باز شناسی نقش زنان افغانستان در مبارزات آزادیخواهی زنان
منیژه باختری
تجربه ها در شمار زیادی از کشورها نشان می دهند که جنبش زنان از کرکتر های متفاوت فکری و سیاسی تشکیل شده است. به بیان دیگر زنان صرف نظر از موقعیت اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و نگره های فکری خویش در یک ائتلاف، جنبش های گسترده اجتماعی را به میان آورده اند و در راستای به دست آوردن حقوق برابر و برابری جنسیتی به نام یک گروه اجتماعی که منافع مشترک دارد، دغدغه های خویش را مطرح کرده و بی عدالتی ها را به چالش کشیده اند. زنان باید با درک این که دارای خواسته ها و منافع مشترکی اند که تنها با همبسته گی و درک شعوری از موقعیت فرودستانه شان در برابر سیاست ها و شیوه های فرادستانه جامعه پدرسالار به پیروزی و تحقق می رسند، جنبش زنان را سامان دهند. در این شکی نیست که زنان بنابر وابسته گی های طبقاتی و نژادی به گروه های مختلف با منافع متفاوت صنف بندی می گردند ولی با وجود همین تفاوت ها در جنبش های برابری خواهی، آرمان های مشترک می یابند و در نتیجه برای دریافت راه حل متحد می گردند. از آن جایی که زنان یک گروه اجتماعی اند نه طبقه، برخی پژوهشگران بر این باور اند که تعریف مشخصی از منافع و جایگاه آنها صرف با تعریف از جایگاه اجتماعی آنها که ناشی از ستم جنسیتی می شود، دشوار است. درحقیقت همین امر سبب پراگنده گی در ارائه دیدگاه منسجم و موجب دریافت متفاوت در راستای تعیین درجة تبعیض جنسیتی و ستم اجتماعی می گردد.
عامل تاریخی شی واره گی و شی انگاری زنان در حوزه اقتدار مردانه ریشه در استبداد تاریخی، خشونت سیستماتیک و ساختاری، انگاره های دینی و اسطورة تاریخی قدرت مردانه دارد. جنگ و فرهنگ جنگ، بی امنیتی، شقاوت های تاریخی، بنیادگرایی دینی، محدودیت های اجتماعی و تفکر سنتی مسلط مردانه، عواملی اند که بیشترین آسیب ها را بر زنان وارد می نمایند. در عین حال، دولت های پدرسالار و حوزه های قدرت که بیشتر با اشتراک مردان شکل گرفته اند، به زن و موقعیت او نگاه ابزاری دارند. جدا از سایر مولفه ها، حقوق زنان، سوژه به شدت سیاسی است و در نتیجه در تقابل با سیاست های پدرسالارانه جوامع قرار گرفته و در تقابل با قدرت و تفکر سیاسی حاکم و نهاد های بازتولید کننده آن عملا امکان تبارز نیرومند نمی یابند از این رو کسب حقوق زنان در یک فرایند برابری طلبانه صرفا می تواند در متن یک کارزار فراگیر سیاسی و اجتماعی معنا و مفهوم بیابد.
مبارزات و اندیشه های کسانی چون ماری ولستون کرافت، ویرجینیا ولف، کلارا زتکین، سیمون دوبوار، جولیا کریستوا و یا به سخن دیگر مبارزات برابری خواهی موج های سه گانه فمینستان در طول تاریخ موجب تغییرات بنیادین در زنده گی زنان غرب و سامان بخشی هنجارهای مبارزه گردیده است. در بیشتر کشورهای جهان مبارزات زنان با تظاهرات عمومی، راه اندازی گفتمان های اجتماعی در حوزه عمومی، تشکیل حزب ها و گروه ها از لایه های مختلف جامعه شکل گرفته است. تظاهرات زنان در امریکا در روز هشتم مارچ سال 1857 میلادی یا همین روز در سال 1917 میلادی برای به دست آوردن حقوق مدنی و سیاسی و برابری جنسیتی، و در فرجام به رسمیت شناختن روز همبسته گی زنان در سال 1977 میلادی از سوی سازمان ملل متحد نشانه های گویای این مدعا اند. تاریخ جنبش های زنان نشان می دهد که زنان روشنفکر دارای برخاستگاه های گوناگون اجتماعی با آفرینش تیوری های سیاسی جنبش های زنانه، در تعمیم تجارب مبارزاتی زنان نقش به سزایی داشته اند.
و یا پایه گذاری نهاد جدید "زنان سازمان ملل متحد" در سال 2010 میلادی نمادی از تاثیر گذاری نهاد های مدنی، جنبش های زنان و حمایت سیاست مداران زن از کشورهای مختلف و پذیرش نهادینه ساختن جنبش های برابری طلبانه زنان در ساحت جهانی می باشد.
همبسته گی زنان به معنای همسویی نگرش های متفاوت سیاسی- اجتماعی آنان نیست؛ بلکه بیشتر همصدایی آنها علی رغم تفاوت ها در ایجاد برابری و حقوق مساوی در ساختارهای جامعه و تبعیض ستیزی است. بدون شک روش های متفاوت و یافته های ناهمسان در متن یک جنبش وجود دارند. ولی این تفاوت ها در رویکرد ها و هنجارها کمتر می توانند مانع همصدایی زنان در جنبش های رهایی بخش گردند. در جنبش های زنان، استراتیژی های متفاوت با دورنمای مشابه تبارز می یابند و در آن، زنان سکولار، مذهبی، زنان مدرن و سنتی با وجود تعلقات سیاسی ناهمسان و نگره ها و دغدغه های متفاوت در کنار هم می ایستند و در برابر پیوسته گی مردانه و نهاد های تحکیم حاکمیت آنها که بیگمان غیرعادلانه است، قرار می گیرند.
ایجاد برابری و دسترسی به حقوق مساوی، در واقع به فشار دو سویه نیاز دارد. به بیان دیگر، حرکت های جامعه مدنی و رسانه های پرسشگر و گفتمان اجتماعی آگاهانه و مشارکت در مبارزات و مقاومت های فراگیر از یکسو و تامین حمایت و حاکمیت قانون و دولت سوی دیگر اند.
نضج گیری جنبش زنان بدون پیدایی بسترهای اقتصادی و فرهنگی در متن جامعه یی که استبداد ساختاری و رابطه های سنتی در بافت آن گره خورده اند، دشوار است؛ چون جنبش زنان در چارچوب یک کنش جمعی که نشانگر هویت جمعی، خرد و خودآگاهی گروه بزرگ از لایه های اجتماعیست، در تضاد با زیر ساخت ها و ساختارهایی که غالبا به تابو مبدل شده اند، قرار گرفته و در نتیجه منافع گروه بزرگتری را که در قالب پیوسته گی مردانه رشد کرده اند، به چالش می کشد.
با توجه به تاریخ صد سال اخیر افغانستان و مولفه هایی که برای جنبش زنان قایل شده اند، مشکل است که رفتار یا کنشی را به نام جنبش اجتماعی زنان در افغانستان تبیین کرد. باز شناسی تاریخی موقعیت زنان در افغانستان نشانگر این حقیقت تلخ است که تا حال جنبش های زنانه خودجوش با مایه های لازمی آن و مبارزات آزادیخواهی و یا روند دسترسی به حقوق طبیعی و مدنی آن چنان که در جهان و حتا شماری از کشورهای منطقه مطرح بوده، در افغانستان شکل نگرفته است. دلیل این امر را میتوان در پسمانی ساختاری، سخت جانی سنت ها و ایستایی دگرگونی های اجتماعی ناشی شده از آنها دانست که بحران های چار دهه اخیر نیز در زوال و نابودی اندک دستاورد ها نقش به سزایی داشته اند.
مبنای فکری فمینیسم سیاه با فمینیسم زنان سپید پوست تفاوت های بنیادینی دارد؛ چون در گونه نخست، زنان از یک نوع تبعیض رنج می برند در حالی که زنان سیاه پوست از تبعیض نژادی و طبقاتی نیز به شدت متاثر اند و یا برای زنان کشورهای جهان سوم، میراث دوران استعمار نیز مزید بر علت رنج های آنان می شود. پس با این رهیافت، تعریف مبارزات زنان و خواسته های آنان در افغانستان با شناسایی ویژه گی های بومی و دریافت دشواری های محلی توام با شاخصه های جهانی امکان پذیر می گردد.
تفاوت های فرهنگی و ساختاری، مبارزات و خواست های زنان را متفاوت می سازند. آن چه برای یک زن اروپایی می تواند به عنوان معضله مطرح گردد، برای یک زن افغان شاید قابل شناخت نیست و آن چه زن افغان به آن نیاز دارد، برای زن امریکایی قابل درک نیست. بنا در تمام مطالعات، این تفاوت ها را بایست در نظر داشت. به باور چندرا تالپاد موهانتی، بانوی اندیشه ورز هندی و استاد مطالعات زنان، فمینسم غربی به تمام زنان آزادیخواه جهان سوم نگاه یکسان داشته و تفاوت های تاریخی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را نادیده می انگارد؛ در نتیجه در طبقه بندی و شناخت هنجار و ساز و کار مبارزات زنان در شرق دچار توهم و خطا می گردد.
زنان روشنفکر در ایران کوشیدند تا با تز فمینسم اسلامی، فمینسیم را بومی بسازند و تغییراتی در ساختارهای جامعه به وجود بیاورند. در این راستا زنان مذهبی و زنان سکولار همراه با هم به جنبش زنان پیوستند و با آرمان مشترک و حفظ دیدگاه های متفاوت مبارزات آزادیخواهی را آغاز کردند. سوای این که زنان فمینیست در ایران تا چه اندازه دستاورد داشته اند، در افغانستان چنین تلاشی در سطح گسترده صورت نگرفته است. از یکسو تصور تباین ها و تناقض های فلسفه فمینیسم با اسلام و از سوی دیگر عدم شکل گیری حوزه عمومی برای تبیین چیزی به نام فمینیسم اسلامی و راه اندازی گفتمان اجتماعی برای شناخت معضلات ساختاری و تغییر زنده گی زنان و از سوی دیگر شاخصه های فرهنگی ویژه جامعه افغانی با زیرساخت های ویران شده در اثر جنگ های طولانی و عدم امنیت فزیکی و فکری، همراه با آن شیوع گسست های قومی در میان نخبه گان زن، راه را برای مبارزات گسترده و مطالعات برابری خواهی تنگ کرده اند. زنان مسلمان در ایران حق طلاق، حق حضانت، حق قضاوت و تعدد زوجات را نقد کرده (با نام آن چه مصلحت اجتماعی نیست) به پرسش کشانده و در این راستا پیروزی هایی هم داشته اند؛ اما در افغانستان به وقت بیشتری نیاز است تا زنان به طرح این پرسش ها بپردازند.
در افغانستان تنها مساله تبعیض جنسیتی به عنوان یک معضله مطرح نمی گردد، بل مجموعه یی از تبعیض و ستم همراه با تبعات جنگ و شاخصه های جوامع پس از جنگ، بی امنیتی، فقر و خشونت ساختاری، مساله جایگاه زنان و توازن جنسیتی را با دشواری جدی مواجه ساخته است.
در جوامع سنتی حتا فردگرایی مردانه در ساختار های پیش مدرن قبیله یی دشوار است؛ در چنین ساختار های هویت فرد در یک جمع تعریف می گردد. در تعریف از زنان قضیه پیچیده تر از این است و به دلیل باور های سنتی- مذهبی، زن، به نام فرزند، خواهر، مادر و همسر مردان معرفی می گردد. چنین تعریف مبتنی بر جنسیت هویت مستقل زن و زن باوری را انکار می کند. این نگرش با داشتن ریشه های عمیق در فرهنگ و ساختارهای جامعه در بیشتر موارد حتا در تناقض با اساسات دینی قرار می گیرد. به گونه مثال در بیشتر مناطق افغانستان، در حین تقسیم میراث و ترکه اصلا نامی از زنان به عنوان افراد برده نمی شود و تنها کرکترهای مرد خانواده در مورد میراث تصمیم می گیرند. دیده می شود که مولفه های فرهنگی- سنتی چگونه حتا دین باوری را به چالش کشانیده زنان را طرد می کنند. حتا زنان خود از پیرامون آموخته اند تا از حق میراث به نفع مردان خانواده چشم پوشی کنند و در مقابل لقب "زن عالی و فوق العاده" را به دست بیاورند.
از آنجایی که نقد فرهنگی کنش ها و رفتارهای سنتی این چنینی، با واکنش تفکر سنتی رو به رو میشود، به یک گفتمان مسلط اجتماعی مبدل نمی شود.
از تاریخ معاصر افغانستان این مهم دستیاب می شود که یکی از شاخصه های روند تغییر در زنده گی زنان افغان، ایجاد تغییر و فشار از بالا به پایین بوده است. با مطالعه پس منظر تاریخی میتوان دریافت که دسترسی به حقوق زنان از طریق سیاست های دولتی صورت گرفته است. در این راستا اگر تک رفتارهای معدود و حرکت های ضعیفی هم دیده می شوند، نمیتوان از آنها به نام اهرم فشار اجتماعی یاد کرد.
با این هم، هرگاه پالیسی های سیاسی- دولتی و تک رفتارهای معدود زنان را در بستر زنده گی اجتماعی به عنوان هنجارهای تعیین کننده روند تاریخی اجتماعی مبارزات زنان بدانیم، متاسفانه به این نتیجه می رسیم که سیاست گذاری ها و رفتارها چونان محدود و متمرکز در یک سطح – اطراف شاه یا رییس جمهور- بوده اند، که به مجرد تغییر دولت و سیاست هر بار دچار دگرگونی ساختاری عمیق گردیده اند. به بیان دیگر، گاهی سیاست مداران مرد، زنان را از خانه به اجتماع رهنمایی کرده و گاهی با بینش و نگره سیاسی- دینی دوباره خانه نشین ساخته اند. این در حالیست که زنان تصمیم حضور در حوزه خانه و حوزه اجتماع را با درک شعوری در یک گفتمان اجتماعی بررسی نکرده و سهمی در تصمیم گیری نداشته اند. به این معنا که قدرت های مذکر با بینش پدرسالارانه و یک سویه در مورد تصمیم گیری کرده با توجه به منافع گروه حاکم غالبا زنان را با چیدمان شطرنجی و شی انگاری از متن بیرون رانده اند.