به اصطلاح میادن خالی و شغالی میشود. ولی در بین ههمه آنها چندتایی اند که هم از گوش کر اند و هم از چشم نا بینا در کار خود و چرا مشغول اند و از همه چیز بی خبر و بالای شان چیزی تاثیر ندارد و جالب و مهمتر از همه اینکه با درندگان و خزندگان زود محشور و ایل وغیل میشوند، اشتهای نهایت غالب دارند استحقاق دیگران نیز بلع میکنند ؛ در حالیکه منطقه ما از چهار سمت در هیاهوی و زوزه و طمع گرگان و درندګان ، چرندگان وخزندگان وحوش و طیور قرارداریم ، صدای رادیو ما را بیشتر غافل و مصرف نگه میدارد.
هرگاه با الطاف ذات اشرف ملوکانه ما مردم ازین امر معاف گردیم و کما فی السابق به دعاگویی طول عمر پادشاه رعیت پرور و دوام و بقای سلطنت مصروف باشند ، کمال سعادت ملت وفا شعار بوده و موجبات خرسندی و تمنیات خاطر اعلیحضرت بیشر فراهم خواهد شد و برای جلوگیری از حملات و حوش دوپا و چهار پا بجای رادیو موانع و سیم های خار دار تدارک دیده شود، انشاالله که هیچکسی و چیزی بطرف مال و ملک ما چپ سیل کرده نمیتواند و ما با خاطر آسوده به زتدگی خود و دعای سر شما پدر معنوی خویش مصروف خواهیم ماند ».

از آن زمان که دولت بنام توسعه وانکشاف پلانها و پروگرامهای کاپی شده و تقلیدی غیر موثر را با چشم و گوش های بسته روی دست گرفت، پشم و پنبه و گاز و میوه جات و پیداوار ما را دادند و به عوض آن هزارها قلم پوقانه و جرنگانه و رادیوهای بطری خشک و تازه و غیر کارآمد را با صد ها نفر خارجی جاسوس و مخبر به نام متخصص و کار فهم آوردند.
در نشرات و پروگرام ها زن و شوهر و اولادهای خانواده ها و اقوام بهم انداخته شد و درست این فرصت و زمانی بود برای شروع بدبختی های افغانها و تباهی کشور و هم چانس طلایی برای ددمنشان، گرگان و وحوش سرخ و سیاه کمر شکسته و آزمند پرعقده مردم و وطن مساعد ساخت که همین اکنون منحیث زبان تفنگ سالاران و بیگانگان و پهلوبندی و همنوایی با آنها اوضاع و احوال مردم و کشوررا پیچیده و مغلق جلوه میدهند. این شمه ای از قصه رادیو که مرا سخت معتاد ساخته و نمیتوانم رهایش کنم و سریال دنباله دار شانرا نشنوم به قولی :
نی زیینن رشته سر میتوان تافتن
نی سر رشته را میتوان یافتن