بیا ترانه بخوانیم
تــا کجا بر جبر زمــانــه سکـــــوت کنــم
در میان جمع بــی ثبات اظهار وجود کنم
من طی طریق کــمال را شنیده ام بسیار
چگونـــه از فتح امــال خویش رکود کنم
گرم ناگزیر زدیدار با بخیل زوال پرست
چه چاره کنم اگر نه گفت وشنود کنم
من عاشقانه درمسیرپرتو خورشید میروم
چرا نمیخواهند به سعادت صعود کنــــم
هر دم نشانی ازحضورنافذ تقدیر دیده ام
حاجت مباد که بیم از جفای حسود کنم
من قطره ام کمگشته در طلاتـــم دریــــا
از غرور فارغم چه حاصل چه سود کنم
سخن از عشق وامید گفتن آ سان اســـت
لیک نتوانم چوآ سوده دلان وانمود کنم
گر چه خسته از رنگهای دلفریب تزویرم
ثابتم ، به لطف حق قیــــام وقعود کـــنم