آوای زنان افغانستان

آوای زنان افغانستان

Wednesday, July 6, 2011

پهنای سبزایکه گل خواهد کرد

نادیه فضل
درشگفتی یک گمنام ـ  نام داستان بلند ایست از خانم مشعل حریر.   

مشعل حریر، نامی که در کمتر جا شنیده شده و بادریغ به  تناسب کار های باارزش وماندگار، اودر میان آنهاییکه عاشق کتاب اند حضور کمرنگی دارد.
نخستین داستانی که من از این بانوی بلند اندیشه خواندم، داستان " سپیده ها اینجا آرام اند" بود. کتابی که با وجود نقایص چاپی، آنچنان جذاب، زنده گی ریحانه  زن رقاصه ی از کوچه ی خرابات را به تصویر می کشد که گویا خواننده فیلمی را تماشا می کند.
درد ایکه آن زن باید متحمل میشد و شقاوت ایکه، سرنوشت برایش تلخ هدیه کرده بود.
در صفحه  84  میخوانیم:
" یک روی کست تمام شد، او خواست بنشیند، مردی به پشت سُرینش زد و گفت:

هوش که نشینی که حالی خاندن باب دندانت اس.

رحیم روی کست را دور داد باز صدای سیفو برخاست.

« او یار پخچک! یاری ما سخت اس

سینای تو غوره، سینهء ما سخت اس»
او چرخی زد و پاهایش را به زمین کوفت. شرنگ، شرنگ زنگها باز به هوا برخاست، مردی گفت: واه ـ واه نام خدا.
مرددگری اشپلاق زنان گفت: هله چم چم کو و دیگری حین ایکه لبخند بی شرمانه برلب داشت؛ گفت: هله کمر بچرخان، هله سینه بجنبان..."
سطر های بعدی، فقط این یک شب تلخ از شبهای دراز سرد و غم انگیز این زن را، از ژرفای مصیبت و در عمق زهرآلود بودن آن چنان به تصویر می کشد که من زنی از این دور ها آنرا با تمام وجودم درد کشیدم.
نبی همسر ریحانه ی  تاربخت، که آن شب او را در بدل پول، برای شماری از وحشی ها فروخته بود، در پایان آن شب زن زخم خورده و تکه تکه اشرا که در لجن غریزه ی مردنما ها زار تر از همیشه شده بود، با خودش به خانه می برد وبا سرافگندگی به ریحانه می گوید:" ناجوانا به خیالم بسیار آزارت دادند، چند نفر بودند؟"
اینکه در پی این فاجعه، فاجعه ی بزرگتری در انتظار این زن میشود و حتی دست عاطفه هم کوتاه میاید، برای این مجال فرصت اجازه نمی دهدواما تنها به همین یک مورد اگر دقت کنیم، دردی در تمام وجود ما جاری می شود، دردایکه وسعت اش را نمی توان اندازه گیری نمود.
زن بودن، متعلق به جمعیت کم بضاعت بودن، مادر ودر نهایت یک تکه درد و تلخی. داستان زنده گی این زن از وجه روانشناسی فردی، انسانی را در برابر ما قرار میدهد که با سختی های روزگار درگیر است و اگر روشنایی وگرمایی را هم می بیندو حس می کند، فقط لبخند کودکش است، کودکی که حتی توان خریدِ  دوا و دارو رابرایش ندارد.
رویداد های زنده گی ریحانه ، در نهایت آیینه تمام نمای یک جامعه ی مریض است، جامعه ایکه نتوانسته برای انسان ارزشی بدهد، جامعه ایکه عاطفه را کشته است و در زیر هیولای تقلب و دو رویی عادت به ظلم وشکنجه گری گرفته است.
خانم مشعل حریر به خوبی توانسته است، تابلویی را در برابر ما قرار بدهد، که یکی از رنگهایش خود ما هستیم.
براین کتاب در باب بعدی حتمأ می پردازم واما منظور من اینبار کتاب تازه ی از خانم مشعل حریر است که « در شگفتی یک گمنام»  نام دارد.
این کتاب چاپ انتشارات کاوه است وباتیراژ هزارجلد و 364 برگ در همین تازه گی ها منتشر شده است.
" بعضی ها به « راستی» باور دارند وبرخی ها باور شانرا « راست»  میدانند.
منهم به بارور « بودن باورم» باور داشتم، اما...

با همین اشاره های به ظاهر خیلی ساده، اما بسیار عمیق دریچه ی این داستان گشوده می شود.
پنجره ایکه خواننده افغانستانی را برای سفری درسرزمین یادها و خاطره هایش فرا میخواند.
مشعل حریر در این داستان اش بازهم نگاهی ژرفی دارد به فراز ها و نشیب های شب و روز یک زن.
اما اینبار دست خواننده اشرا گرفته و اورا به پهنای دیگری می برد. در کوچه هاییکه خیلی از ماها،  کودکی هاو نوجوانی های خودرا گم کرده ایم و تا حال سرگردان آن گمشده ی خود هستیم. ژیلا فرد اول این داستان وقتی از خانواده اش می گوید، پدری بسیار چاق و نازیبا و مادرزیبایی را معرفی میکند و به خاطر میآورد یکی از شوخی های پدرش را که خطاب به مادرش می گفت: « خوب شد دختر ها طرف مه نرفتن، اگه نه به انتظار داماد چشم ها ی ما از حدقه می برآمد.»  

اما این شوخیی در نگاه اول معمولی بار معنایی سنگینی را با خود حمل می کند زیرا ما می بینیم که معیار ها در یک جامعه ی سنتی عقب افتاده برای پیوند ها تا چه حدی سطحی اند. شاید کمتر اتفاق بیافتد که وجه مشترک داشتن ِ دو فرد برای پیوند زندگی مطرح شود، شاید کمتر رو داده باشدکه برای ازدواج معیار دیگری، مثل فهم، تحصیل، شخصیت شکل گرفته و داشته های از این قبیل اصل قرار گیرند.
ما فقط با همین یک شوخی به روانشاسی مردمان سرزمینی روبرو می شویم که تا امروز نتوانسته خودش را جمع و جور کند. بزرگان گفته اند که وقتی سنگ تهداب کج مانده شود، ساختمان هم کج خواهد بود و دوامی نخواهد داشت.
در این شکی نیست که زیبایی برای هر فردی خواستنی است، اما آیا میشود از فقط با همین یک اصل بنای یک زنده گی را ساخت؟ مشعل حریر بسیار ماهرانه به نباید ها انگشت می گذارد و نقایص را از روابط بسیار روزمره و ساده ی زندگی، برگرفته وآشکار میسازد.
ژیلا هم آنچه شاید خواستنی بود، را داشت؛ یعنی دختر زیبا و ظریفی با دل آیینه وار صاف و بدون کدورت.
مشعل در این داستانش برخلاف روال امروزی ها که به جنگ و پیامد هایی آن می پردازند؛ قدمی آنسو تر گذاشته، روزهای پیش از مصیبت های امروز را قصه می کند، روز هاییرا که شاگردان مکتب هنوز با واژه هایی ( جنگ ـ دهشت ـ مافیاـ طالب و ...) کاملأ بیگانه بودند.
با متلک، شوخی  و خنده،  جدی های زندگی را حل می کردند و با هم صمیمی بودند. ولی این صمیمیت ها فقط یک روی سکه بود، روی دیگرش بازهم از همان تاریکی ها نقش هایی داشت که تا امروز ثمر می دهند. دروغ، حیله، فریب، بی باوری و دو رنگ و حتی چندرنگ زیستن ها، جلوه ی بازوی زورمند مرد و...
ژیلا شش خواهر دارد و دو برادر وخانواده ایکه هریک ما با رموز ها و رمز های آن آشنا هستیم. دختر ها باید سر وقت به خانه باشند و به جزء راه مکتب راه دیگری را ندانند.
شاید این اسلوب برای خانواده های شرقی، ساده ترین راه رسیدن به جیره دهی زنده گی به جنس زن باشد، اما ندانستن های اینکه دنیا فقط از خوبی های جنس خواهر و بردار ساخته نشده است، دلیل تومار بدبختی هایی می شوند که به یقین شماری زیادی از دختران جوان را همخوان مرگ کرده است و شماری دیگری را با ده ها نوع بدبختی سرگردان.
 یکی از آنهمه را  ژیلا برای خواننده ی داستان زنده گی اش قصه می کند.
ژیلا هم مثل خیلی از دختر های به اصطلاح « چشم و گوش و زبان» بسته راه اشرا می رود، راه ایکه به بسیار ساده گی به گودال بدبختی های بی فرجام ملحق می شود.
ژیلا دختر زیبارو، یکی از روز های آغاز سال درسی را به خاطر می آورد، یکی از روز هاییرا که سر جای گرفتن، جدال ها بر پا میشد، با چنین یک روزی همه ی ما آشنا هستیم شوخی ها،  بی باکی ها و حتی آزار دادن های همصنفی ها...
اما ژیلا در کنار اینکه چنین یک لحظه ایرا با ظرافت بیان میکند و در حالیکه خودش با فوزیه دوست همیشه گی اش ازکش و گیربرای جای گرفتن کنار پنجره راحت می شوند، ادامه میدهد:
" فوزیه حین تخلیه جا، به پروین گفت: تو هم خو میخاستی پیش کلکین بشینی ـ حالی برو بشی نی، سال های دیگه خو خوده سرش شهید میکدی جنگ کده، جنگ کده.
با سخن فوزیه آنآ غبار خفیف اندوه روی صورت پروین ظاهر شد و آهسته گفت: اما امسال خدا میدانه که تا آخر سال کتی تان استم یانی.
گفتم چرا؟
گفت کاکایم شان نمخاین که دگه درس بخانم.
همزمانیکه در جایم می نشستم، گفتم اوهاره چی؟
گفت: چطور اوهاره چی؟ حالی خو اختیار دار کل چیزم اوهاستن."
پس از عوض کردن جملاتی ژیلا به پروین خطاب کرده می گوید که فقط دو سال مانده و باید صنف دوازده اشرا تمام کند.
اما پروین آهی کشیده می گوید:
" به دل مه خونیس."
ژیلا اورا مخاطب قرار داده می گوید:
 " چطو نیس؟ ای زندگی توس و تصمیم گیرنده هم توستی"
پروین در جواب میگوید:
" کدام زندگی؟ از روزایکه تولد شدیم، حق و اختیار سر زندگی خودندارم، مادرم که مادرم اس، وختیکه یک کاره پرسانش می کنم میگه بچیم حالی مال دیگه کس استی، برو از اوها پرسان کو و اجازه بِگی."
مشعل حریر در این بخشی از داستان با مکثی بر همین مورد، یک وحشت بزرگ اجتماعی را با زبان خیلی ساده بیان میدارد.
اصل ایکه  در نوشتن داستان خوب مطرح است؛ یعنی « نگو! نشان بده» را به بسیار مهارت به کار می برد.
گفته نمی شود که پروین از بدو تولد نامزد پسر کاکایش می شود و از همان لحظه چشم باز کردنش در دنیا، خط سرخی
بنام ( نامزد) دورش کشیده می شود.

این رسم ناپسند تا هنوز هم در بسیاری از خانواده های افغانستان رواج دارد، هنوز هم دختر ها در کنار رسم های دیگری که از دور ها تا هنوز در کوله بار تکه تکه ی فرهنگ و سنت ها جا دارند، رنج می برند و معامله می شوند.
مشعل حریر با اشاره ی هرچند کوتاه، خواننده را بدان وا می دارد که پیامد این فاجعه را خودش سنجش کند.
خانم حریر در همین داستان، متلک پرانیدن پسر های جوان به دختر ها را نشانه می گیرد وقتی پسری از جمعی پسران دیگر دخترها را به گله تشبیه کرده و می پرسد که آیا به چوپان ضرورت ندارند؟
در اینجا خواننده متوجه می شود که پدیده ی « احترام» در همان روزهای آغازین پا گذاشتن به بلوغ و سن پختگی کمرنگ می شود و نگاه مرد به زن به عنوان جنس حتی درجه چندم  شکل می گیرد. بنابرین دور از تصور هم نمی تواند بماند که در گستره وسیعتر یعنی اکثر مردم، زنها مال، دارایی و ضعیفه پنداشته می شوند و مثل دارایی های حیوانی خانواده ها بدل و معامله می شوند.
اما از حق نگذرم جواب ایکه آن پسر می گیرد برای من خواننده بسیار به جا بود، زیرا همان جوان در پاسخ توهین  خودش می شنود: " گله به چوپان نه به یک سگ ضرورت داره، اگه میل دارین بفرمایین."
این جالب بودن برای من، نه به دلیل این بود که گویا آن جوان سگ خطاب می شود، بر خلاف من فکر می کنم حیوانات در خیلی موارد بسیار شریف تر از ما آدمها اند، اما آنچه برای من خوش افتاد این بود که اول روح داستان با ظرافت هایی رنگین می شود و از جانب دیگر دست کم در همین یک مورد زن نقش عاجزه را ندارد و از خودش دفاع می کند.
از اصل سخن به دور نروم، کتاب در شگفتی یک گمنام زنده گی یک دختری را به تصویر می کشد که مثل هزاران دختر دیگر در این کشور، با تمام سرزنده بودن ها و گویا به ظاهر خوش طبع و بی پروا بودن ها حتی نمی داند که با آغازعادت ماهوار قدمی بسوی زن شدن می گذارد.

افزون براین ژیلا تمام روز هایش را با دختران هم سن و سال خودش گذرانده است و با جنس مرد، به غیر از پدر، برادر و اقاربش برنخورده است.  همین ناآشنایی با جنس دیگردلیل می شود که فقط یکی دو نگاهی مسیر زنده گی اشرا کاملأ سمت و سویی دیگری داده و او تمام وجودش را به دست هیولای فریب بدهد و خودش به تصاویری که در ذهن دارد دل خوش کند.
با آنکه هر اشاره ی مشعل حریر به ناخوبی های سنت ها در داستانهایش برای من، خود یک نیازی برای اندیشیدن است، اما در این کتاب نقطه ایکه برای ژیلا برگشت به دنیای شادمانی ها را نا ممکن میسازد، همبستر شدن وی با معشوقش آنهم در خفاست و اینجاست که من خواننده تکانی می خورم و نهایت این درد را تا ژرفای وجودم حس می کنم.
ژیلا از جاوید حمل می گیرد و اینبار درست در همین نکته است که کلید یک فاجعه ی دیگر به دست خواننده میافتد.
خواننده ی این داستان متوجه می شود که این صمیمی بودن های به ظاهر، این گرمیی خانواده و با هم بودن ها تا چه حدی شکننده و سست اند، دختر حتی نمی تواند به مادرش که نزدیک ترین فرد به اوست واقعیت را بگوید.
خواهرانش یکباره برایش بیگانه می شوند و سرنوشت راه دیگری را در برابر ژیلا می گشاید.
نشیب هاییرا که ژیلا پس از آن روز تجربه می کند، درد هاییکه یکی پس از دیگری ابریشم اندامش را زخم می زنند و سرانجام، پایانی که آخرین برگهای کتاب داستان بلند در شگفتی یک نام را رقم می زند، هر آن تعریفی است از بی انتهای دردی که زنان افغانستان با آن خو کرده و آنرا پذیرفته اند.
مشعل حریر در این داستان توانسته است بسیار روان و بی تکلف خواننده اش را از بیدادی با خبر بسازد که به نام ننگ بر زندگی زنان افغانستان سایه افگنده است. از هیولایی خواننده را تصویر بدهد که باورش به راستی را زیر سوال ببرد.
ساده انگاشتن های انسانها را علامت می گذارد و به آنچه انسانها در لحظه ی و یا هم تا پایان عمرخود باور دارند خط تردید می کشد؛  اینکه آیا می شود برآنچه  فرد خودساخته و بدان باور دارد، همان باور داشتن به آن مورد، بودن م حقیقت آنرا نیز ثابت کند؟
ودر نهایت نشان می دهد که زنان دنیای لطیف و زیبای عاطفیی برای خود می سازند که خیلی خیلی از واقعیت فاصله دارد و در همین دنیای خیالی، عشق هایی رویایی خودرا بال و پر می دهند و وقتی در جال افتادند هنوز هم نفسک زنان دنبال همان زخمزن را رها نمی کنند.
مشعل حریر در این داستان نشان می دهد که چهاردیوار زنده گی زنان را که سنت ها ساخته و پرداخته است با تمام فرسوده گی، چگونه حفظ می کنند و فقط باکره بودن مُهر نجابتی می شود که باید هر دختری آنرا به پیشانی داشته باشد و فقط با همین یک مورد زنجیر های پولادین اسارت یک گره محکم دیگر می خورد.
اما یکی از ویژه گی های خوب این کتاب، رعایت اصل صادق بودن است، صادق بودن به تعهدی که نویسنده دارد.
با تمام تلخی هاییکه با لحنی گاهی خیلی ظریف بیان میشوند و زمانی هم خواننده را برای ساعت ها مات و مبهوت می سازند، مشعل حریر فراموش نکرده است که آدمهایی بسیار مهربان، صمیمی و در نهایت انسان های واقعی زیادی از هردو جنس زن و مرد وجود دارند.

 با اینگونه انسانها هم در این داستان بر می خوریم اما اینکه پله ترازوی تقلب، دورویی و ریا از زمانه ها تا حال سنگین بوده است، این جلوه در کتاب در شگفتی یک نام هم درشت تر از آن دیگری است و این ناگذیری ایست که هر نویسنده ی از این خطه  با آن روبرواست و روبرو خواهد شد.
برای خانم مشعل حریر راه سبز و با ثمری آرزو می کنم و از خواننده های عزیز این چند سطر آرزو می برم که با خریدآثار هنرمندان و نویسنده گان، آنانرا مجال بیشتر خلاقیت بدهند.

 

چادری و برقع الی سال 2020 از روی کره زمین برچیده می شود




اختیارات تازه پلیس استرالیا برای برداشتن برقع زنان
به روز شده:  18:01 گرينويچ - سه شنبه 05 ژوئيه 2011 - 14 تیر 1390 بی بی سی
مظنونانی که از برداشتن پوشش صورتشان خودداری کنند، ممکن است به یکسال زندان یا جریمه نقدی محکوم شوند.
پلیس در ایالت نیو ساوت ولز استرالیا اختیارات تازه ای دریافت کرده تا برای شناسایی افراد مظنون به ارتکاب جرم، برقع و یا هر گونه پوشش دیگر را از صورت این افراد بر دارد.
مظنونانی که از برداشتن پوشش صورتشان خودداری کنند، ممکن است به حداکثر یکسال زندان و یا جریمه نقدی سنگین محکوم شوند.
اعطا این اختیارات تازه به پلیس به دنبال تبرئه شدن یک زن مسلمان در دادگاه صورت می گیرد.
قاضی این پرونده حکم کرده بود که به دلیل پوشش اسلامی این متهم امکان تایید هویت او وجود ندارد.
رهبران جامعه مسلمانان ایالت نیو ساوت ولز گفته اند که مشکلی با این تدابیر جدید ندارند.
با این حال گروههای مدافع آزادی های مدنی، ابراز نگرانی کرده اند که در چرچوب این تدابیر تازه به پلیس اختیاراتی داده می شود که به آن نیازی ندارد.
"فضای شفاف و مطمئن"دولت محلی نیو ساوت ولز که پرجمعیت ترین ایالت استرالیا است، این اصلاحات را در جریان جلسه ای در ساعات پایانی دوشنبه شب (۴ ژوئیه) تصویب کرد.
بری اوفارل رئیس دولت محلی نیو ساوت ولز گفت: "برای من فرقی نمی کند که شخص، کاسکت موتورسواری بر سر دارد یا اینکه برقع، نقاب و یا هر چیز دیگری سر و صورتش را پوشانده باشد. پلیس باید حق داشته باشد که هویت این افراد را شناسایی کند."

او افزود: "من برای پیروان ادیان و باورهای مختلف احترام کامل قائلم اما وقتی پای اجرای قانون به میان می آید، پلیس باید اختیارات کافی داشته باشد تا هویت افراد را شناسایی کند."
در چارچوب این مقررات تازه هر فردی که از برداشتن پوشش روی چهره اش خودداری کند، ممکن است مبلغ ۵۵۰۰ دلار استرالیا (۳۶۷۲ پوند و یا ۵۸۸۲ دلار آمریکا) جریمه و یا به یکسال زندان محکوم شود.
انجمن زنان مسلمان استرالیا اعلام کرده که با این اصلاحات مشکلی ندارد
پلیس نیو ساوت ولز از این اصلاحات استقبال کرده و گفته است که این اختیارات جدید به ایجاد "فضایی شفاف و مطمئن برای پلیس و عموم مردم" کمک می کند.
مسئولان شورای اسلامی ایالت نیو ساوت ولز گفته اند که این تدابیر جدید را می پذیرند و انجمن زنان مسلمان هم اعلام کرده که با این اصلاحات مشکلی ندارد، به شرط آنکه پلیس با حساسیت از این اختیاراتش استفاده کند و مثلا ماموران پلیس زن را برای اجرای این مقررات به کار گیرد.
این تغییرات پس از محاکمه پر سر وصدای یک زن مسلمان به نام کارنیتا متیوز در سال گذشته تصویب می شود.
در جریان این محاکمه خانم متیوز به جرم ایراد اتهام کذب به یک مامور پلیس مبنی بر اینکه او به زور سعی کرده برقع او را از صورتش بردارد، به ۶ ماه زندان محکوم شد.
خانم متیوز مدعی شده بود که مامور مذکور برای آزمایش نفس او به منظور ردیابی آثار الکل، سعی کرده با استفاده از زور برقع را از صورتش کنار بزند.
اما بعد در دادگاه تجدید نظر قاضی به نفع خانم متیوز رای داد، بر این اساس که به دلیل پوشش اسلامی او نمی توان ثابت کرد که وی همان کسی است که علیه مامور پلیس شکایت کذب کرده است.
پلیس ایالت نیو ساوت ولز تا پیش از این قدرت لازم را داشت تا در جریان تحقیق در مورد جرایم سنگین، از مظنون بخواهد که پوشش صورتش بردارد، اما در مورد جرایم سبک از چنین اختیاری برخوردار نبود.

زنان درافغانستان به عنوان نیم پیکرۀ جامعه دارای نقش به سزایی درامور سیاسی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی اند